مقتل امیرالمومنین(ع) - پاسخ 5
::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::
مقتل امیرالمومنین(ع) - پاسخ 5
www.rozex.rozblog.com
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

صفحه اصلی / مقتل امیرالمومنین(ع) ◄ پاسخ 5

پایگاه اینترنتی عاشورائیان ***مرکز آموزش تخصصی مداحی***
hasan آفلاین

ناظر انجمن

ارسال‌ها : 180
عضويت : 15 /3 /1393
تشکر شده : 5
پاسخ : 5 RE :
هم پیمانی خوارج بر قتل امیرالمومنین(ع)-جریان ضرت خوردن
و از خبرهائى كه در باره سبب كشته شدن آن حضرت و چگونگى آن رسیده خبرى است كه جماعتى از تاریخ نویسان حكایت كرده‏اند كه از آن جمله است: أبو مخنف، و اسماعیل بن راشد، و ابو هاشم رفاعى و ابو عمر و ثقفى و دیگران، (و اجمال داستان این است) كه جماعتى از خوارج در مكه گرد آمدند، و (در جلسه ای که تشکیل داددند از هر درى سخن گفتند تا این كه) سخن از فرمانروایان و زمامداران به میان آمد و همگى ایشان بر آن ها و بر كردارشان عیب گرفتند، و رفتارشان را زشت شمردند و بر أهل نهروان (یعنى آن دسته از خوارج كه در جنگ نهروان كشته شدند) افسوس خوردند.
پس برخى از ایشان به دیگران گفتند: خوب است ما خود را به خدا فروخته نزد این زمامداران گمراه برویم و به كمین آنها باشیم ناگاه آنها را بكشیم، و مردمان شهرها را از دست آنها آسوده كرده و ضمناً انتقام خون برادران شهید خود را نیز كه در نهروان كشته شدند بگیریم، و بر اساس همین پیشنهاد با یك دیگر پیمان بستند كه پس از گذشتن زمان حج و انجام آن به دنبال این كار بروند.
عبد الرحمن بن ملجم لعنه اللَّه گفت: من شما را از دست على آسوده خواهم كرد (و كشتن او را به عهده من واگذارید) برك بن عبد اللَّه تمیمى گفت: من شما را از شر معاویه آسوده می سازم، و عمرو بن بكر تمیمى گفت: من از دست عمرو بن عاص شما را آسوده سازم و آن هر سه بر این تصمیم با همدیگر پیمان بستند و بر وفاى با آن وعده هم پیمان شدند، و براى انجام این كار شب نوزدهم‏ ماه رمضان را (در نظر گرفتند، و آن شب را) وعده گذاردند، و از هم جدا شدند.
ابن ملجم لعنه اللَّه كه در زمره قبیله كنده بود به سوى كوفه روان شد، تا به دان جا رسید، و یاران خود را دیدار كرد ولى تصمیم خود را از آن ها پوشیده داشت از ترس آن كه مبادا (نقشه شومش فاش، و اندیشه‏اش) آشكار گردد. در این خلال (كه در انتظار شب نوزدهم ماه رمضان به سر می برد) روزى به دیدار مردى از دوستان خود از قبیله «تیم رباب» رفت، و در نزد او با قطام دختر اخضر تیمى بر خورد كرد که أمیر المؤمنین علیه السّلام پدر و برادر او را در جنگ نهروان كشته بود. آن زن از زیباترین زنان آن زمان بود، چون چشم ابن ملجم به او افتاد فریفته زیبائى او شد و عشق قطام در دلش جا گرفت، در همان مجلس پیشنهاد زناشوئى به او داد و درخواست ازدواج با او را نمود، قطام گفت: چه چیز مهر من خواهى كرد؟ گفت: تو هر چه خواهى مهر قرار ده تا من بپردازم.



گفت: مهر من (عبارت است از) سه هزار درهم پول، و كنیز و غلامى و (دیگر) كشتن على بن ابى طالب، ابن ملجم گفت: (بجز كشتن على بن ابى طالب) آن چه خواهى مهیا كنم، و اما كشتن على بن ابى طالب را چگونه انجام دهم؟ گفت: او را غافل گیر كن (زیرا در غیر این صورت انجام این كار میسور نیست، و هنگامى كه مشغول و سرگرم بكارى شد ناگهانى به او حمله كن) پس اگر او را كشتى (و به هدف رسیدى) دل مرا شفا داد (و آن گاه بوصل من خواهى رسید) و از عیش با من شادمان گردى، و اگر (در این راه) كشته شدى (و نقشه‏ات انجام نشد) ثوابى كه در آن سرا بدان خواهى رسید برایت بهتر از دنیا است، ابن ملجم گفت: به خدا سوگند من به این شهر نیامده‏ام، و به این حال پنهانى و اختفاء و كناره‏گیرى از مردم به سر نبرم، جز براى انجام همین خواسته تو و آن كشتن على بن ابى طالب است، و بدان كه آنچه خواهى انجام دهم، قطام گفت: پس (اكنون كه چنین تصمیمى گرفته‏اى) من نیز در این راه تو را یارى خواهم كرد، و كسانى را براى كمك دادن به تو فراهم می كنم، از این رو بنزد وردان بن مجالد كه یكى از مردان قبیله «تیم رباب» (و از زمره خوارج و دشمنان على علیه السّلام‏ و با قطام از یك تیره) بود فرستاد، (و همین كه وردان نزد او آمد) جریان را باو گفت و از او درخواست كمك با ابن ملجم را نمود، وردان نیز (روى دشمنى با على علیه السّلام) پذیرفت، (از آن طرف) خود ابن ملجم نیز از آن خانه بیرون شد و نزد مردى از قبیله أشجع كه نامش شبیب بن بجرة و با خوارج هم عقیده بود، رفت و به او گفت: اى شبیب! آیا دوست دارى شرف دنیا و آخرت را بدست آرى؟
گفت: (آرى) چگونه (می توان بدست آورد؟) گفت: مرا در كشتن على بن ابى طالب یارى و مساعدت نمائى؟ شبیب گفت: اى پسر ملجم مادر به عزایت بنشیند اندیشه كار هولناك و دشوارى بسر افكنده‏اى، چگونه باین آرزو دست یابى؟ ابن ملجم گفت: در مسجد بزرگ (كوفه) سر راه او كمین می كنیم، و چون براى نماز صبح به مسجد درآید ناگهانى بر او یورش بریم (و حمله افكنیم) پس اگر (بتوانیم) او را بكشیم دل هاى خود را شفا داده و انتقام خون هاى خویشتن را از او گرفته‏ایم!، و در این باره چندان سخن گفت تا اینكه شبیب پذیرفت (و براى یاریش در این كار) همراه او براه افتاد، و با هم بمسجد بزرگ (كوفه) آمدند، و بر قطام كه در آن مسجد اعتكاف كرده و خیمه‏اى براى خویش در آن جا زده بود، وارد شدند و به او گفتند: ما هر دو تن براى كشتن این مرد رأى خود را یكى كرده (و تصمیم گرفته) ایم، قطام به ایشان گفت: هر گاه خواستید این كار را بكنید در همین جا نزد من آئید (تا من هم به آنچه بتوانم شما را یارى كنم) آن دو از نزد قطام رفتند و پس از گذشتن روزى چند، نزد او آمدند و آن مرد دیگرى را هم (كه همان وردان بن مجالد بود) با خود آوردند، و این در شب چهارشنبه نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى بود، پس قطام چند تكه پارچه حریر طلبید و با آنها سینه‏هاى ایشان را محكم بست، و آن ها شمشیرها را به كمر بسته به راه افتادند، و آمدند برابر درى كه أمیر المؤمنین علیه السّلام از آن در براى نماز به مسجد مى‏آمد نشستند.
و پیش از این جریان، اشعث بن قیس (كندى) را (كه در ابتداى كار از یاران على علیه السّلام بود و در پایان كار در زمره خوارج درآمد) نیز از اندیشه خویش كه كشتن على علیه السّلام‏ بود آگاه ساخته بودند، او هم همراهى كردن آنها را پذیرفت (و موافقتش را در این توطئه به آنها اطلاع داد) و روى همین توطئه اشعث بن قیس نیز در آن شب بآنها پیوست.
حجر بن عدى رحمه اللَّه (كه یكى از یاران صمیمى أمیر المؤمنین علیه السّلام و از بزرگان شیعه بود) آن شب را در مسجد به سر میبرد، ناگاه شنید كه اشعث بن قیس بابن ملجم میگوید: در كار خویشتن بشتاب زیرا كه سپیده دمید، حجر بن عدى (از این سخن) به اندیشه أشعث پى برد، از این رو به او گفت: (گمان كردى كه باو دست یافته و) او را كشتى؟ (شكر خداى را كه نقشه‏ات فاش شد و) به آرزوى خویش نرسیدى (این سخن را گفت) و بدون درنگ از مسجد بیرون دوید كه خود را بأمیر المؤمنین علیه السّلام رساند و او را از جریان آگاه سازد و از ایشان بر حذر دارد، (از قضا) على علیه السّلام از راه دیگرى (جز آن راهى كه حجر براى اطلاع آن حضرت رفته بود) به مسجد درآمد، و ابن ملجم پیش دویده و آن حضرت را با شمشیر بزد، و هنگامى كه حجر بازگشت (كار از كار گذشته گذشته بود، و) مردم را دید كه میگویند أمیر المؤمنین كشته شد.
عبد اللَّه بن محمد ازدى گوید: من در آن شب با گروهى از مردم كوفه كه (طبق عادت هر ساله) در ماه رمضان از اول آن ماه تا به آخر در مسجد بزرگ (كوفه) نماز می خواندند بودم، من نیز با آنها نماز می خواندم، ناگاه نگاهم بمردانى افتاد كه در نزدیكى درب مسجد نماز می خواندند، و (آن هنگام) على علیه السّلام براى نماز صبح وارد مسجد شد و صدایش بلند شد: (و فرمود:) نماز، نماز، هنوز صداى آن حضرت به آخر نرسیده بود كه برق شمشیرها را دیدم و شنیدم كسى میگوید: اى على حكم از آن خدا است؛ نه از آن تو و پیروانت، (این شعار خوارج بوده كه پس از داستان تعیین حكم در صفین‏ می گفتند)
و شنیدم على علیه السّلام می فرمود: این مرد از چنگ شما فرار نكند، و آن حضرت علیه السلام را دیدم كه شمشیر خورده است، و (داستان چنین بود كه در آغاز) شبیب بن بجرة شمشیر زد، ولى شمشیر او به خطا رفت و به طاق مسجد گرفت، مردى او را گرفت و به زمین زده روى سینه‏اش نشست، و شمشیر را از دست او بیرون آورد كه او را بكشد دید مردم آهنگ او را كرده‏اند، ترسید مبادا مردم شتاب كنند (و بدین خیال كه او كشنده است، او را بكشند) و سخن او را در این باره نشنوند (یعنى هر قدر فریاد كند: كه كشنده من نیستم باور نكنند، یا بواسطه ازدحام صدایش بگوش آنها نرسد) از این رو از روى سینه شبیب برخاست و رهایش ساخته و شمشیر را به یك سو انداخت، شبیب پا بفرار گذارده (از میان مردمان گریخت) و خود را به خانه‏اش رساند، پسر عموئى داشت كه در همان حال بر او وارد شد و دید شبیب پارچه حریرى از سینه‏اش باز می كند، به او گفت: این چیست؟ شاید تو أمیر المؤمنین علیه السلام را كشتى؟
خواست بگوید: نه، گفت: آرى، پسر عمویش بیرون دوید و شمشیر خود را برداشته نزد او برگشت و با شمشیر چندان بر او زد كه او را كشت.
و اما ابن ملجم را پس مردى از قبیله همدان (دنبالش دوید و چون) به او رسید قطیفه كه در دست داشت بر سر او انداخت و او را به زمین افكند و شمشیرش را از دستش گرفته به نزد أمیر المؤمنین علیه السّلام آوردش، و آن سومى (كه وردان بن مجالد بود) فرار كرد و در انبوه جمعیت ناپدید شد، چون ابن ملجم را به نزد أمیر المؤمنین علیه السّلام آوردند حضرت به وى نگاه كرد و فرمود: «یك تن برابر یك تن» (اشاره بآیه قصاص است كه خداى تعالى در سوره مائده آیه 45 فرماید: «وَ كَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ ...» تا آخر آیه، سپس فرمود:) اگر من از دنیا رفتم همچنان كه مرا كشته او را بكشید و اگر زنده ماندم‏ خود دانم در باره او چه اندیشم.
الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج‏1، ص: 21

پنجشنبه 15 خرداد 1393 - 04:16
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش

تمامي حقوق محفوظ است . طراح قالبــــ : روزیکســــ