بانک اشعار امام حسن مجتبی (ع) - پاسخ 17
::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::
بانک اشعار امام حسن مجتبی (ع) - پاسخ 17
www.rozex.rozblog.com
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

صفحه اصلی / بانک اشعار امام حسن مجتبی (ع) ◄ پاسخ 17

پایگاه اینترنتی عاشورائیان ***مرکز آموزش تخصصی مداحی***
vahid آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 73
عضويت : 6 /3 /1393
پاسخ : 17 RE :
آموزش مداحی و اشعار مذهبی آموزش تخصصی اصول و فنون و اخلاق مداحی به همراه زیباترین اشعار در مدح اهل بیت علیهم السلام اشعار ولادت امام حسن مجتبی(ع)1 / 5 / 1392برچسب: اشعار ولادت امام حسن مجتبی(ع) , مهدی وحیدی,








:: :: نويسنده : مهدی وحیدی


مرد كريم خانه ي مهمان نواز ها
در دست توست حاجت رفع نياز ها

تو پادشاه و عالم امكان گداي توست
محتاج بذل و بخشش دست عطاي توست

از سفره هاي هر شبه ات نان گرفته ايم
روزي كه زير سايه ي تو جان گرفته ايم

وقتي كه آمدي كرم و حُسن خلق و جود
يكجا مقابل رخت افتاد در سجود

از پشت درب خانه ي تو هيچ سائلي
امكان نداشت رد شود اي واجب الوجود

با اين سخاوت تو يقينا زمان تو
دوران پادشاهي هر چه فقير بود

گفتند: بي صعود شده خاك اين كوير
باران شدي و از ملكوت آمدي فرود

از موج خير خواهي تو آب مي خورد
هر قطره زلال قنات و روان رود

رنگين كمان عرش خدا بعد بارشت
مشغول مي شود به سجود و پرستشت

زيرا تويي كه منشأ نور سمائي و
پروردگار جلوه عرش خدايي و

باراني از حياتي و فرزند كوثري
از سلسبيل و زمزم و تسنيم هم سري

آئينه تمام نماي پيمبري
حتي براق را تو به معراج مي بري

رزقي ، جدا ز خواهش مردم نمي شوي
اوج كرامتي و تجسم نمي شوي

عطر بهشت مي وزد از عرش سمت ما
آقا دوباره گرم تبسم نمي شوي ؟

گفتند خدا به شوق تو بوده است نعمتش
در سِيِّدي شبابِ اهالي جنتش

اي سوره بهشت! به آيات تو قسم
چون خوانده ام تو را به جهنم نمي روم

دست فقير پرورتان در مقابل است
يعني كه باز پشت در خانه سائل است

حتي فرشته اي كه دهد رزق خلق را
هر روز بر گدايي اين خانه شاغل است

محصور نيست فضل شما در كرم كه اين
خُلق كريم ، شمه اي از آن فضائل است

سمت بقيع پهن شده جانماز من
قبله كمي به سمت مزار تو مايل است

مسعود يوسف پور
*************************

پروازمان دهید که بی بال و پر شدیم
یک عمر در هوای شما در به در شدیم

کالیم و خشک و زرد، خدا را چه دیده ای
شاید به لطفِ یک نفست بارور شدیم

تو آب زاده ای پدرت هم ابوتراب
رزقی به ما دهید که بی برگ و بر شدیم

هرچه شما کریم تری ما گدا تریم
از اعتبار نام شما معتبر شدیم

ما را به راه راست کشاندی تو یا کریم
ما در مسیر تو ز خدا با خبر شدیم

آقاییِ تو شاملِ حالِ گدا شد و...
ماهم به نوکری شما مفتخر شدیم

ما را به نامتان "حسنی" ثبت کرده اند
ما سال هاست حلقه ی آویزِ در شدیم

آقاترین جوانِ جوانانِ جنتی
بی بارگاه و صحن ولی با کرامتی

باید برای قبر تو گلدان بیاوریم
باید ضریح و سنگ براتان بیاوریم

پهن است سفره ی کرمت در بقیع پس
باید ز سفره ی کرمت نان بیاوریم

فهم و زبان ما به شما قد نمی دهد
باید برای وصف تو قرآن بیاوریم

پای پیاده بیست سفر مکه رفته ای
تا در مسیر رفتنت ایمان بیاوریم

جایی که رحمت حسنی موج می زند
زشت است حرفی از نم باران بیاوریم

اینکه سه بار ثروت خود نصف کرده ای
کافیست تا به لطف تو اذعان بیاوریم

تا نوکری کند به کرمخانه ی شما
صدها بزرگ مثل سلیمان بیاوریم

باید فقط برابر یک تار موی تان
صدها هزار یوسف کنعان بیاوریم

آمد کریم پس همه ی ما گدا شویم
شاه جهان شویم اگر اینجا گدا شویم
*************************

خورشید گرم ظهرهای آسمان هستی
تا صبح تا شب تا سحر پیشم بمان هستی

تو ممکن نا ممکنی های هر امکانی
در ناگهانِ نیستی ها ناگهان هستی

تنها تو با زخم زبان ها خوش زبانی و
تنها تو با نامهربانی ها مهربان هستی

آنان که می گفتند تو باقی نمی مانی
رفتند و رفتند و ... تو اما همچنان هستی

وقت عبورت کوچه ی ما بند می آید
تو یوسف پیغمبر در این زمان هستی

باید برای تو عقیقه کرد بسیاری
آخر تو خیلی در نگاه این و آن هستی

اصلاً مزار تو برای ما خودش روضه است
یعنی همین که سال ها بی سایبان هستی

گیرم جواب گرمی ات را سرد می دادند
تو گرمی خورشید ظهری تو همان هستی

علی اکبر لطیفیان

*************************

شعر و غزل برای تو گفتن عنایت است
از بس که لطف حضرتتان بی نهایت است
اینجا سیاه کردن دفتر عبادت است
اصلاً به افتخار تو ماه ضیافت است
ابر کرم ببار که هنگام رحمت است

از گوشه های لعل لبت می چکد عسل
دیوانه تو بوده و هستیم از ازل
آقا بگیر دست مرا نیز لااقل
ای قهرمان عرصه پیکار در جمل
وقتی قیام می کنی اصلاً قیامت است

خاکی تر از تمامی شاهان عالمی
زیباترین سروده دیوان عالمی
در امتداد دست تو چشمان عالمی
قربان خال هاشمیت جان عالمی
آن نقطه ای که نقطه آغاز خلقت است

ای سفره دار شهر نبی ای بزرگوار
ای توده های ابر کرم! بر زمین ببار
وا می کنم به نام تو لبهای روزه دار
هرگز نمی روم به خداوند زیر بار
باور نمی کنم که مزار تو خلوت است

تا می وزید بوی شما در فضای شهر
می آمدند مردمی از جای جای شهر
در ازدحام، کوچه و پس کوچه های شهر
تا بنگرند جلوه یوسف نمای شهر
یعنی نگاه کردن رویت عبادت است

بر سفره هاست روزی و ماهانه هایتان
گرمی گرفت خانه پروانه هایتان
دیوانه ایم و عاشق دردانه هایتان
سنگین شده ز پستی ما شانه هایتان
این عبد رو سیاه چه اسباب زحمت است

با قاتلت چگونه به یک خانه زیستی
زخم زبان شنیدی و هر شب گریستی
باید که پای درد صبوری بایستی
یا للعجب! کریم مدینه! تو کیستی؟
درد تو درد بی کسی و درد غربت است

دشنام ها شنیده ولی خنده می کنی
دشنام داده را تو چه شرمنده می کنی
هر کیش را به دین خودت بنده می کنی
تو خاطرات فاطمه را زنده می کنی
یک گوشه نگاه تو ما را کفایت است

در بین بچه ها ز همه مادری تری
یعنی تو از تمامیشان کوثری تری
با این عبای سبز، تو پیغمبری تری
پایش بیفتد از همه شان حیدری تری
شمشیر هم به دست تو تمثال غیرت است

کم کم به روضه پای مرا می کشی خودت
شمع مذاب در وسط آتشی خودت
پس طعم درد فاطمه را می چشی خودت
در این مسیر روضه مرا می کشی خودت
در روضه ات هلاک شدن هم شهادت است

امیرحسین الفت

*************************

از ستاره می گیرم اذن احترامم را
می برم زیارت گاه شعر نا تمامم را

عرش تا که می بیند مستیِ سلامم را
یک فرشته می پرسد اسم و رسم و نامم را

من به خاک می افتم لحظهٔ قیامم را
می دهم نشان آن گاه خانه امامم را

من که دست بر سینه هی سلام می خوانم
سائل نمک گیر خانهٔ کریمانم

علم و حلم را در عرش بیم کاسه ای هم زد
هی کرم اضافه کرد از کرامتش دم زد

نور روی او پاشید برق بین عالم زد
صنع بی نظیرش را در تنی مجسم زد

روی صورتش نقشی از نبی اکرم زد
هیبتش که بر او رفت نبض او منظم زد

باطنش که زهرا بود ظاهرش علی گردید
خلقت حسن مثل خلقت نبی گردید

دست سبز احسانش که بهار می بخشد
آیه های انفاقش بی شمار می بخشد

کل زندگیش را دو سه بار می بخشد
او به ما نمی بخشد او به یار می بخشد

به گدا به غیر از این اعتبار می بخشد
بر کویر احساسش سبزه زار می بخشد

چون نمی گذارد او ردی از سپاسش را
سائلی نمی بیند روی ناشناسش را

جذبه های چشمانش چه حکایتی دارد
هر که را که می بیند شوق دعوتی دارد

دست شوق می گیرد؛ چه ارادتی دارد
هر که گشته مهمانش چه سعادتی دارد

سفره اش غذاهای ناب حضرتی دارد
خود میان سفره نیست چون خجالتی دارد

سفره پذیراییش سفره های اربابی
سفره خودش نانی دارد و کمی آبی

استخاره ای کردم جلوه های رنگین داشت
یک شباهتی مثل سوره های یاسین داشت

اسم مستعاری هم بین سوره تین داشت
هل آتای چشمانش آیه آیه مسکین داشت

بین سوره یوسف قصه های شیرین داشت
سوره نگاه او آیه آیه آمین داشت

یک فرشته ای فرمود بس کن این جهان گردی
این حسن که قرآن است در پی چه می گردی

داستان عشق او عمر یک ازل دارد
با دو چشم او تنها عشق راه حل دارد

بین شعر عاشورا بیست و سه غزل دارد
ده بهار و سیزده تا کندوی عسل دارد

تیغ قاسمش گویا ارثی از جمل دارد
با وجود او عباس پهلوان و یل دارد

کاروان عاشورا بی حسن نشد عازم
جلوه حسین اکبر، جلوه حسن قاسم

دست آسمان چیده دست سوره کوثر
میوه های رویایی از درخت پیغمبر

پس تو عزت عرشی از بهشت هم برتر
تو بهشت بابایی زیر سایه مادر

گاه جنت الزهرا گاه جنت الحیدر
پس تو را نمی خوانیم یک غریب بی لشگر

تو که لشگری برتر از فرشته ها داری
هر که دیده ات گفته هیبت خدا داری

عده ای تو را حوض سلسببل می خوانند
عده ای تو را یکتا؛ بی بدیل می خوانند

عده ای تو را پیوسته خلیل می خوانند
یا که منجی موسی بین نیل می خوانند

عده ای که خود را اصحاب فیل می خوانند
مثل خود تو را آقا هی ذلیل می خوانند

تو عزیز زهرایی تو که تاج سر هستی
گر چه خون دل خوردی گر چه خون جگر هستی

صحبت از غریبیِّ، مرد خون جگرها شد
باز روضه مردی که غریب و تنها شد

باز روضه آقا روضه های زهرا شد
باز بین یک کوچه مادری رو به اعدا شد

ناگهان جسارت ها کینه ها هویدا شد
مادری زمین خورد و قامت پسر تا شد

بین کوچه این کودک گرد و خاک بر پا کرد
زیر دست و پا افتاد جان فدای زهرا کرد

رحمان نوازنی

*************************
اگر کریم تویی مابقی گدا هستند
همیشه در طلبت دست بر دعا هستند

طبیب را چه نیازی است ، نسخه کافی نیست
تمام مردم این شهر مبتلا هستند

بگو که حاتم طائی بیاید آقا جان
بگو که مدعیان کرم کجا هستند؟

تویی که زندگی ات را سه بار بخشیدی
بقیه پیش تو در حد بچه ها هستند

کریم زاده همین است ، دست او باز است
بقیه جیره خور سفره شما هستند

تو ارث برده ای از آفتاب و آئینه
یتیم ، اسیر ، گدا با تو آشنا هستند

تو کافی است که لب تر کنی وگرنه همه
به وقت وصف تو در اصل با خدا هستند

خدا چقدر مرا دوست دارد آقا جان
وگرنه اینهمه مردم که بی شما هستند...!!!

خدا کند که کریمان همیشه خوش باشند
که تکیه گاه دل خلق بینوا هستند

مهدی صفی یاری
نظرات (0) اشعار ولادت امام حسن مجتبی(ع)1 / 5 / 1392برچسب: اشعار ولادت امام حسن مجتبی(ع) , مهدی وحیدی,








:: :: نويسنده : مهدی وحیدی
این حرف ها حرف دل یک یا کریم است
غصه نخور ای دل خدای ما کریم است

از مشکلات اقتصادی بیم مان نیست
تا ذکر لب ها لا اله الّا کریم است

هرکس پی رزقش به هر در میزند لیک
روزی ما از روز اول با کریم است

آن که خدا ما را گدای او نوشته
یک چشمه یک دریا نه یک دنیا کریم است

امشب شب تغییر در ضرب المثل هاست
هر چه گدا کاهل بود آقا کریم است

آن کس که رزق عشق من را مینویسد
بر سینه ام نام حسن را مینویسد

چشم انتظار این سحر چشم سحر ها
در جستجوی این قمر چشم قمرها

کوه نمک آمد بگو هرجا که رفتی
شیرین تر از قند است اینگونه خبرها

مولا پدر شد مصطفی صاحب پسر شد
پس خوش به حال این پسر با این پدر ها

کوری چشم شور آن بیوه زنی که
میترسد از فردای سبز این پسرها

باید عقیقه کرد باید حرز انداخت
باید بپوشانی رخش را از نظرها

مولای ما اسپند میسوزاند امشب
زهرا برایش چار قل میخواند امشب

آن حضرتی که عالمی در محضرش بود
از کودکی عیسا مرید منبرش بود

زهرا از او نوبر نمود آیات حق را
پیغمبری کوچک برای مادرش بود

العزةُ لله این ذکر شریف
نقش نگین حلقه ی انگشترش بود

پیش جذامی ها به رحمت می نشست و
هم سفره با هر مستمند کشورش بود

هر روز میلرزید اگر بین وضویش
از ترس قبر و خوف روز محشرش بود

با اینکه رفته حج پیاده بیست باری
گوید چه گویم پیش حق از شرمساری

فرمایشاتت چون چراغ بین راه است
در پای درست هرکه ننشیند تباه است

فرموده ای که دستگیری ار فقیران
محبوب تر از اعتکاف چند ماه است

فرموده ای که غفلت از یاد خداوند
از ریشه های اصلی نخل گناه است

فرموده ای هرکس که حسن خلق دارد
چون روزه دار دائم الذکر و صلاح است

هرکس که با نامحرمی خلوت نماید
مثل کسی باشد که پیش پرتگاه است

امشب به نام یاکریم العفو گوئیم
با یاعلی و یاعظیم العفو گوئیم
**
اجرا شده توسط حاج محمد رضا طاهری در شب پانزدهم ماه رمضان ۹۱

*********************


وقتی که خدا هم گرفتار حسن شد
خلقت همه یکباره خریدار حسن شد

جایی که شود خالق ما عاشق مخلوق
اینجاست که دل عاشق و بیمار حسن شد

دانی که مجنونی مجنون ز کجا بود
آن روز که او لایق دیدار حسن شد

پرسند کجا یوسف کنعان شده عاشق
آن روز که خود راهی بازار حسن شد

موسای نبی هر چه به کف داشت به اعجاز
خود زنده ز یک غمزه ی دلبار حسن شد

آتش به خلیل است اگر بَرد و سلامت
یک دم متوسل سوی انوار حسن شد

از بس که هلال رمضان زلف شکن بود
کامل شد و آئینه ی رخسار حسن شد

عباس اگر هست علمدار برادر
دیده ست که ارباب علمدار حسن شد

انگار دوباره متجلّا شده حیدر
زهراست که مادر شده ،بابا شده حیدر
**
اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب پانزدهم ماه رمضان۹۱

*********************

کریم های دو عالم به نام زاده شدند
زبانزد همه ی خاص و عام زاده شدند

اگر که ظرف نباشد توقع مِی نیست
شراب ها همه از فیض جام زاده شدند

چقدر خام شدم تا مرا کمی بپزند
پیاله ها همه از خشت خام زاده شدند

تو امر کردی و تکوینا استجابت شد
و عاشقان تو با یک کلام زاده شدند

جواب دادن تو اشتیاق می آرد
سلام ها ز علیک السلام زاده شدند

چه خوب شد که محبان حلال زاده ی عشق
و دشمنان حسن هم حرام زاده شدند

حسن حسین و یقینا حسین هم حسن است
نشسته ام که ببینم کدام زاده شدند

همین دو تا پسر فاطمه همان اول
امامزاده شدند و امام زاده شدند

چقدر دور و بر تو فرشته ریخته است
بزرگ ها همه با احترام زاده شدند

بساط نوکری ما کنار تو پهن است
از اول ایل و تبارم غلام زاده شدند

عجیب نیست به دنبال گنبدت هستیم
کبوتران همه بالای بام زاده شدند

چه بهتر است که بشینی و سکوت کنی
که از قعود تو صدها قیام زاده شدند
**
اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب پانزدهم ماه رمضان 91

*********************

با نیت نگاه تو آغاز می کنم
احساس خویش را به تو ابراز می کنم

شوقی درون سینه من جا گرفته است
حسی غریب در دل من پا گرفته است

حسی میان غربت و شادی و شوق و غم
حسی که گاه می چکد از چشم در حرم

ماه مبارک رمضان روی ماه توست
باید سرود شعر که مضمون نگاه توست

من زائر نگاه توام از دیار دور
آن ذره ام که آمده تا پیشگاه نور

در نام تو چه حس غریبی نهفته است
در نام تو چه خاطره ها می شود مرور

آقا غریب هستی و وقت سرودنت
حسی غریب در دل من می کند ظهور

من هم غریب مثل تو یا ایهالغریب
من کی صبور مثل تو یا ایهالصبور

با تو چقدر ماهیتم فرق می کند
مانند ایستادن شب در حضور نور

در پیشگاه آینه مرد مقربی
تو بضعة الرسولی و ریحانة النبی

ای نور روشنای دل و خانه نبی
ای جایگاه عرشی تو شانه نبی

روح تو آسمان نه که هفت آسمان کم است
نور تو ابتدای جهان روح عالم است

از قلب تو ندیده ام آقا رحیم تر
از بخشش و کرامت دستت کریم تر

حاتم به دست بخشش تو بوسه ها زده است
نزد فقیر بر لب تو نه نیامده است

مضمون بی بدیل غزل ها تبسمت
می آورد به وجد غزل را تبسمت

غمگین ترین روایت دنیاست اشک تو
شیرین ترین حکایت دنیا تبسمت

در هر نگاه تو چقدر غم نشسته است
غم می چکد ز چشم تو اما تبسمت...

یک شهر پیش روی تو دشنام هم دهد
پاسخ نمی دهی تو مگر با تبسمت

شیرین تر است نزد فقیران کدامیک
خرمای دست بخشش تو یا تبسمت؟

سنگ صبور مامن غم ها و درد ها
ای خانه ات پناه همه کوچه گرد ها

صلحت حماسه ای ست که با روضه توام است
صلحت چقدر آینه دار محرم است

باید شناخت صبر و شکیبایی تو را
باید گریست یک دهه تنهایی تو را

در لحظه لحظه زندگی تو غم است آه
غربت همیشه با دل تو توام است آه

هرلحظه ی تو بوده نشان از غریبیت
وای از غم دل تو امان از غریبیت

هر روز شهر بر غمت افزود وای من
دشنام بود و نام علی بود وای من

عمری غریب بوده ولی صبر کرده ای
مانند لحظه های علی صبر کرده ای

شیعه همیشه داشته داغی وسیع را
داغ وسیع غربت تلخ بقیع را

یک قطعه خاک وسعت یک غربت مدام
یک قطعه خاک مدفن چار آسمان امام

یک قطعه که شنیدن آن گریه آور است
آن قطعه ای که مدفن مخفی مادر است

شیعه همیشه داشته داغی وسیع را
داغ وسیع غربت تلخ بقیع را

در این هجوم درد و غم و داغ بی امان
صبری دهد خدا به دل صاحب الزمان

سید محمد رضا شرافت

*********************

چه سفره اي ، چه كرم خانه اي ، چه مهماني
چه ميزباني و چه روزي ِ فراواني

چه ازدحام عجيبي يقينا آقا نيست…
…گدايي درِ اين خانه كار آساني

دخيل دست كريمت شده ست ميكائيل
فقط نه اينكه تو روزي دهِ هر انساني

به رازقيّت تو ميخورم قسم كه تورا
رها نمي كنم آني و كمتر از آني

هر آينه دل من چون كوير مي خشكد
بدون لطف تويي كه جناب باراني

بيا و بر دلم امروز يك دقيقه ببار
بيا و با نَفَست بويي از بهشت بيار

من و هواي تو و شوق نوكري كردن
تو و حوالي دنيا و سروري كردن

دلم اسير تو شد ، چشم هاي معصومت
چه خوب ياد گرفته است دلبري كردن

من عادتي شده ام ، عادتي اين اطراف
من و فراز بقيعت كبوتري كردن

هميشه روزي من را تو داده اي ؛ننگ ست...
....كنار سفره ي تو ميل ديگري كردن

كريم شهر مدينه چقدر مي آيد
به دست هاي شما ذره پروري كردن

مرا كه ذره ي ناچيزتر ز ناچيزم
بيا و پرورشم ده كه دست آويزم

به غير وصله ي نعلين يا عباي تو نيست
و جز گليم پر از نور زير پاي تو نيست

كرم نما ، به من سائلت هم احسان كن
كه تكيه گاه دلم غير دست هاي تو نيست

شروع مي شوي از انتهاي آقايي
تويي كه نوكري شيعه جز براي تو نيست

كسي كه از همه در آخرت فقير تر است
همان كسي ست كه در اين سرا گداي تو نيست

چقدر بي كس و تنهاست آنكه در دنيا
هميشه با تو غريبه ست و آشناي تو نيست

مرا گداي خودت كرده اي خدا را شكر
و آشناي خودت كرده اي خدا را شكر

مسعود يوسف پور
*********************

ای دل از این نداری خود دست برندار
از چشم نو بهاری خود دست برندار
یعنی ز وضع جاری خود دست برندار
از حسن هم جواری خود دست برندار

هر لحظه فرصت نفحاتی دوباره هست
وقتی کریم هست یقین کن که چاره هست

گفتم بیایم از نفست زیر و رو شوم
دنبال نان سفرۀ تو کو به کو شوم
مثل نسیم با کرمت روبرو شوم
من هم به لطف عام تو با آبرو شوم

دیدم ته صفوفِ گداها نشسته ام
یک کوچه مانده آخر دنیا نشسته ام

پر می کشند با پر و بالت نسیم ها
تا آن سوی بلندی قد حریم ها
خواهش بهانه ای ست که از آن قدیم ها
افتاده در نگاه همه یا کریم ها

دست مرا بگیر مرا یک ستاره نیست
«در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست»

«یک» خواستم، عطای تو چندین برابر است
لطف کم تو از سر دنیا فراتر است
اصلا کلید باغ بهشتی بر این در است
«از هر زبان که می شنوم نامکرر است»

یک قصه بیش نیست که ما سر سپرده ایم
هر نان تازه را سر این سفره خورده ایم

تو می رسی و غنچهٔ لبخند می رسد
اردیبهشت در تب اسفند می رسد
در خانۀ ولیّ خدا قند می رسد
زیباترین نتیجۀ پیوند می رسد

قدری بخند دور و بر تو حبیب هست
«در غنچه ای هنوز و صدت عندلیب هست»

تو نور پر فروغ محلات خوب ها
آیینۀ بهاری آیات خوب ها
یعنی شروع سلسله سادات خوب ها
ماهی میان ماه مناجات خوب ها

وقت نماز آمده در انتظار تو
ای ما فدای آن بدن لرزه دار تو!

تو بر فراز کوه کرم ایستاده ای
شاهی به روی خاک ولی سر نهاده ای
با این همه شبیه نفس صاف و ساده ای
حاجی عشق می شوی اما پیاده ای

چشم عنایت از همه سو دوختی به ما
راهِ چگونه زیستن آموختی به ما

جولان تیغ دست تو بیداد می کند
یک لشگر از قیام تو فریاد می کند
کشته کنار داغ جمل باد می کند
دل را طنین «یا حسن» آباد می کند

طوفان تیغ را به تماشا گذاشتی
بر عرشِ افتخار و شرف پا گذاشتی

بغض کبود یاس خدا در گلو شکست
حق در سکوت بود و صدا در گلو شکست
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
تصویر تلخ خاطره ها در گلو شکست

آری عصای مادر آیینه ها شدی
پاره جگر! تو هم جگر داغ ما شدی

از ناله های پر غم مادر که بگذریم
از کوچه و شقایق پرپر که بگذریم
از لحظه های پشت همان در که بگذریم
از غربت شبانۀ حیدر که بگذریم

از تو غروب کرب و بلا می توان شنید
«لا یوم کَیومَکَ» را می توان شنید

علیرضا لک


*********************


نیمه ماه رسید و قمری می آید
خبر آمد که مبارک سحری می آید

ماه در لاک خودش رفت و نیامد بیرون
تا شنید از خود او ماه تری می آید

رفت خورشید پی کار خودش تا گفتند:
صبح خورشید ز سمت دگری می آید

حاتم از فرط نداری به گدایی افتاد
تا شنید از همه بخشنده تری می آید

ای کرم زاده ، کرم پیشه ، کریم بن کریم
ای علی زاده ی از ریشه کریم بن کریم

ای حسن نام و حسن خلق و حسن جلوه حسن
کرده الطاف تو یک عمر به من جلوه حسن

همه را با کرم ات مست گدایی کردی
عبد بودی و خدا خواست خدایی کردی

لطف تو آمد و دلهای ولایی را برد
کرم ات آبروی حاتم طایی را برد

آنقدر جود نمودی که دلم بی تاب است
هر کجا اسم شما هست گدایی باب است

دو سه باری همه زندگی ات بخشیدی
دشمن ات را تو به بخشندگی ات بخشیدی

تو در اوجی و به پایین نظرها داری
تو عزیزی و به مسکین نظرها داری

به همه از کرم و لطف شما خیر رسید
کرم ات هم به محبان تو هم غیر رسید

سفره انداختی و اینهمه مهمان داری
تو خودت معجزه ای ، آیه قرآن داری

یک جهان عبد و گداهای پریشان داری
فکر کردم نکند ملک سلیمان داری!

مثل موسایی و اعجاز عصایت جاری است
نه نگفتی به کسی ، دست عطایت جاری است

چه کسی مثل تو اعجاز مسیحا دارد؟
چه کسی مثل تو یک مادر زهرا دارد؟

چه کسی مثل تو باباش ولی الله است؟
هر که شد منکر آقاییِ تو گمراه است

ای کریمان همه در پیش عطایت بی چیز
ای کرامت ز وجود حسناتت لبریز

به جهانی همه دم لطف و عطای تو رسید
چه کسی در کرم و جود به پای تو رسید؟

اسم تان آمد و گلهای زمین وا شده اند
پیش پاهای شما جن و ملک پا شده اند

ای که در طایفه جود کریم ات خواندند
مثل بسم الله رحمن رحیم ات خواندند

پای این سفره نشاندید و بفرما گفتید
باز انعام رساندید و بفرما گفتید

سر این سفره به والله نشستن دارد
روی ارباب خداییش که دیدن دارد

پسر شاه شدن شاه شدن هم دارد
پسر ماه شدن ماه شدن هم دارد

ای کریم از تو ما به هر چه بگویید رسید
دل من از تو به سر منشاءتوحید رسید

مهدی صفی یاری

*********************


ما را نشانده اند سر سفره ی کریم
یکباره خوانده اند سر سفره ی کریم

از عرش هم تمام ملائک یکی یکی
گیسو فشانده اند سر سفره ی کریم

از بس کریم بود که انگشت بر دهن
یک عده مانده اند سر سفره ی کریم

حاتم که هیچ، طایفه ی حاتمان همه
خود را رسانده اند سر سفره ی کریم

مهمان ِ خوانده هست ولی باز بیشتر
خیل نخوانده اند سر سفره ی کریم

اصلا بهشت را به پشیزی نمی خرند
آنها که مانده اند سر سفره ی کریم

مهدی صفی یاری

*********************


گفتم غزلی در خور نامت بنویسم
اندازه ی وسعم ز مقامت بنویسم

ای محشر امروز چه تشبیه بیارم
از قد تو فردای قیامت بنویسم

من قطره ام از عهده ی من بر نمی آید
از حضرت دریای کرامت بنویسم

لطف تو مرا پشت در خانه ات آورد
تا اینکه علیکم به سلامت بنویسم

شان تو نگنجید و از این قاب در آمد
دیدم که غزل مثنوی از آب در آمد

من ایل و تبارم سر این سفره نشستند
جمع کس و کارم سر این سفره نشستند

در باغ نگاه تو من کال رسیدم
پر سوخته بودم به پر و بال رسیدم

هم رنگ نگاه تو شده دامن دریا
آئینه زده ریسه به پیراهن دریا

اول نوه ی دختری خلق عظیمی
تو جلوه ی پیغمبری خلق عظیمی

مدیون تو هستند همه مردم عالم
نان عمل توست سر سفره ی آدم

مضمون سخاوت ز تو الهام گرفته
از صندوق قرض الحسنت وام گرفته

حرف کرَم تو همه جا ورد زبان است
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است

صابر خراسانی

*********************


وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد

جد تو نبی بود نه اینطور بگویم
شک نیست که جد تو پیمبر شده باشد

جز بر در این خانه ندیدیم امامت
تقسیم میان دو برادر شده باشد

خورشید سفالی است که در سیر جمالی
از بوسه بر این گونه منور شده باشد

بو میکشم ایام تو را- باید از اخلاق
یک تکه تاریخ معطر شده باشد

ای حوصله محض چه تشبیه سخیفی است
با حلمت اگرکوه برابر شده باشد

با اینکه قضا دست تو را بست ندیدیم
جز آنچه بخواهی تو مقدر شده باشد

از عمر تو یک روز جمل آیه فتح است
با صلح اگر مابقی اش سر شده باشد

فریاد سکوت تو چه آهنگ رسایی است
شاید پس از آن گوش جهان کر شده باشد

دق داد محبان تو را گرچه سکوتت
غوغای تو روزی است که محشر شده باشد

روزی که به اعجاز تو مبهوت بمانند
شک ها همه تبدیل به باور شده باشد

خون جگرت ریخت نه در تشت که در دشت
داغ گل سرخیست که پرپر شده باشد

در مکتب تو رشد سریع است عجب نیست
فرزند تو هم قامت اکبر شده باشد

آن چشم که گریان نشود روز قیامت
چشمیست که از غصه تو تر شده باشد

باور نتوان کرد که خاکیست مزارت
جز آنکه ضریح تو کبوتر شده باشد

ای جان علی ریشه غم را بکن از دل
هرچند که اندازه خیبر شده باشد

هادی جانفدا

*********************

چه میشود که دوباره مجالمان بدهی
و وسعتی به فضای خیالمان بدهی

برای آنکه بیاییم در بقیع شما
برای آنکه بیاییم بالمان بدهی

چه میشود که برای گرفتن حاجت
برای اینهمه پاسخ سوالمان بدهی

کنار حج که دعای مدام این ماه است
سفر به شهر مدینه به فالمان بدهی

و چند ساعت دیگر از این ضیافت را
قنوت و اشک و دعا، حس و حالمان بدهی

برای آنکه ضریحت به قم بنا گردد
چه میشود که شما هم مدالمان بدهی

شما ترنم زیبای شعر بارانی
تو آن دلی که ربودی دگر نمی رانی

رطب بده به گدایت برای افطارش
شفا بده به دل و سینه ی گرفتارش

کمک کنید نیفتد درون این دنیا
دعا کنید نیفتد به دوزخ آمارش

نوشته اند غلامت بهشت می آید
بهشت می برد او را خودش به اصرارش

هر آنکه وقف تو شد با نگاه مادرتان
عجیب رونق خوبی گرفت بازارش

خرابه های دل و فکر و ذهن را آقا
سپرده ام به نگاهت به دست معمارش

شمیم یاس مدینه ز سمت خانه ی توست
برای آنکه بیابد تو را طرفدارش

شفاعت است برایم قنوت سبز شما
حماسه است همیشه سکوت سبز شما

کریم این دل ما باز یاکریم شماست
و تحت لطف و عنایات مستقیم شماست

شما که خانه یتان این دل است حرفی نیست !!
دل رمیده ی من نیز در حریم شماست

و تا اجازه ندادی به غایتت برسد
نشسته گریه کنان در حرم مقیم شماست

نشسته گوشه ای از کوچه ی بنی هاشم
گدایتان که همان سائل قدیم شماست

نشسته تا که بیایی عنایتی بکنی
نشسته منتظر رحمت نسیم شماست

مدد نما که محرم به قله ات برسم
تمام قیمت من گریه بر یتیم شماست

پدر و مادرم آقا فدای قاسمتان
چه بی حد است برای زمین مکارمتان

از این سیاهی دنیا حجاب میگیریم
جواب ادعیه را مستجاب میگیریم

برای آنکه همیشه حوالیت باشیم
سه شب بروی سر خود کتاب میگیریم

کتاب را که به حق شما قسم دادیم
از این تلولو سبز آفتاب میگیریم

و بعد از آن دو سه بیت از بقیع می خوانیم
برای شستن قبرت گلاب میگیریم

برای پنجره ها یک دخیل از احساس
و ذکر نام تو را بی حساب میگیریم

برای آنکه بسازیم بارگاه تو را
برای دیدن مهدی شتاب میگیریم

چه خوب با همه ی شهر عاشقت باشیم
چه خوب تا ابد الدهر عاشقت باشیم

مجتبی کرمی
نظرات (0) اشعار ولادت امام حسن مجتبی(ع)1 / 5 / 1392برچسب: اشعار ولادت امام حسن مجتبی(ع) , مهدی وحیدی,








:: :: نويسنده : مهدی وحیدی

نا امیدی نرود دست تهی از در او
ای فقیران دلتان شاد کریم آمده است
نکند فرق به وقت کرمش دشمن و دوست
خانه هاتان همه آباد کریم آمده است
**
بی‌نقاب آمده ای کوچه ؛به این رهگذران...
...حق بده روی شما خیره شدن هم دارد
رو بگیر ای پسر با نمک حضرت عشق
پیچش موی شما خیره شدن هم د ارد
**
هر زمان می رود از خانه برون
فاطمه دود کن اسپند که چشمش نزنند
گوشزد کن به ملائک که پی رفع بلا
چارقل ختم بگیرند که چشمش نزنند
**
پشت در تا که خجالت نکشد سائل او
قبل از اظهار نیازش کرمت را دیده است
ندهد فرصت گفتار به محتاج فقیر
گوش این طایفه او از گدا نشنیدست

صابر خراسانی

********************


ما را غلام کوی حسن آفریده اند
مبهوت و مات روی حسن آفریده اند

ما را پیاله نوش شرابش رقم زدند
مست از خم و سبوی حسن آفریده اند

خورشید را به این همه نقش و نگارها
از طلعت نکوی حسن آفریده اند

روشن ز نور روی مهش گشته روزها
شب را اسیر موی حسن آفریده اند

آری ز مقدمش همه جا بوی گل گرفت
گل را ز رنگ و بوی حسن آفریده اند

از انبیاء و اولیا همه را صف به صف ببین
مدهوش خلق و خوی حسن آفریده اند

میل نگاه هر چه گدایان شهر را
ولله سمت و سوی حسن آفریده اند

میلاد یعقوبی

********************


این خانواده آینه های خدائی اند
در انتهای جاده ی بي انتهائي اند

خیل ملک مقابلشان سجده می کنند
اینها خدا نی اند ولیکن خدائی اند

هر کس که می رسد سر اطعام می برند
فرقی نمی کند که فقیران کجائی اند

یک "السلام" و یک "و علیک السلام "سبز
اینها همان مقدمه ی آشنائی اند

صدها هزار مثل سلیمان در این حرم
مشغول لحظه های شریف گدائی اند

سوگند ميخوريم كه پروانه زاده ايم
همسايه ي قديمي اين خانواده ايم

تو آسمان جودي ما يا كريم تو
پرواز ميكند دل ما تا حريم تو

احساس ميكنم به تو نزديك ميشوم
وقتي كه مي وزد سر راهم نسيم تو

وقت كرامت است كه از راه آمده است
آن آشناي كوچه نشين قديم تو

قرآن بي بديل ، حروف مقطّعه
كي ميرسم به فهم الف لام ميم تو

سوگند ميدهيم خدا را در اين سحر
بر پينه هاي رحمت دست كريم تو

ما را هميشه سائل دست شما كند
ما را به زير پاي شما خاك پا كند

دست مرا بگير كه عاشق ترم كني
سلمان خانواده ي پيغمبرم كني

من در قنوت نيمه شبت دور ميزنم
شايد مرا بگيري و انگشترم كني

آن شاخه ي گلم كه به دست تو داده اند
تا هركجا كه خواست دلت پرپرم كني

من آمدم كه بين سحرهاي اشتياق
بال مرا بگيري و خرج حرم كني

بال و پر شكسته به دردم نميخورد
انگار بهتر است كه خاكسترم كني

روزي آب و سفره ي نان مني حسن
ماهِ مباركِ رمضان مني حسن

اي در هواي پاك نگاهت سلام ها
نامت نداشت سابقه اي بين نامها

اي سبزي بهار خدا سير ميشوند
از عطر سفره هاي حضورت مشام ها

بيرون بيا و چشم مرا هم قدم بزن
هم سفره ي فروتن جمع غلام ها

در كوچه ات كسي به كسي جا نميدهد
مكثي نما به شوق چنين ازحام ها

سائل شدن كنار نگاه تو واجب است
وقتي گدا به چشم تو دارد مقام ها

تو سفره دار شهر خدا ما گداي تو
مثل كبوتريم و اسير هواي تو

آنكس كه پيش پاي شما خم نميشود
در خانه ي فرشته هم آدم نميشود

آقاي من بدون توسل به نام تو
حالي براي توبه فراهم نميشود

دست مرا بگير و به سمت خدا ببر
چيزي كه از بزرگيتان كم نميشود

آرامش تو باعث طوفان كربلاست
بي صلح تو قيام مُحَرم نميشود

هركس كه بر نجابتِ صلح و سكوت تو
مؤمن نميشود ، به جهنّم نميشود

تا كربلا رسيد صداي سكوت تو
اين قيل و قال ها به فداي سكوت تو

اي از هزار حاتم طائي كريم تر
لطف تو از تمام كريمان قديم تر

مي آوري به وجد تو پروردگار را
اي از زبان حضرت موسي كليم تر

تو ابتداي نسل طهوراي كوثري
هركس حسودتر به تو باشد عقيم تر

در اين مسير رو به خدايي نديده ايم
از رد پاي گيوه ي تو مستقيم تر

در كربلا به آينه ات سنگ ميزنند
هركس شبيه تر به تو جرمش عظيم تر

آقا تو در كلام خلاصه نميشوي
در حضرت و امام خلاصه نميشوي

اي ياكريم خسته چه كردند با پرت
اين زهر ِ پر شراره چه آورده بر سرت

از لحظه اي كه رنگ نگاهت كبود شد
رنگي دگر نرفته مناجات خواهرت

با اينكه اي غريب ، تو بودي امام شهر
اما كسي نخواند نمازي به پيكرت

تابوت را نشانه گرفتند به تيرها
آن هم كجا به پيش دو چشم برادرت

دلهاي ما به ياد تو اي بي حرمترين
پر ميزند به سمت بقيع مطهرت

تا كِي لبم به خاك بقيعت نميرسد
بر آستان پاكِ رفيعت نميرسد

علي اكبر لطيفيان
[font=arial]
********************



عاشق شدن ز خیمه ی لیلا شروع شده است
دیوانگی ز دامن صحرا شروع شده است

مجنون شدیم و دربه در کوچه ها شدیم
آوارگی ما هم از اینجا شروع شده است

ما را به سمت کوچه ی عشاق برده اند
جایی که جلوه های تمنا شروع شده است

دیگر زمان دربه دری ها تمام شد
حالا زمان عاشقی ما شروع شده است

تو آمدی و حضرت حیدر پدر شده
دوران مادرانه ی زهرا شروع شده است

ای ابتدای سوره ی کوثر خوش آمدی
ای اولین حسین پیمبر خوش آمدی

تو آمدی و شاخه ی طوبی ثمر گرفت
آخر دعای سبز پیمبر اثر گرفت

ای بانمک ترین پسر های فاطمه
تو آمدی و بوسه ز رویت پدر گرفت

ای قوت همیشه ی بازوی مرتضی
فتح الفتوح کردی و لشگر جگر گرفت

وقتی که می زنی به دل لشگر جمل
دیگر نمی شود دم تیغت سپر گرفت

از دست نعره های بلندت به معرکه
دشمن فرار کرده و راه مفر گرفت

بالا بزن نقاب خودت را یل جمل
معنا بده به جمله احلی من العسل

روزه گرفته ایم که باران بیاورید
از سفره ی کریم کمی نان بیاورید

عمری است روزی ام ز سر سفره ی شماست
از این به بعد نان فراوان بیاورید

ما را غبار کوی شما زنده می کند
بر این دل سیاه کمی جان بیاورید

یا ایها الکریم، تصدّق... گدا رسید
بر این گدا رحمت و احسان بیاورید

زهرا به گریه بر حسنش شاد می شود
لطفی کنید دیده ی گریان بیاورید

ای بانی همیشه ی اشک و بکا حسن
ای روضه خوان اول کرببلا حسن

سر را بگیر و راه خدا را نشان بده
وقت نماز مغرب ما تو اذان بده

هرجا که سفره ی کرمی پهن می شود
از آن بساط روزی افطارمان بده

قرآن بخوان تا که مسلمان تو شویم
دل را شبیه مردک شامی تکان بده

من گریه می کنم برای تو، پس تو هم
از کوری ام به روز قیامت امان بده

حالا که تو کریمی و آقای عالمی
ما را به کربلا ببر آنجا مکان بده

هر سفره ایی که سفره آقا نمی شود
هر بچه ایی که بچه ی مولا نمی شود

شان تو را خدای به موسی نداده است
از معجزات تو که به عیسی نداده است

شاهان روزگار گدای در تواند
رزق تو را به سفره ی آنها نداده است

صلحی که کرده ای تو، کم از کربلا نداشت
دیگر به کس شبیه تو تقوا نداده است

باید عصای فاطمه باشی به کوچه ها
بی خود تو را خدای به زهرا نداده است

از اشک چشم توست اگر گریه می کنم
بر روضه های پاره جگر گریه می کنم

امیر حسین محمود پور

********************



از آسمان هفتم دنیا خبر رسید
بر شانه های اهل زمین بال و پر رسید

زنجیر کرده اند شیاطین نفس را
آزاد شد که مهلت شیطان به سر رسید

شب زنده دار گیسوی آن ماه را بگو
بعد از چارده شب یلدا سحر رسید

او دومین تجسم سیب بهشتی است
از شاخه سار نور نبوت ثمر رسید

اذن خداست زائر کعبه پدر شود
بر دست های مادر هستی پسر رسید

من آمدم کبوتر بامت شوم حسن
امروز تا همیشه غلامت شوم حسن

از روح تو به کالبد من دمیده است
آن که مرا ز خاک شما آفریده است

بنگر که دست حق چه قدر خوب دلبرا
عکس تو را به قاب نگاهم کشیده است

از لحظه ی ولادت تو شیر مادرت
با طعم یا علی به دهانت چکیده است

با گریه تا محله ی سادات هاشمی
با کاسه ای به دست، گدایت دویده است

از خانه ی علی به همه کوچه های شهر
بوی غذای نذری زهرا رسیده است

امشب نگاه من به در خانه ی شماست
روزی من به دست کریمانه ی شماست

ای ماه روی ماه تو الگوی آفتاب
روی شما کجا و بَر و روی آفتاب؟!

از آسمان ابری گهواره ریخته است
بر صورت لطیف تو گیسوی آفتاب

تو آمدی که دِق کند آن ابتر حسود
از مادریِ فاطمه بانوی آفتاب

کم گفتم اوج مرتبه ات را حلال کن
ای ایستاده بر سر سکوی آفتاب

از بس دلت به حال گداهای شهر سوخت
می آید از مزار شما بوی آفتاب

دارای ات به راه گداها نثار شد
یک بار نه دو بار نه بلکه سه بار شد

من میهمان هر شبه ی میزبانیت
ای میزبان فدای تو و میهمانیت

همسفره ی غروب گدای مدینه ای
حاتم به وجد آمده از مهربانیت

فهمیدن مسیر عبور تو سخت نیست
از کشته های عشق گرفتم نشانیت

در پیش چشم حیدر کرار بوده است
تصویری از جوانی زهرا، جوانیت

اول کسی که می رسد از راه فاطمه است
هر جا به پاست مجلس مرثیه خوانیت

با این مزار خاکی و بام کبوتری
می خواستی نشان بدهی مادری تری

هر گاه از تو میل به گفتار می کنم
هم چون نسیم روی به گل زا

سه شنبه 06 خرداد 1393 - 23:12
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش

تمامي حقوق محفوظ است . طراح قالبــــ : روزیکســــ