بانک اشعار امام حسن مجتبی (ع)
::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::
بانک اشعار امام حسن مجتبی (ع)
www.rozex.rozblog.com
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

صفحه اصلی بانک اشعار امام حسن مجتبی (ع)

پایگاه اینترنتی عاشورائیان ***مرکز آموزش تخصصی مداحی***
تعداد بازدید : 708
نویسنده پیام
vahid آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 73
عضويت : 6 /3 /1393
بانک اشعار امام حسن مجتبی (ع)
مرد كريم خانه ي مهمان نواز ها
در دست توست حاجت رفع نياز ها

تو پادشاه و عالم امكان گداي توست
محتاج بذل و بخشش دست عطاي توست

از سفره هاي هر شبه ات نان گرفته ايم
روزي كه زير سايه ي تو جان گرفته ايم

وقتي كه آمدي كرم و حُسن خلق و جود
يكجا مقابل رخت افتاد در سجود

از پشت درب خانه ي تو هيچ سائلي
امكان نداشت رد شود اي واجب الوجود

با اين سخاوت تو يقينا زمان تو
دوران پادشاهي هر چه فقير بود

گفتند: بي صعود شده خاك اين كوير
باران شدي و از ملكوت آمدي فرود

از موج خير خواهي تو آب مي خورد
هر قطره زلال قنات و روان رود

رنگين كمان عرش خدا بعد بارشت
مشغول مي شود به سجود و پرستشت

زيرا تويي كه منشأ نور سمائي و
پروردگار جلوه عرش خدايي و

باراني از حياتي و فرزند كوثري
از سلسبيل و زمزم و تسنيم هم سري

آئينه تمام نماي پيمبري
حتي براق را تو به معراج مي بري

رزقي ، جدا ز خواهش مردم نمي شوي
اوج كرامتي و تجسم نمي شوي

عطر بهشت مي وزد از عرش سمت ما
آقا دوباره گرم تبسم نمي شوي ؟

گفتند خدا به شوق تو بوده است نعمتش
در سِيِّدي شبابِ اهالي جنتش

اي سوره بهشت! به آيات تو قسم
چون خوانده ام تو را به جهنم نمي روم

دست فقير پرورتان در مقابل است
يعني كه باز پشت در خانه سائل است

حتي فرشته اي كه دهد رزق خلق را
هر روز بر گدايي اين خانه شاغل است

محصور نيست فضل شما در كرم كه اين
خُلق كريم ، شمه اي از آن فضائل است

سمت بقيع پهن شده جانماز من
قبله كمي به سمت مزار تو مايل است

مسعود يوسف پور
*************************

پروازمان دهید که بی بال و پر شدیم
یک عمر در هوای شما در به در شدیم

کالیم و خشک و زرد، خدا را چه دیده ای
شاید به لطفِ یک نفست بارور شدیم

تو آب زاده ای پدرت هم ابوتراب
رزقی به ما دهید که بی برگ و بر شدیم

هرچه شما کریم تری ما گدا تریم
از اعتبار نام شما معتبر شدیم

ما را به راه راست کشاندی تو یا کریم
ما در مسیر تو ز خدا با خبر شدیم

آقاییِ تو شاملِ حالِ گدا شد و...
ماهم به نوکری شما مفتخر شدیم

ما را به نامتان \"حسنی\" ثبت کرده اند
ما سال هاست حلقه ی آویزِ در شدیم

آقاترین جوانِ جوانانِ جنتی
بی بارگاه و صحن ولی با کرامتی

باید برای قبر تو گلدان بیاوریم
باید ضریح و سنگ براتان بیاوریم

پهن است سفره ی کرمت در بقیع پس
باید ز سفره ی کرمت نان بیاوریم

فهم و زبان ما به شما قد نمی دهد
باید برای وصف تو قرآن بیاوریم

پای پیاده بیست سفر مکه رفته ای
تا در مسیر رفتنت ایمان بیاوریم

جایی که رحمت حسنی موج می زند
زشت است حرفی از نم باران بیاوریم

اینکه سه بار ثروت خود نصف کرده ای
کافیست تا به لطف تو اذعان بیاوریم

تا نوکری کند به کرمخانه ی شما
صدها بزرگ مثل سلیمان بیاوریم

باید فقط برابر یک تار موی تان
صدها هزار یوسف کنعان بیاوریم

آمد کریم پس همه ی ما گدا شویم
شاه جهان شویم اگر اینجا گدا شویم
*************************

خورشید گرم ظهرهای آسمان هستی
تا صبح تا شب تا سحر پیشم بمان هستی

تو ممکن نا ممکنی های هر امکانی
در ناگهانِ نیستی ها ناگهان هستی

تنها تو با زخم زبان ها خوش زبانی و
تنها تو با نامهربانی ها مهربان هستی

آنان که می گفتند تو باقی نمی مانی
رفتند و رفتند و ... تو اما همچنان هستی

وقت عبورت کوچه ی ما بند می آید
تو یوسف پیغمبر در این زمان هستی

باید برای تو عقیقه کرد بسیاری
آخر تو خیلی در نگاه این و آن هستی

اصلاً مزار تو برای ما خودش روضه است
یعنی همین که سال ها بی سایبان هستی

گیرم جواب گرمی ات را سرد می دادند
تو گرمی خورشید ظهری تو همان هستی

علی اکبر لطیفیان

*************************

شعر و غزل برای تو گفتن عنایت است
از بس که لطف حضرتتان بی نهایت است
اینجا سیاه کردن دفتر عبادت است
اصلاً به افتخار تو ماه ضیافت است
ابر کرم ببار که هنگام رحمت است

از گوشه های لعل لبت می چکد عسل
دیوانه تو بوده و هستیم از ازل
آقا بگیر دست مرا نیز لااقل
ای قهرمان عرصه پیکار در جمل
وقتی قیام می کنی اصلاً قیامت است

خاکی تر از تمامی شاهان عالمی
زیباترین سروده دیوان عالمی
در امتداد دست تو چشمان عالمی
قربان خال هاشمیت جان عالمی
آن نقطه ای که نقطه آغاز خلقت است

ای سفره دار شهر نبی ای بزرگوار
ای توده های ابر کرم! بر زمین ببار
وا می کنم به نام تو لبهای روزه دار
هرگز نمی روم به خداوند زیر بار
باور نمی کنم که مزار تو خلوت است

تا می وزید بوی شما در فضای شهر
می آمدند مردمی از جای جای شهر
در ازدحام، کوچه و پس کوچه های شهر
تا بنگرند جلوه یوسف نمای شهر
یعنی نگاه کردن رویت عبادت است

بر سفره هاست روزی و ماهانه هایتان
گرمی گرفت خانه پروانه هایتان
دیوانه ایم و عاشق دردانه هایتان
سنگین شده ز پستی ما شانه هایتان
این عبد رو سیاه چه اسباب زحمت است

با قاتلت چگونه به یک خانه زیستی
زخم زبان شنیدی و هر شب گریستی
باید که پای درد صبوری بایستی
یا للعجب! کریم مدینه! تو کیستی؟
درد تو درد بی کسی و درد غربت است

دشنام ها شنیده ولی خنده می کنی
دشنام داده را تو چه شرمنده می کنی
هر کیش را به دین خودت بنده می کنی
تو خاطرات فاطمه را زنده می کنی
یک گوشه نگاه تو ما را کفایت است

در بین بچه ها ز همه مادری تری
یعنی تو از تمامیشان کوثری تری
با این عبای سبز، تو پیغمبری تری
پایش بیفتد از همه شان حیدری تری
شمشیر هم به دست تو تمثال غیرت است

کم کم به روضه پای مرا می کشی خودت
شمع مذاب در وسط آتشی خودت
پس طعم درد فاطمه را می چشی خودت
در این مسیر روضه مرا می کشی خودت
در روضه ات هلاک شدن هم شهادت است

امیرحسین الفت

*************************

از ستاره می گیرم اذن احترامم را
می برم زیارت گاه شعر نا تمامم را

عرش تا که می بیند مستیِ سلامم را
یک فرشته می پرسد اسم و رسم و نامم را

من به خاک می افتم لحظهٔ قیامم را
می دهم نشان آن گاه خانه امامم را

من که دست بر سینه هی سلام می خوانم
سائل نمک گیر خانهٔ کریمانم

علم و حلم را در عرش بیم کاسه ای هم زد
هی کرم اضافه کرد از کرامتش دم زد

نور روی او پاشید برق بین عالم زد
صنع بی نظیرش را در تنی مجسم زد

روی صورتش نقشی از نبی اکرم زد
هیبتش که بر او رفت نبض او منظم زد

باطنش که زهرا بود ظاهرش علی گردید
خلقت حسن مثل خلقت نبی گردید

دست سبز احسانش که بهار می بخشد
آیه های انفاقش بی شمار می بخشد

کل زندگیش را دو سه بار می بخشد
او به ما نمی بخشد او به یار می بخشد

به گدا به غیر از این اعتبار می بخشد
بر کویر احساسش سبزه زار می بخشد

چون نمی گذارد او ردی از سپاسش را
سائلی نمی بیند روی ناشناسش را

جذبه های چشمانش چه حکایتی دارد
هر که را که می بیند شوق دعوتی دارد

دست شوق می گیرد؛ چه ارادتی دارد
هر که گشته مهمانش چه سعادتی دارد

سفره اش غذاهای ناب حضرتی دارد
خود میان سفره نیست چون خجالتی دارد

سفره پذیراییش سفره های اربابی
سفره خودش نانی دارد و کمی آبی

استخاره ای کردم جلوه های رنگین داشت
یک شباهتی مثل سوره های یاسین داشت

اسم مستعاری هم بین سوره تین داشت
هل آتای چشمانش آیه آیه مسکین داشت

بین سوره یوسف قصه های شیرین داشت
سوره نگاه او آیه آیه آمین داشت

یک فرشته ای فرمود بس کن این جهان گردی
این حسن که قرآن است در پی چه می گردی

داستان عشق او عمر یک ازل دارد
با دو چشم او تنها عشق راه حل دارد

بین شعر عاشورا بیست و سه غزل دارد
ده بهار و سیزده تا کندوی عسل دارد

تیغ قاسمش گویا ارثی از جمل دارد
با وجود او عباس پهلوان و یل دارد

کاروان عاشورا بی حسن نشد عازم
جلوه حسین اکبر، جلوه حسن قاسم

دست آسمان چیده دست سوره کوثر
میوه های رویایی از درخت پیغمبر

پس تو عزت عرشی از بهشت هم برتر
تو بهشت بابایی زیر سایه مادر

گاه جنت الزهرا گاه جنت الحیدر
پس تو را نمی خوانیم یک غریب بی لشگر

تو که لشگری برتر از فرشته ها داری
هر که دیده ات گفته هیبت خدا داری

عده ای تو را حوض سلسببل می خوانند
عده ای تو را یکتا؛ بی بدیل می خوانند

عده ای تو را پیوسته خلیل می خوانند
یا که منجی موسی بین نیل می خوانند

عده ای که خود را اصحاب فیل می خوانند
مثل خود تو را آقا هی ذلیل می خوانند

تو عزیز زهرایی تو که تاج سر هستی
گر چه خون دل خوردی گر چه خون جگر هستی

صحبت از غریبیِّ، مرد خون جگرها شد
باز روضه مردی که غریب و تنها شد

باز روضه آقا روضه های زهرا شد
باز بین یک کوچه مادری رو به اعدا شد

ناگهان جسارت ها کینه ها هویدا شد
مادری زمین خورد و قامت پسر تا شد

بین کوچه این کودک گرد و خاک بر پا کرد
زیر دست و پا افتاد جان فدای زهرا کرد

رحمان نوازنی

*************************
اگر کریم تویی مابقی گدا هستند
همیشه در طلبت دست بر دعا هستند

طبیب را چه نیازی است ، نسخه کافی نیست
تمام مردم این شهر مبتلا هستند

بگو که حاتم طائی بیاید آقا جان
بگو که مدعیان کرم کجا هستند؟

تویی که زندگی ات را سه بار بخشیدی
بقیه پیش تو در حد بچه ها هستند

کریم زاده همین است ، دست او باز است
بقیه جیره خور سفره شما هستند

تو ارث برده ای از آفتاب و آئینه
یتیم ، اسیر ، گدا با تو آشنا هستند

تو کافی است که لب تر کنی وگرنه همه
به وقت وصف تو در اصل با خدا هستند

خدا چقدر مرا دوست دارد آقا جان
وگرنه اینهمه مردم که بی شما هستند...!!!

خدا کند که کریمان همیشه خوش باشند
که تکیه گاه دل خلق بینوا هستند

مهدی صفی یاری

سه شنبه 06 خرداد 1393 - 23:05
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
vahid آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 73
عضويت : 6 /3 /1393
پاسخ : 1 RE :
این حرف ها حرف دل یک یا کریم است
غصه نخور ای دل خدای ما کریم است

از مشکلات اقتصادی بیم مان نیست
تا ذکر لب ها لا اله الّا کریم است

هرکس پی رزقش به هر در میزند لیک
روزی ما از روز اول با کریم است

آن که خدا ما را گدای او نوشته
یک چشمه یک دریا نه یک دنیا کریم است

امشب شب تغییر در ضرب المثل هاست
هر چه گدا کاهل بود آقا کریم است

آن کس که رزق عشق من را مینویسد
بر سینه ام نام حسن را مینویسد

چشم انتظار این سحر چشم سحر ها
در جستجوی این قمر چشم قمرها

کوه نمک آمد بگو هرجا که رفتی
شیرین تر از قند است اینگونه خبرها

مولا پدر شد مصطفی صاحب پسر شد
پس خوش به حال این پسر با این پدر ها

کوری چشم شور آن بیوه زنی که
میترسد از فردای سبز این پسرها

باید عقیقه کرد باید حرز انداخت
باید بپوشانی رخش را از نظرها

مولای ما اسپند میسوزاند امشب
زهرا برایش چار قل میخواند امشب

آن حضرتی که عالمی در محضرش بود
از کودکی عیسا مرید منبرش بود

زهرا از او نوبر نمود آیات حق را
پیغمبری کوچک برای مادرش بود

العزةُ لله این ذکر شریف
نقش نگین حلقه ی انگشترش بود

پیش جذامی ها به رحمت می نشست و
هم سفره با هر مستمند کشورش بود

هر روز میلرزید اگر بین وضویش
از ترس قبر و خوف روز محشرش بود

با اینکه رفته حج پیاده بیست باری
گوید چه گویم پیش حق از شرمساری

فرمایشاتت چون چراغ بین راه است
در پای درست هرکه ننشیند تباه است

فرموده ای که دستگیری ار فقیران
محبوب تر از اعتکاف چند ماه است

فرموده ای که غفلت از یاد خداوند
از ریشه های اصلی نخل گناه است

فرموده ای هرکس که حسن خلق دارد
چون روزه دار دائم الذکر و صلاح است

هرکس که با نامحرمی خلوت نماید
مثل کسی باشد که پیش پرتگاه است

امشب به نام یاکریم العفو گوئیم
با یاعلی و یاعظیم العفو گوئیم
**
اجرا شده توسط حاج محمد رضا طاهری در شب پانزدهم ماه رمضان ۹۱

*********************


وقتی که خدا هم گرفتار حسن شد
خلقت همه یکباره خریدار حسن شد

جایی که شود خالق ما عاشق مخلوق
اینجاست که دل عاشق و بیمار حسن شد

دانی که مجنونی مجنون ز کجا بود
آن روز که او لایق دیدار حسن شد

پرسند کجا یوسف کنعان شده عاشق
آن روز که خود راهی بازار حسن شد

موسای نبی هر چه به کف داشت به اعجاز
خود زنده ز یک غمزه ی دلبار حسن شد

آتش به خلیل است اگر بَرد و سلامت
یک دم متوسل سوی انوار حسن شد

از بس که هلال رمضان زلف شکن بود
کامل شد و آئینه ی رخسار حسن شد

عباس اگر هست علمدار برادر
دیده ست که ارباب علمدار حسن شد

انگار دوباره متجلّا شده حیدر
زهراست که مادر شده ،بابا شده حیدر
**
اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب پانزدهم ماه رمضان۹۱

*********************

کریم های دو عالم به نام زاده شدند
زبانزد همه ی خاص و عام زاده شدند

اگر که ظرف نباشد توقع مِی نیست
شراب ها همه از فیض جام زاده شدند

چقدر خام شدم تا مرا کمی بپزند
پیاله ها همه از خشت خام زاده شدند

تو امر کردی و تکوینا استجابت شد
و عاشقان تو با یک کلام زاده شدند

جواب دادن تو اشتیاق می آرد
سلام ها ز علیک السلام زاده شدند

چه خوب شد که محبان حلال زاده ی عشق
و دشمنان حسن هم حرام زاده شدند

حسن حسین و یقینا حسین هم حسن است
نشسته ام که ببینم کدام زاده شدند

همین دو تا پسر فاطمه همان اول
امامزاده شدند و امام زاده شدند

چقدر دور و بر تو فرشته ریخته است
بزرگ ها همه با احترام زاده شدند

بساط نوکری ما کنار تو پهن است
از اول ایل و تبارم غلام زاده شدند

عجیب نیست به دنبال گنبدت هستیم
کبوتران همه بالای بام زاده شدند

چه بهتر است که بشینی و سکوت کنی
که از قعود تو صدها قیام زاده شدند
**
اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب پانزدهم ماه رمضان 91

*********************

با نیت نگاه تو آغاز می کنم
احساس خویش را به تو ابراز می کنم

شوقی درون سینه من جا گرفته است
حسی غریب در دل من پا گرفته است

حسی میان غربت و شادی و شوق و غم
حسی که گاه می چکد از چشم در حرم

ماه مبارک رمضان روی ماه توست
باید سرود شعر که مضمون نگاه توست

من زائر نگاه توام از دیار دور
آن ذره ام که آمده تا پیشگاه نور

در نام تو چه حس غریبی نهفته است
در نام تو چه خاطره ها می شود مرور

آقا غریب هستی و وقت سرودنت
حسی غریب در دل من می کند ظهور

من هم غریب مثل تو یا ایهالغریب
من کی صبور مثل تو یا ایهالصبور

با تو چقدر ماهیتم فرق می کند
مانند ایستادن شب در حضور نور

در پیشگاه آینه مرد مقربی
تو بضعة الرسولی و ریحانة النبی

ای نور روشنای دل و خانه نبی
ای جایگاه عرشی تو شانه نبی

روح تو آسمان نه که هفت آسمان کم است
نور تو ابتدای جهان روح عالم است

از قلب تو ندیده ام آقا رحیم تر
از بخشش و کرامت دستت کریم تر

حاتم به دست بخشش تو بوسه ها زده است
نزد فقیر بر لب تو نه نیامده است

مضمون بی بدیل غزل ها تبسمت
می آورد به وجد غزل را تبسمت

غمگین ترین روایت دنیاست اشک تو
شیرین ترین حکایت دنیا تبسمت

در هر نگاه تو چقدر غم نشسته است
غم می چکد ز چشم تو اما تبسمت...

یک شهر پیش روی تو دشنام هم دهد
پاسخ نمی دهی تو مگر با تبسمت

شیرین تر است نزد فقیران کدامیک
خرمای دست بخشش تو یا تبسمت؟

سنگ صبور مامن غم ها و درد ها
ای خانه ات پناه همه کوچه گرد ها

صلحت حماسه ای ست که با روضه توام است
صلحت چقدر آینه دار محرم است

باید شناخت صبر و شکیبایی تو را
باید گریست یک دهه تنهایی تو را

در لحظه لحظه زندگی تو غم است آه
غربت همیشه با دل تو توام است آه

هرلحظه ی تو بوده نشان از غریبیت
وای از غم دل تو امان از غریبیت

هر روز شهر بر غمت افزود وای من
دشنام بود و نام علی بود وای من

عمری غریب بوده ولی صبر کرده ای
مانند لحظه های علی صبر کرده ای

شیعه همیشه داشته داغی وسیع را
داغ وسیع غربت تلخ بقیع را

یک قطعه خاک وسعت یک غربت مدام
یک قطعه خاک مدفن چار آسمان امام

یک قطعه که شنیدن آن گریه آور است
آن قطعه ای که مدفن مخفی مادر است

شیعه همیشه داشته داغی وسیع را
داغ وسیع غربت تلخ بقیع را

در این هجوم درد و غم و داغ بی امان
صبری دهد خدا به دل صاحب الزمان

سید محمد رضا شرافت

*********************

چه سفره اي ، چه كرم خانه اي ، چه مهماني
چه ميزباني و چه روزي ِ فراواني

چه ازدحام عجيبي يقينا آقا نيست…
…گدايي درِ اين خانه كار آساني

دخيل دست كريمت شده ست ميكائيل
فقط نه اينكه تو روزي دهِ هر انساني

به رازقيّت تو ميخورم قسم كه تورا
رها نمي كنم آني و كمتر از آني

هر آينه دل من چون كوير مي خشكد
بدون لطف تويي كه جناب باراني

بيا و بر دلم امروز يك دقيقه ببار
بيا و با نَفَست بويي از بهشت بيار

من و هواي تو و شوق نوكري كردن
تو و حوالي دنيا و سروري كردن

دلم اسير تو شد ، چشم هاي معصومت
چه خوب ياد گرفته است دلبري كردن

من عادتي شده ام ، عادتي اين اطراف
من و فراز بقيعت كبوتري كردن

هميشه روزي من را تو داده اي ؛ننگ ست...
....كنار سفره ي تو ميل ديگري كردن

كريم شهر مدينه چقدر مي آيد
به دست هاي شما ذره پروري كردن

مرا كه ذره ي ناچيزتر ز ناچيزم
بيا و پرورشم ده كه دست آويزم

به غير وصله ي نعلين يا عباي تو نيست
و جز گليم پر از نور زير پاي تو نيست

كرم نما ، به من سائلت هم احسان كن
كه تكيه گاه دلم غير دست هاي تو نيست

شروع مي شوي از انتهاي آقايي
تويي كه نوكري شيعه جز براي تو نيست

كسي كه از همه در آخرت فقير تر است
همان كسي ست كه در اين سرا گداي تو نيست

چقدر بي كس و تنهاست آنكه در دنيا
هميشه با تو غريبه ست و آشناي تو نيست

مرا گداي خودت كرده اي خدا را شكر
و آشناي خودت كرده اي خدا را شكر

مسعود يوسف پور
*********************

ای دل از این نداری خود دست برندار
از چشم نو بهاری خود دست برندار
یعنی ز وضع جاری خود دست برندار
از حسن هم جواری خود دست برندار

هر لحظه فرصت نفحاتی دوباره هست
وقتی کریم هست یقین کن که چاره هست

گفتم بیایم از نفست زیر و رو شوم
دنبال نان سفرۀ تو کو به کو شوم
مثل نسیم با کرمت روبرو شوم
من هم به لطف عام تو با آبرو شوم

دیدم ته صفوفِ گداها نشسته ام
یک کوچه مانده آخر دنیا نشسته ام

پر می کشند با پر و بالت نسیم ها
تا آن سوی بلندی قد حریم ها
خواهش بهانه ای ست که از آن قدیم ها
افتاده در نگاه همه یا کریم ها

دست مرا بگیر مرا یک ستاره نیست
«در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست»

«یک» خواستم، عطای تو چندین برابر است
لطف کم تو از سر دنیا فراتر است
اصلا کلید باغ بهشتی بر این در است
«از هر زبان که می شنوم نامکرر است»

یک قصه بیش نیست که ما سر سپرده ایم
هر نان تازه را سر این سفره خورده ایم

تو می رسی و غنچهٔ لبخند می رسد
اردیبهشت در تب اسفند می رسد
در خانۀ ولیّ خدا قند می رسد
زیباترین نتیجۀ پیوند می رسد

قدری بخند دور و بر تو حبیب هست
«در غنچه ای هنوز و صدت عندلیب هست»

تو نور پر فروغ محلات خوب ها
آیینۀ بهاری آیات خوب ها
یعنی شروع سلسله سادات خوب ها
ماهی میان ماه مناجات خوب ها

وقت نماز آمده در انتظار تو
ای ما فدای آن بدن لرزه دار تو!

تو بر فراز کوه کرم ایستاده ای
شاهی به روی خاک ولی سر نهاده ای
با این همه شبیه نفس صاف و ساده ای
حاجی عشق می شوی اما پیاده ای

چشم عنایت از همه سو دوختی به ما
راهِ چگونه زیستن آموختی به ما

جولان تیغ دست تو بیداد می کند
یک لشگر از قیام تو فریاد می کند
کشته کنار داغ جمل باد می کند
دل را طنین «یا حسن» آباد می کند

طوفان تیغ را به تماشا گذاشتی
بر عرشِ افتخار و شرف پا گذاشتی

بغض کبود یاس خدا در گلو شکست
حق در سکوت بود و صدا در گلو شکست
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
تصویر تلخ خاطره ها در گلو شکست

آری عصای مادر آیینه ها شدی
پاره جگر! تو هم جگر داغ ما شدی

از ناله های پر غم مادر که بگذریم
از کوچه و شقایق پرپر که بگذریم
از لحظه های پشت همان در که بگذریم
از غربت شبانۀ حیدر که بگذریم

از تو غروب کرب و بلا می توان شنید
«لا یوم کَیومَکَ» را می توان شنید

علیرضا لک


*********************


نیمه ماه رسید و قمری می آید
خبر آمد که مبارک سحری می آید

ماه در لاک خودش رفت و نیامد بیرون
تا شنید از خود او ماه تری می آید

رفت خورشید پی کار خودش تا گفتند:
صبح خورشید ز سمت دگری می آید

حاتم از فرط نداری به گدایی افتاد
تا شنید از همه بخشنده تری می آید

ای کرم زاده ، کرم پیشه ، کریم بن کریم
ای علی زاده ی از ریشه کریم بن کریم

ای حسن نام و حسن خلق و حسن جلوه حسن
کرده الطاف تو یک عمر به من جلوه حسن

همه را با کرم ات مست گدایی کردی
عبد بودی و خدا خواست خدایی کردی

لطف تو آمد و دلهای ولایی را برد
کرم ات آبروی حاتم طایی را برد

آنقدر جود نمودی که دلم بی تاب است
هر کجا اسم شما هست گدایی باب است

دو سه باری همه زندگی ات بخشیدی
دشمن ات را تو به بخشندگی ات بخشیدی

تو در اوجی و به پایین نظرها داری
تو عزیزی و به مسکین نظرها داری

به همه از کرم و لطف شما خیر رسید
کرم ات هم به محبان تو هم غیر رسید

سفره انداختی و اینهمه مهمان داری
تو خودت معجزه ای ، آیه قرآن داری

یک جهان عبد و گداهای پریشان داری
فکر کردم نکند ملک سلیمان داری!

مثل موسایی و اعجاز عصایت جاری است
نه نگفتی به کسی ، دست عطایت جاری است

چه کسی مثل تو اعجاز مسیحا دارد؟
چه کسی مثل تو یک مادر زهرا دارد؟

چه کسی مثل تو باباش ولی الله است؟
هر که شد منکر آقاییِ تو گمراه است

ای کریمان همه در پیش عطایت بی چیز
ای کرامت ز وجود حسناتت لبریز

به جهانی همه دم لطف و عطای تو رسید
چه کسی در کرم و جود به پای تو رسید؟

اسم تان آمد و گلهای زمین وا شده اند
پیش پاهای شما جن و ملک پا شده اند

ای که در طایفه جود کریم ات خواندند
مثل بسم الله رحمن رحیم ات خواندند

پای این سفره نشاندید و بفرما گفتید
باز انعام رساندید و بفرما گفتید

سر این سفره به والله نشستن دارد
روی ارباب خداییش که دیدن دارد

پسر شاه شدن شاه شدن هم دارد
پسر ماه شدن ماه شدن هم دارد

ای کریم از تو ما به هر چه بگویید رسید
دل من از تو به سر منشاءتوحید رسید

مهدی صفی یاری

*********************


ما را نشانده اند سر سفره ی کریم
یکباره خوانده اند سر سفره ی کریم

از عرش هم تمام ملائک یکی یکی
گیسو فشانده اند سر سفره ی کریم

از بس کریم بود که انگشت بر دهن
یک عده مانده اند سر سفره ی کریم

حاتم که هیچ، طایفه ی حاتمان همه
خود را رسانده اند سر سفره ی کریم

مهمان ِ خوانده هست ولی باز بیشتر
خیل نخوانده اند سر سفره ی کریم

اصلا بهشت را به پشیزی نمی خرند
آنها که مانده اند سر سفره ی کریم

مهدی صفی یاری

*********************


گفتم غزلی در خور نامت بنویسم
اندازه ی وسعم ز مقامت بنویسم

ای محشر امروز چه تشبیه بیارم
از قد تو فردای قیامت بنویسم

من قطره ام از عهده ی من بر نمی آید
از حضرت دریای کرامت بنویسم

لطف تو مرا پشت در خانه ات آورد
تا اینکه علیکم به سلامت بنویسم

شان تو نگنجید و از این قاب در آمد
دیدم که غزل مثنوی از آب در آمد

من ایل و تبارم سر این سفره نشستند
جمع کس و کارم سر این سفره نشستند

در باغ نگاه تو من کال رسیدم
پر سوخته بودم به پر و بال رسیدم

هم رنگ نگاه تو شده دامن دریا
آئینه زده ریسه به پیراهن دریا

اول نوه ی دختری خلق عظیمی
تو جلوه ی پیغمبری خلق عظیمی

مدیون تو هستند همه مردم عالم
نان عمل توست سر سفره ی آدم

مضمون سخاوت ز تو الهام گرفته
از صندوق قرض الحسنت وام گرفته

حرف کرَم تو همه جا ورد زبان است
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است

صابر خراسانی

*********************


وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد

جد تو نبی بود نه اینطور بگویم
شک نیست که جد تو پیمبر شده باشد

جز بر در این خانه ندیدیم امامت
تقسیم میان دو برادر شده باشد

خورشید سفالی است که در سیر جمالی
از بوسه بر این گونه منور شده باشد

بو میکشم ایام تو را- باید از اخلاق
یک تکه تاریخ معطر شده باشد

ای حوصله محض چه تشبیه سخیفی است
با حلمت اگرکوه برابر شده باشد

با اینکه قضا دست تو را بست ندیدیم
جز آنچه بخواهی تو مقدر شده باشد

از عمر تو یک روز جمل آیه فتح است
با صلح اگر مابقی اش سر شده باشد

فریاد سکوت تو چه آهنگ رسایی است
شاید پس از آن گوش جهان کر شده باشد

دق داد محبان تو را گرچه سکوتت
غوغای تو روزی است که محشر شده باشد

روزی که به اعجاز تو مبهوت بمانند
شک ها همه تبدیل به باور شده باشد

خون جگرت ریخت نه در تشت که در دشت
داغ گل سرخیست که پرپر شده باشد

در مکتب تو رشد سریع است عجب نیست
فرزند تو هم قامت اکبر شده باشد

آن چشم که گریان نشود روز قیامت
چشمیست که از غصه تو تر شده باشد

باور نتوان کرد که خاکیست مزارت
جز آنکه ضریح تو کبوتر شده باشد

ای جان علی ریشه غم را بکن از دل
هرچند که اندازه خیبر شده باشد

هادی جانفدا

*********************

چه میشود که دوباره مجالمان بدهی
و وسعتی به فضای خیالمان بدهی

برای آنکه بیاییم در بقیع شما
برای آنکه بیاییم بالمان بدهی

چه میشود که برای گرفتن حاجت
برای اینهمه پاسخ سوالمان بدهی

کنار حج که دعای مدام این ماه است
سفر به شهر مدینه به فالمان بدهی

و چند ساعت دیگر از این ضیافت را
قنوت و اشک و دعا، حس و حالمان بدهی

برای آنکه ضریحت به قم بنا گردد
چه میشود که شما هم مدالمان بدهی

شما ترنم زیبای شعر بارانی
تو آن دلی که ربودی دگر نمی رانی

رطب بده به گدایت برای افطارش
شفا بده به دل و سینه ی گرفتارش

کمک کنید نیفتد درون این دنیا
دعا کنید نیفتد به دوزخ آمارش

نوشته اند غلامت بهشت می آید
بهشت می برد او را خودش به اصرارش

هر آنکه وقف تو شد با نگاه مادرتان
عجیب رونق خوبی گرفت بازارش

خرابه های دل و فکر و ذهن را آقا
سپرده ام به نگاهت به دست معمارش

شمیم یاس مدینه ز سمت خانه ی توست
برای آنکه بیابد تو را طرفدارش

شفاعت است برایم قنوت سبز شما
حماسه است همیشه سکوت سبز شما

کریم این دل ما باز یاکریم شماست
و تحت لطف و عنایات مستقیم شماست

شما که خانه یتان این دل است حرفی نیست !!
دل رمیده ی من نیز در حریم شماست

و تا اجازه ندادی به غایتت برسد
نشسته گریه کنان در حرم مقیم شماست

نشسته گوشه ای از کوچه ی بنی هاشم
گدایتان که همان سائل قدیم شماست

نشسته تا که بیایی عنایتی بکنی
نشسته منتظر رحمت نسیم شماست

مدد نما که محرم به قله ات برسم
تمام قیمت من گریه بر یتیم شماست

پدر و مادرم آقا فدای قاسمتان
چه بی حد است برای زمین مکارمتان

از این سیاهی دنیا حجاب میگیریم
جواب ادعیه را مستجاب میگیریم

برای آنکه همیشه حوالیت باشیم
سه شب بروی سر خود کتاب میگیریم

کتاب را که به حق شما قسم دادیم
از این تلولو سبز آفتاب میگیریم

و بعد از آن دو سه بیت از بقیع می خوانیم
برای شستن قبرت گلاب میگیریم

برای پنجره ها یک دخیل از احساس
و ذکر نام تو را بی حساب میگیریم

برای آنکه بسازیم بارگاه تو را
برای دیدن مهدی شتاب میگیریم

چه خوب با همه ی شهر عاشقت باشیم
چه خوب تا ابد الدهر عاشقت باشیم

مجتبی کرمی

سه شنبه 06 خرداد 1393 - 23:06
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
vahid آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 73
عضويت : 6 /3 /1393
پاسخ : 2 RE :
نا امیدی نرود دست تهی از در او
ای فقیران دلتان شاد کریم آمده است
نکند فرق به وقت کرمش دشمن و دوست
خانه هاتان همه آباد کریم آمده است
**
بی‌نقاب آمده ای کوچه ؛به این رهگذران...
...حق بده روی شما خیره شدن هم دارد
رو بگیر ای پسر با نمک حضرت عشق
پیچش موی شما خیره شدن هم د ارد
**
هر زمان می رود از خانه برون
فاطمه دود کن اسپند که چشمش نزنند
گوشزد کن به ملائک که پی رفع بلا
چارقل ختم بگیرند که چشمش نزنند
**
پشت در تا که خجالت نکشد سائل او
قبل از اظهار نیازش کرمت را دیده است
ندهد فرصت گفتار به محتاج فقیر
گوش این طایفه او از گدا نشنیدست

صابر خراسانی

********************


ما را غلام کوی حسن آفریده اند
مبهوت و مات روی حسن آفریده اند

ما را پیاله نوش شرابش رقم زدند
مست از خم و سبوی حسن آفریده اند

خورشید را به این همه نقش و نگارها
از طلعت نکوی حسن آفریده اند

روشن ز نور روی مهش گشته روزها
شب را اسیر موی حسن آفریده اند

آری ز مقدمش همه جا بوی گل گرفت
گل را ز رنگ و بوی حسن آفریده اند

از انبیاء و اولیا همه را صف به صف ببین
مدهوش خلق و خوی حسن آفریده اند

میل نگاه هر چه گدایان شهر را
ولله سمت و سوی حسن آفریده اند

میلاد یعقوبی

********************


این خانواده آینه های خدائی اند
در انتهای جاده ی بي انتهائي اند

خیل ملک مقابلشان سجده می کنند
اینها خدا نی اند ولیکن خدائی اند

هر کس که می رسد سر اطعام می برند
فرقی نمی کند که فقیران کجائی اند

یک "السلام" و یک "و علیک السلام "سبز
اینها همان مقدمه ی آشنائی اند

صدها هزار مثل سلیمان در این حرم
مشغول لحظه های شریف گدائی اند

سوگند ميخوريم كه پروانه زاده ايم
همسايه ي قديمي اين خانواده ايم

تو آسمان جودي ما يا كريم تو
پرواز ميكند دل ما تا حريم تو

احساس ميكنم به تو نزديك ميشوم
وقتي كه مي وزد سر راهم نسيم تو

وقت كرامت است كه از راه آمده است
آن آشناي كوچه نشين قديم تو

قرآن بي بديل ، حروف مقطّعه
كي ميرسم به فهم الف لام ميم تو

سوگند ميدهيم خدا را در اين سحر
بر پينه هاي رحمت دست كريم تو

ما را هميشه سائل دست شما كند
ما را به زير پاي شما خاك پا كند

دست مرا بگير كه عاشق ترم كني
سلمان خانواده ي پيغمبرم كني

من در قنوت نيمه شبت دور ميزنم
شايد مرا بگيري و انگشترم كني

آن شاخه ي گلم كه به دست تو داده اند
تا هركجا كه خواست دلت پرپرم كني

من آمدم كه بين سحرهاي اشتياق
بال مرا بگيري و خرج حرم كني

بال و پر شكسته به دردم نميخورد
انگار بهتر است كه خاكسترم كني

روزي آب و سفره ي نان مني حسن
ماهِ مباركِ رمضان مني حسن

اي در هواي پاك نگاهت سلام ها
نامت نداشت سابقه اي بين نامها

اي سبزي بهار خدا سير ميشوند
از عطر سفره هاي حضورت مشام ها

بيرون بيا و چشم مرا هم قدم بزن
هم سفره ي فروتن جمع غلام ها

در كوچه ات كسي به كسي جا نميدهد
مكثي نما به شوق چنين ازحام ها

سائل شدن كنار نگاه تو واجب است
وقتي گدا به چشم تو دارد مقام ها

تو سفره دار شهر خدا ما گداي تو
مثل كبوتريم و اسير هواي تو

آنكس كه پيش پاي شما خم نميشود
در خانه ي فرشته هم آدم نميشود

آقاي من بدون توسل به نام تو
حالي براي توبه فراهم نميشود

دست مرا بگير و به سمت خدا ببر
چيزي كه از بزرگيتان كم نميشود

آرامش تو باعث طوفان كربلاست
بي صلح تو قيام مُحَرم نميشود

هركس كه بر نجابتِ صلح و سكوت تو
مؤمن نميشود ، به جهنّم نميشود

تا كربلا رسيد صداي سكوت تو
اين قيل و قال ها به فداي سكوت تو

اي از هزار حاتم طائي كريم تر
لطف تو از تمام كريمان قديم تر

مي آوري به وجد تو پروردگار را
اي از زبان حضرت موسي كليم تر

تو ابتداي نسل طهوراي كوثري
هركس حسودتر به تو باشد عقيم تر

در اين مسير رو به خدايي نديده ايم
از رد پاي گيوه ي تو مستقيم تر

در كربلا به آينه ات سنگ ميزنند
هركس شبيه تر به تو جرمش عظيم تر

آقا تو در كلام خلاصه نميشوي
در حضرت و امام خلاصه نميشوي

اي ياكريم خسته چه كردند با پرت
اين زهر ِ پر شراره چه آورده بر سرت

از لحظه اي كه رنگ نگاهت كبود شد
رنگي دگر نرفته مناجات خواهرت

با اينكه اي غريب ، تو بودي امام شهر
اما كسي نخواند نمازي به پيكرت

تابوت را نشانه گرفتند به تيرها
آن هم كجا به پيش دو چشم برادرت

دلهاي ما به ياد تو اي بي حرمترين
پر ميزند به سمت بقيع مطهرت

تا كِي لبم به خاك بقيعت نميرسد
بر آستان پاكِ رفيعت نميرسد

علي اكبر لطيفيان

********************



عاشق شدن ز خیمه ی لیلا شروع شده است
دیوانگی ز دامن صحرا شروع شده است

مجنون شدیم و دربه در کوچه ها شدیم
آوارگی ما هم از اینجا شروع شده است

ما را به سمت کوچه ی عشاق برده اند
جایی که جلوه های تمنا شروع شده است

دیگر زمان دربه دری ها تمام شد
حالا زمان عاشقی ما شروع شده است

تو آمدی و حضرت حیدر پدر شده
دوران مادرانه ی زهرا شروع شده است

ای ابتدای سوره ی کوثر خوش آمدی
ای اولین حسین پیمبر خوش آمدی

تو آمدی و شاخه ی طوبی ثمر گرفت
آخر دعای سبز پیمبر اثر گرفت

ای بانمک ترین پسر های فاطمه
تو آمدی و بوسه ز رویت پدر گرفت

ای قوت همیشه ی بازوی مرتضی
فتح الفتوح کردی و لشگر جگر گرفت

وقتی که می زنی به دل لشگر جمل
دیگر نمی شود دم تیغت سپر گرفت

از دست نعره های بلندت به معرکه
دشمن فرار کرده و راه مفر گرفت

بالا بزن نقاب خودت را یل جمل
معنا بده به جمله احلی من العسل

روزه گرفته ایم که باران بیاورید
از سفره ی کریم کمی نان بیاورید

عمری است روزی ام ز سر سفره ی شماست
از این به بعد نان فراوان بیاورید

ما را غبار کوی شما زنده می کند
بر این دل سیاه کمی جان بیاورید

یا ایها الکریم، تصدّق... گدا رسید
بر این گدا رحمت و احسان بیاورید

زهرا به گریه بر حسنش شاد می شود
لطفی کنید دیده ی گریان بیاورید

ای بانی همیشه ی اشک و بکا حسن
ای روضه خوان اول کرببلا حسن

سر را بگیر و راه خدا را نشان بده
وقت نماز مغرب ما تو اذان بده

هرجا که سفره ی کرمی پهن می شود
از آن بساط روزی افطارمان بده

قرآن بخوان تا که مسلمان تو شویم
دل را شبیه مردک شامی تکان بده

من گریه می کنم برای تو، پس تو هم
از کوری ام به روز قیامت امان بده

حالا که تو کریمی و آقای عالمی
ما را به کربلا ببر آنجا مکان بده

هر سفره ایی که سفره آقا نمی شود
هر بچه ایی که بچه ی مولا نمی شود

شان تو را خدای به موسی نداده است
از معجزات تو که به عیسی نداده است

شاهان روزگار گدای در تواند
رزق تو را به سفره ی آنها نداده است

صلحی که کرده ای تو، کم از کربلا نداشت
دیگر به کس شبیه تو تقوا نداده است

باید عصای فاطمه باشی به کوچه ها
بی خود تو را خدای به زهرا نداده است

از اشک چشم توست اگر گریه می کنم
بر روضه های پاره جگر گریه می کنم

امیر حسین محمود پور

********************



از آسمان هفتم دنیا خبر رسید
بر شانه های اهل زمین بال و پر رسید

زنجیر کرده اند شیاطین نفس را
آزاد شد که مهلت شیطان به سر رسید

شب زنده دار گیسوی آن ماه را بگو
بعد از چارده شب یلدا سحر رسید

او دومین تجسم سیب بهشتی است
از شاخه سار نور نبوت ثمر رسید

اذن خداست زائر کعبه پدر شود
بر دست های مادر هستی پسر رسید

من آمدم کبوتر بامت شوم حسن
امروز تا همیشه غلامت شوم حسن

از روح تو به کالبد من دمیده است
آن که مرا ز خاک شما آفریده است

بنگر که دست حق چه قدر خوب دلبرا
عکس تو را به قاب نگاهم کشیده است

از لحظه ی ولادت تو شیر مادرت
با طعم یا علی به دهانت چکیده است

با گریه تا محله ی سادات هاشمی
با کاسه ای به دست، گدایت دویده است

از خانه ی علی به همه کوچه های شهر
بوی غذای نذری زهرا رسیده است

امشب نگاه من به در خانه ی شماست
روزی من به دست کریمانه ی شماست

ای ماه روی ماه تو الگوی آفتاب
روی شما کجا و بَر و روی آفتاب؟!

از آسمان ابری گهواره ریخته است
بر صورت لطیف تو گیسوی آفتاب

تو آمدی که دِق کند آن ابتر حسود
از مادریِ فاطمه بانوی آفتاب

کم گفتم اوج مرتبه ات را حلال کن
ای ایستاده بر سر سکوی آفتاب

از بس دلت به حال گداهای شهر سوخت
می آید از مزار شما بوی آفتاب

دارای ات به راه گداها نثار شد
یک بار نه دو بار نه بلکه سه بار شد

من میهمان هر شبه ی میزبانیت
ای میزبان فدای تو و میهمانیت

همسفره ی غروب گدای مدینه ای
حاتم به وجد آمده از مهربانیت

فهمیدن مسیر عبور تو سخت نیست
از کشته های عشق گرفتم نشانیت

در پیش چشم حیدر کرار بوده است
تصویری از جوانی زهرا، جوانیت

اول کسی که می رسد از راه فاطمه است
هر جا به پاست مجلس مرثیه خوانیت

با این مزار خاکی و بام کبوتری
می خواستی نشان بدهی مادری تری

هر گاه از تو میل به گفتار می کنم
هم چون نسیم روی به گل زار می کنم

نام تو مثل خوردن قند مکرّر است
پس حق بده که این همه تکرار می کنم

من با زبان روزه درِ خانه ی توام
با جرعه ی نگاه تو افطار می کنم

وقت زیارت حرم سید الکریم
گریه به یاد قبر تو بسیار می کنم

دیدم شبی به خواب که در ساخت بقیع
دارم برای مرقدتان کار می کنم

کی می شود بقیع تو کرببلا شود
پایین پات روضه ی قاسم به پا شود

هر کس غریب تر به شما آشناتر است
از قید و بند مردم دنیا رهاتر است

یاد حسین کرده ام و کربلا ولی
این روزها بقیع تو کرببلاتر است

تا شامل نگاه کریمانه ات شویم
امشب گریز روضه ی قاسم به جاتر است

با جرم این که این پسر از نسل فاطمه است
سیلی سنگ ها به رخش بی هواتر است

با سینه ی شکسته کفن شد دلاورت
قاسم میان چادر خاکی مادرت

پاشازاده
********************


آن شب كه عشق بود و خدا بود و هيچ كس
قافيه تنگ چشم شما بود و هيچ كس

مي خواست عارفانه ترين شعر گل كند
تنها لب تو مرد دعا بود و هيچ كس

وقتي خدا زمين كرم را بساط كرد
آنجا فقط براي تو جا بود و هيچ كس

ما بُرده ايم بازي مستانه تُرا
زيرا كه عشق در كف ما بود و هيچ كس

دارد بهشت مي وزد امشب ز هرطرف
شد حول آتش غمت از قلب بر طرف

دستي كه بوم چشم تو را رنگ مي زند
دارد به قلب آينه ها چنگ مي زند

با تارهاي گيسوي چون آبشار تو
يوسف نشسته است و آهنگ مي زند

كي گفته صلح كردي و سازش ؟خرافه است
چشم خمار تو دهل جنگ مي زند

يك لحظه بي عيار نگاهت اگر شوم
زرهاي كيسه دل من زنگ مي زند

كم كم خدا به نيمه ماهش رسيده است
يعني كه مه به نيمه راهش رسيده است

اي مقتداي هرچه مسيح و كليمها
با بركت از شما شده دست كريمها

تا آنكه يك نگه به حاتم هبه كني
زانو بغل گرفته دلش چون يتيمها

مي آورد بوي خدا را براي ما
هر روز از حوالي كويت نسيم ها

مديون آدمم شده ذكر توبه ام
يا محسن بحق حسن از قديمها

من مفتخر به نوكري حضرت توأم
تو سفره دار هستي و من دعوت توأم

اي چشمة دو چشم تو اهلي من العسل
اي آسمان صبر خدا ماه بي بدل

آقا شما كريمتريني تا ابد
يعني همه گداي شمائيم از ازل

عسيي بساط معركه را جمع مي كند
يك روز اگر به عرصه بياييد بي محل

گرچه به گرد پاي شما هم نمي رسيم
بگذار خاك پاي تو باشيم لا اقل

جان عزيز خود بيا و ثواب كن
ما را جذامي سر راهت حساب كن

پهن است زير پاي شما بال جبرئيل
مي خشكد از نبودن اشك تو رود نيل

من بر كسي به غير شما رو نمي زنم
اي روي تو چراغ شب سوت و كور نيل

خيرت رسيده بر همه مردم زمين
بي مزد،بي توقع،پاداش بي دليل

نه گنبدي نه صحني نه گل دسته اي ولي
باغ بهشت ماست بقيعت خدا وكيل

بي اختيار مي شكند بغض قافيه
تبديل مي شود غزل تو به مرثيه

پيدا نكرده ام زدو چشمت طبيب تر
اي شاه بافقيرترينها حبيب تر

اي كوه صبر،خاك شده پيش پاي تو
اي از همه شكستنت آقا عجيب تر

بي خود به سمت روضه كشيده نمي شوم
اي روضه ات هميشه ز هر كس غريب تر

هرچه نگاه محترم تو نجيب بود
چشم پليد همسر تو نانجيب تر

جانم فداي غصه تلمبار كردنت
با پاره پاره ي جگر افطار كردنت

ابروي تو اگرچه به محراب مي خورد
دارد شكسته مي شود و قاب مي خورد

وقتي به داغ كودكي ات فكر مي كنم
هفت آسمان به روي سرت تاب مي خورد

خون جگر،گرفتگي رخ،سكوت،درد
اين غصه ها ز كوچه فقط آب مي خورد

آقا غريب مانده تنت بين تيرها
اينجاي روضه تو به ارباب مي خورد

سردار بي سپاه بميرم براي تو
انگار كه مدينه شده كربلاي تو

گفتي خودت مدينه كجا كربلا كجا
تابوت من كجا كفن از بوريا كجا

گفتي هنوز مانده ببيني چه گفته ام
خون جگر كجا بدن سرجدا كجا

ديگر مجال نيست بگويم ز ماتمت
آخر تمام مي شود اين ماجرا كجا

در كربلا برادر مظلوم جاي من
از خون به دست كوچك قاسم حنا بزن...

رضا دین پرور

********************



دلم از وحی نگاه تو مسلمان شده است
خم ابروی شما آیه ی قرآن شده است

من غزل از تو نگویم که کمیتم لنگ است
از کرامات تو دعبل شدن آسان شده است

تار گیسوی تو مانند ضریحی تا اوج
که شفا خانه ی دلهای پریشان شده است

اسم اعظم که بر انگشتری ات هست نگین
هر که آموخته یکباره سلیمان شده است

پس کرامات تو تا هست چه غم وقتی که
کافری از سر لطف تو مسلمان شده است

من که یک عمر مسلمان تو هستم دیگر
عجبی نیست بگویید که سلمان شده است

یک نفر آمده اینجا به امید کرمت
یک نفر آمده و دست به دامان شده است

پدرت گفت بیاییم در خانه ی تان
سائل این بار سفارش شده مهمان شده است

من چراسائل این در نشوم وقتی که
مهر تو شامل سگهای بیابان شده است

ما همه ریزه خور ایل وتبارت هستیم
لاجرم روزی ما سفره ی خوبان شده است

این فقط گوشه ای ازمهر دوچشمان شماست
سید ری هم اگر راهی ایران شده است

مهدی چراغ زاده

********************

وقتش رسیده تا که قدری با خدا باشم
به اصل خود برگردم از غفلت جدا باشم

با اهل دنیا هر چه بودم دگر کافی است
حالا زمانش شد که با اهل ولا باشم

من فطرتم میل مناجات سحر دارد
در آسمان بندگی باید رها باشم

امشب که قرص کامل مهتاب را دیدم
مطلوب باشد گرم تسبیح و دعا باشم

دیدم هم اکنون که بساط عاشقی جور است
خوب است من هم در مدینه یک گدا باشم

با یک توسل بر نخی از چادر زهرا
خاک قدوم یوسف خیر النسا باشم

غم ز آتش دوزخ ندارم تا حسن دارم
وقتی که اسم اعظمی چون یا حسن دارم

بیداری یا خواب است رویایی که می بینم
هست آسمان یا که زمین جایی که می بینم

بوی کرم می آورد دوش نسیم امشب
حل می شود اکنون معمایی که می بینم

با کاسه های خالی خود سائلان جمع اند
دور و بر سکوی زیبایی که می بینم

کیسه به دوشی از مسیر آشنا آمد
گویی غریبه نیست آقایی که می بینم

قدّ حسودان است کوتاه و نمی بینند
در ازدحام این قد و بالایی که می بینم

از دست عیسی نیز آری بر نمی آید
اعجازهای این مسیحایی که می بینم

آن ها که امروزند بند قرص نان تا شب
هرگز نمی بینند فردایی که می بینم

تا که گدایی هست شب گرد کریمی هست
ما را چه غم تا سفره مرد کریمی هست

این سفره از روی زمین تا آسمان پهن است
از آسمان هم تا به بالاتر از آن پهن است

بالاتر از آن هم خبر آورده جبرائیل
نزد ملائک سفره این خاندان پهن است

از یک سر این سفره در یثرب نشانی است
آن یک سر سفره ولی تا بی نشان پهن است

این جا دهان میمانان لقمه بگذارند
این جا بساط مهر و لطف میزبان پهن است

وقتی که صاحب سفره فرزند علی باشد
جای تعجب نیست بهر دشمنان پهن است

هر قدر خواهی ببر کم که نمی آید
هر وقت خواهی بیا این آستان پهن است

حاتم از این جا می برد روزی هر سالش
یعنی حسن هر سال مسکینی است دنبالش

از هر چه جز عشق تو بیزاری خوشم باشد
در سینه از مهرت نگهداری خوشم باشد

گویند بیکاران سراغ سائلی آیند
گر سائلی این است بی کاری خوشم باشد

حتی شده یک بار در ماه خدا آقا
مهمان من باشی به افطاری خوشم باشد

تنها همین که دوستت دارم الهی شکر
تنها همین که دوستم داری خوشم باشد

عصیان شکسته بال پروازم به سویت را
از دوش من بارم تو برداری خوشم باشد

وقتی سحرها آسمان ها هم صدای توست
با گوش جان تا صبح بیداری خوشم باشد

از گریه بر تو فاطمه خوشحال می گردد
پس در تمام زندگی زاری خوشم باشد

برگ برات کربلا که سرنوشت ماست
بسته به امضای تو آقای بهشت ماست

گر چه تو هم چون من گدایی مبتدی داری
اما به ما هم باز لطف بی حدی داری

باید بنای یک کرم خانه به پا سازند
در هر کجایی که تو رفت و آمدی داری

هم وارث صبر امیرالمومنین هستی
هم در شجاعت تو نشان احمدی داری

آدم به حُسن نور تو مرد عبادت شد
یعنی که هر جا نامت آید معبدی داری

رعشه به اندامت به هنگام نماز افتد
باران اشکی نیمه شب در مسجدی داری

یاد غریبی تو دیشب خواب می دیدم
دیدم که مانند حسینت گنبدی داری

آقا شما هم در مدینه گوشه بستر
هم کنج کوچه مقتلی و مشهدی داری

روی زمین تو گوش واره دیده ای یک روز
در کوچه ها تو گوش پاره دیده ای یک روز

رضا رسول زاده

********************


ما كوير و نگاه تو دريا
از كرم كن به خشكسالي ما

روزه داران يك نگاه توايیم
سفره دار قديمي دنيا

تو رسيدي و كوچه بند آمد
بار ديگر ز ازدحام گدا

بين اين خانواده تنها تو
ميشوي عشق ارشد مولا

پسرانش اگر چه مادري اند
از همه مادري تري آقا

وقت تقسيم نان و خرمايت
سمت تو دست آسمانيها

رزم روز جمل چه غوغا بود
برق تيغت چو تيغ مولا بود

حضرت عشق مجتبای علي
كيسه بر دوش پا به پاي علي

نمك خنده هاي تو كافيست
بهر افطار روزه هاي علي

تا دوباره دل از پدر ببري
دو سه آيه بخوان براي علي

بين آغوش او بخواب آرام
تا بهاري شود هواي علي

از سر سفره ي تو نان مي خورد
در كرم خانه ات گداي علي

آيه ي وان يكاد نازل شد
بر جمال تو از خداي علي

حك شده روي صفحه ي قلبم
حسن ابن علي خداي كرم

جستجو مي كند هوايت را
چشم من گاه رد پايت را

جان ناقابلم فدائيه تو
*** رد نكن جان رو نمايت را

اي خداي كرم بيا پر كن
كاسه ي خالي گدايت را

تو كريمي اگر چه لشگر برد
از سر شانه ات عبايت را

تو رسيدي نشانمان دادي
بركتهاي بي نهايت را

جا بده مثل ساير مردم
گوشه ي سفره بي نوايت را

و رطب از لب تو خورد علي
مادرت را به تو سپرد علي

عاشقت ميل پرزدن دارد
ميل باغ و گل و چمن دارد

رنگ سبزي تمامي جنت
منعكس از رخ حسن دارد

من قسم ميخورم كه عشق او
سهم در سرنوشت من دارد

شيره ي جان فاطمه خوردن
اين چنين هم حسن شدن دارد

نه زمين بلكه در تمامي عرش
جلوه از نور خويشتن دارد

مسعود اصلانی

********************


خبری نیست اگر معجزه ای بر پا شد
خبری نیست اگر سینه ی دریا وا شد
خبری نیست که دریا، صدف موسی شد
خبر آن است که گفتند علی بابا شد

امشب از جام جنون مِی زده، کم نگذارید
که من عاشق شده ام، سر به سَرم نگذارید

شب چه روشن شده، انگار زمین زر شده است
ماه در هاله ی خورشید، شبش سر شده است
گوش عالم، همه از هلهله ای، کر شده است
آی جبریل بگو، فاطمه مادر شده است

گیسویش باز گذارید که دل ها برده
پسرِ ارشد زهرا، دلِ زهرا برده

جز لبت هیچ کجا، شهد و نمک با هم نیست
غیر زهرا، به نگاه تو کسی مَحرَم نیست
هرکه شد طالب تو در طلب درهم نیست
هر که خود را سگ کوی تو نخواند، آدم نیست

الحق ای ماه، که رخسار خدایی داری
که خدایی رخ انگشت نمایی داری

تا که گیسوی شکن در شکنت در هم شد
خوب شد، روی همه حُسن فروشان کم شد
راه گلخانه ی تو، جاده ی ابریشم شد
تا که آدم به خود آمد که چه شد، آدم شد

خوش به این ناز بنازیم که دیدن دارد
این همه حُسن، به حق، سینه دریدن دارد

آسمان دامنی از ماه و زحل ریخته است
چه قَدَر در قَدَمت تاج محل ریخته است
طرح اَبروی تو را دست ازل ریخته است
و خدا خود به لبان تو عسل ریخته است

دَمِ تو، کهنه شرابی ست که تاکم کرده
خوش به حال دل من، عشق هلاکم کرده

چشم تو باز شد و کار به محشر افتاد
یوسف از چشم زلیخای دل، آخر افتاد
هرکه سر، پای تو نگذاشته با سر افتاد
هر که با عشق در افتاد، خودش ور افتاد

بعد از این، کوچه ی ما، کوچه ی بن بست شده
نه فقط چشم همه، چشم خدا مست شده

تیغ صلح تو قد افراشت که دین خم نشود
کربلا جز به قعود تو مجسم نشود
هر که مجنون تو ای لیلی عالم نشود
چه خیالی ست، بهشتم به جهنم نشود

لطف زهراست که در دل دو هدیه داریم
هم حسینیه در آن، هم حسنیه داریم

رو به چشم دلمان، منظره ای وا کردی
تا افق های خدا، پنجره ای وا کردی
با ضریحی که نداری، گره ای وا کردی
عقده ای در دلت از خاطره ای وا کردی

کوچه ای تنگ و ، دلی سنگ و ، صدای سیلی
وای، خون میچکد انگار ز جای سیلی

با همین زخم، همین عقده و غم میسازیم
تا که یک روز برای تو حرم میسازیم
صحن هایی همه بر عشق، قسم میسازیم
در حرم سینه زنان نوحه و دَم میسازیم

هرکه دارد غم آن زلفِ رها بسم الله
هرکه دارد هوس کربُ بلا بسم الله

حسن لطفی

********************


حس خوبی ست که امشب به زبان آمده است
در تن عاطفه ام، باز توان آمده است

به چه فرخنده شبی و چه مبارک سحری
که در آن عطر خوش خوش نفسان آمده است

چه نشستی که درِ میکده ها باز شده
آی مستان خدا پیر مغان آمده است

بی نصیبم مگذارید ز جام کوثر
حال که صحبت مستی به میان آمده است

روزه دارانِ شبِ پانزدهم مژده دهید
نمکِ سفره ماه رمضان آمده است

سفره تکمیل شد و بزم خدا کامل گشت
سوره قدر شب پانزدهم نازل گشت

فصل تنهایی زهرا و علی سر شده است
شب این شهر چنان روز منور شده است

زودتر از همه مژده به پیمبر دادند
نوه ات آمده و فاطمه مادر شده است

نمک از روی تو می ریزد و خرمای لبت
رطب سفره افطار پ

سه شنبه 06 خرداد 1393 - 23:06
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
vahid آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 73
عضويت : 6 /3 /1393
پاسخ : 3 RE :
.... ناگهان آسمان بهاری شد
عشق در کوچه ها جاری شد

نور ماه مدینه را تا دید
عرق شرم ماه جاری شد

عطر شوق ملک چکید از عرش
قطره قطره چه آبشاری شد

آسمان غرق بوسه اش میکرد
گونه هایش ستاره کاری شد

آسمان خنده کرد و خانه وحی
از غم روزگار، عاری شد

روی پیشانی اش که چین افتاد
خم ابروش ذوالفقاری شد

چه صف کفر را به هم میریخت
بر دل کفر، زخم کاری شد

لحظه ها ماندگار و زیبا بود
روزها مثل روزگاری شد . . .

. . . که خدا قلب کعبه را وا کرد
و جهان غرق بیقراری شد

اسوه صبر بود و صلح و صفا
او خداوند بردباری شد

***
زیر پایش خدا غزل می ریخت
غزلی را که از ازل می ریخت

آن امامی که تا سحر امشب
روی لبهای من غزل می ریخت

شب شعر مرا چه شیرین کرد
بین هر واژه ای عسل می ریخت

آن که در جیب کودکان یتیم
قمر و زهره و زحل می ریخت

آن کریمی که در پیاله دهر
هرچه میریخت لم یزل می ریخت

از همان کوچه ای که رد می شد
حسن یوسف در آن محل می ریخت

تیغ خصمش ولی به وقت نبرد
رنگ از چهره اجل می ریخت

شتر سرخ را به خون غلطاند
لرزه بر لشگرجمل می ریخت

آن امامی که روز عاشورا
از لب قاسمش عسل می ریخت
***
روی لبهایتان دعا دیدیم
در نگاه تو ما خدا دیدیم

ای کریمی که پشت خانه تو
ملک لاهوت را گدا دیدیم

بخدا لحظه لحظه لطف تو را
تک تک ما تمام ما دیدیم

ای مقامت در آسمان بهشت
روی دوش نبی تو را دیدیم

با تو ما در میان خوف و رجا
جبر در اختیار را دیدیم

صبر گاهی حماسه مرد است
پشت صلح تو کربلا دیدیم

در نگاه تو یاس را عمری
خسته در بین کوچه ها دیدیم

سید حمیدرضا برقعی

*******************

نشسته ام بنويسم گدا گدا آقا
چقدر محترم است اين گداي با آقا

نشسته ام بنويسم حسن ، كريم ، كرم ،
مدينه ، سفره ي آقا ، برو بيا ، آقا

نشسته ام بنويسم به جاي العفوم
الهي يا حسن يا كريم يا آقا

تو مهرباني ات از دستگيري ات پيداست
بگير دست مرا هم تو را خدا آقا

دخيل هاي نبسته شده زياد شدند
چرا ضريح نداري ؟ چرا چرا آقا

تويي كريم كرم زاده من گدا زاده
مرا خدا به تو داده تو را به من داده

همه فقير تو هستند ما گدا ها هم
گداي لطف تو هستند خضر و موسي هم

سه بار زندگي ات را به اين و آن دادي
هر آنچه داشته بودي و گيوه ات را هم

قسم به ايل و تبارت - قسم به طايفه ات
غلام قاسم و عبدالله توآم با هم

عجيب نيست بگردد فرشته دور سرت
عجيب نيست بگردد علي و زهرا هم

من از بهشت به سمت شما سفر كردم
كه من بهشت بدون تو را نمي خواهم

بدون عشق مسلمان شدن نمي ارزد
بدون مهر تو انسان شدن نمي ارزد

نديده اند افاضات آفتابت را
نخوانده است كسي سطري از كتابت را

به دستهاي گدايان فقط دعا دادند
به چشم هاي تو دادند استجابت را

چرا غلام نداري ؟ مگر كه ما مرديم
نشسته ايم ببينيم انتخابت را

تو تكسواري حتي كسي شبيه حسين
عجيب نيست بگيرد اگر ركابت را

نه كه نظر نخوري- نه - مدينه ميميرد
اگر كه دست علي وا كند نقابت را

نقاب خويش بيفكن مرا دچار كني
نقاب خويش بيفكن كه تار و مار كني

نشسته ام بنويسم كه قامتت طوباست
نگات مثل علي و صدات مثل خداست

نشسته ام بنويسم علي است بابايت
نشسته ام بنويسم كه مادرت زهراست

نشسته ام بنويسم هزار اي والله
هنوز هم كه هنوز است پرچمت بالاست

سكوت كردي اما حسين شهر شدي
سكوت كردن تو كربلاست - عاشوراست

اگر كه جلوه نكردي همه كم آوردند
نبود دست تو آري خدا چنين ميخواست

قرار بود كه در صلح - كربلا بشوي
سكوت پيش بگيري و لافتي بشوي

نشسته ام بنويسم كه سفره داري تو
هميشه بيشتر از حد انتظاري تو

به دست با كرمت مي دهي كريمانه
به سائلان حسينت هر آنچه داري تو

تو نيمه ي رمضاني ولي شب قدري
مرا به دست خداوند مي سپاري تو

اگر بناست بسوزم به هيزم فردا
قسم به چادر زهرا نمي گذاري تو

نخواستم بنويسم ولي نفهميدم
چطور شد كه نوشتم حرم نداري تو

نوشتم از سر اين كوچه رد مشو اما
نگاه كردم و ديدم چگونه داري تو .....

.... تلاش ميكني از مادرت جدا نشوي
تلاش ميكني او را حرم بياري تو

ميان كوچه به دنبال توست مادر تو
ميان كوچه به دنبال گوشواره تو

مگر چه ديده اي از زندگيت سير شدي
چقدر زود شكسته شدي و پير شدي

علي اكبر لطيفيان

*******************

ای در هوای پاک نگاهت سلامها
نامت نداشت سابقه ای بین نامها

ماهی قلب کوچک ما را گرفته ای
در موج دست آبی خود صبح و شامها

ای هیبت بهار خدا ، سیر می شوند....
....از عطر سفره های حضورت مشام ها

سائل به حکم واجب عینی است بی گمان
وقتی گدا به چشم تو دارد مقامها

بیرون بیا و چشم مرا هم قدم بزن
همسفره ی فروتن جمع غلامها

در کوچه ات کسی به کسی جا نمی دهد
مکثی بکن به اشتیاق چنین ازدحامها

هر کس که خورد زخم ترا می کند حرام
تلخی منت همه التیامها

یک روز سرنوشت تو سر زد به کوچه ای
خالی ز رنگ و بوی همه احترامها

یک روز سرنوشت تو آمد به کوچه ای
با مادرت شبیه گلی زیر گامها

خونین جگر شدی و همه حرف بودنت
زد یادگار تا به ابد روی جامها

تنها ترین غریبترین مهربانترین
این است سرنوشت تمام امامها

*******************


ای امتداد سوره ی کوثر خوش آمدی
ای روشنای قلب پیمبر خوش آمدی
آییینه دار حضرت حیدر خوش امدی
کوری چشم دشمن ابتر خو ش آمدی

از مقدم تو فاطمه مادر خطاب شد
لفظ ابوالحسن لقب وتراب شد

خیلی بلند قرائت قران مکن پسر
در بین کوچه راه بندان مکن پسر
مجنون شهرا تو پریشان مکن پسر
لیلاترین ، غمزه به آسمان مکن پسر

امشب دوباره راهی بیت و الحسن شدم
مست جمالت هستم و خالی ز من شدم

پهن است ابتدای کوچه بساط گدائیم
با تو به سر شده است غم ِ بی نوائیم
از برکت دعای شما من خدائیم
با لطف توست اگر کربلائیم

گیریم مرد شامی آمده اینجا نگاه کن
دست مرا بگیر مرا سر به راه کن

ما خانوادتاٌ همگی نوکر شما
تو خانوادتاٌ ، مسیحا ، گره گشا
من با قبیله ام ، گدایان مجتبی
تو با عشیره ات ، عزیزان قلب ما

یا ایها الکریم بده روزی مرا
هرگز ندیده ایم که تو رد کنی گدا

یک روز می رسد حرمت را بنا کنیم
با طرح و نقشه های حریم رضا کنیم
صحنت زمرد و گنبد طلا کنیم
بعدش نشسته در حریم شما و صفا کنیم

در وصف و شرح حال تو این کامل است و بس
شاگرد مکتب تو ابوفاضل است و بست

مرد جمل دلاوریت حیرت آورست
تکبیرهای حیدریت حیدر آورست
رزم آوری و برتریت حیرت آور است
با یک سپاه برابریت حیرت آورست

ختم به خیر قائله فرما اراده کن
آن فتنه را بگیر و زاشتر پیاده کن

روشن کن و بگو خواص را نفاق چیست ؟
آقا بگو که بین گذر اتفاق چیست ؟
آتش کشیدن دل یاس های باغ چیست ؟
آقا بگو که درد کدام است و داغ چیست ؟

ای کوه صبر ، حضرت سردار بی سپاه
من آه می کشم زغمت ..... آه پشت آه

یاسر مسافر

*******************

دستی که شعر دفتر دل را نوشته است
دست مرا به پای تمنا نوشته است

چون دید اشک شوق، سحر موج میزند
چشم مرا ادامه ی دریا نوشته است

دستان عشق ،نام امام کریم را
زیباترین ترانه دنیا نوشته است

آنکس که داد جان به تنم با نگاه تو
آقا تو را امام مسیحا نوشته است

نام تو را به صفحه پیشانی ام خدا
با رنگ سبز حضرت زهرا نوشته است

تو آمدی و خواهش دستان من شدی
ارشدترین ستاره زهرا ، حسن شدی

اعجاز ناز چشم تو اعجاز دلبری است
عیناً شبیه معجزه های پیمبری است

خیرات تو همیشه سر سفره های ماست
آقا کریم بودن تان چیز دیگری است

اصلاً بعید نیست که سلمان مان کنی
جایی که کار چشم شما ذره پروری است

محشر فقط قیامت و هول و هراس نیست
نام حسن خودش بخدا نام محشری است

گویا حسن ستاره همزاد فاطمه است
از بس که اولین پسر خانه مادری است

ای اولین ستاره شب های فاطمه
لالایی شبانه ی لب های فاطمه

در ازدحام کوچه نشسته گدای تو
تا که دخیل اشک ببندد به پای تو

قرآن بخوان و باز ببین بند آمده
این کوچه از تلاوت گرم صدای تو

وقتی که نقش حضرت تو آفریده شد
تبریک گفت بر خودش حتی خدای تو

جانا کنار سفره افطار خود علی
افطار کرده با نمک خنده های تو

تو آسمان خانه زهرای اطهری
چون روی دوش حضرت مولاست جای تو

آقا دوباره بر تن مان جان نمی دهی؟
امشب به دست خالی مان نان نمی دهی؟

رخصت بده که عاشق شیدایی ات شوم
مجنون سرو قامت لیلایی ات شوم

من را بیا به خاطر زهرا قبول کن
تا اینکه خاک مقدم زهرایی ات شوم

من آمدم کنار تمام فرشته ها
تا که اسیر جذبه زیبایی ات شوم

باید بمیرم از سر شوق رسیدنت
تا زنده ی نگاه مسیحایی ات شوم

ما را برای نوکریت انتخاب کن
یا که مرا غلام غلامت خطاب کن

با زهر دشمنی که نفس را گرفته بود
آتش میان سینه او پا گرفته بود

حتی مدینه محرم درد دلش نبود
شهری که بوی غربت مولا گرفته بود

تیری که خورد گوشه تابوت مجتبی
قبلاً به کوچه در دل او جا گرفته بود

دستی پلید پیش غرور نگاه او
برق نگاه مادر او را گرفته بود

بنگر به مرتضی که در این ماه ،روضه را
با بوسه از لب حسن افطار میکند

**
اجرا شده توسط حاج محمود کریمی

*******************




همدم یار شدن دیده تر می خواهد
پیر میخانه شدن اشک سحر می خواهد

عاشقی کار دل مصلحت اندیشان نیست
قدم اول این راه جگر می خواهد

بال و پرهای به دور و بر شمع ریخته گفت:
بشنود هرکه ز معشوق خبر می خواهد

هرکه عاش شده خاکستر او بر باد است
عاشق از خویش کجا رد و اثر می خواهد

هنر آن نیست نسوزی به میان آتش
پر زدن در وسط شعله هنر می خواهد

در ره عشق طلا کردن هر خاک سیاه
فقط از گوشه چشم تو نظر می خواهد

ظرف آلوده ما در خور سهبای تو نیست
این ترک خورده سبو رنگ دگر می خواهد

زدن سکه سلطانی عالم، تنها
یک سحر از سر کوی تو گذر می خواهد

تا زمانی که خدایی خدا پا بر جاست
پرچم حسن حسن در همه عالم بالاست

در کرمخانه حق سفره به نام حسن است
عرش تا فرش خدا رحمت عام حسن است

بی حرم شد که بدانند همه مادری است
ورنه در زاویه عرش مقام حسن است

بس که آقاست به دنبال گدا می گردد
ناز عشاق کشیدن ز مرام حسن است

دست ما نیست اگر سینه زن اربابیم
این مسلمانی ایران ز کلام حسن است

هرکه خونش حسنی شد ز خودی حرف شنید
غربت از روز ازل باده جام حسن است

حرم و نام و وجودش همه شد وقف حسین
هرحسینیه که بر پاست خیام حسن است

او چهل سال بلا دید بماند اسلام
صبر شیرازه اصلی قیام حسن است

ما گدائیم ولی شاه کریمی داریم
هرچه داریم ز تو یار قدیمی داریم

تاخدا با همه حُسن خود املایت کرد
چون جلالیت خود آیت عظمایت کرد

تا که در صورت تو عکس خودش را بکشد
همچونان روی نبی این همه زیبایت کرد

تا که قرص قمر ماه علی کامل شد
پرده برداشت ز رخسار و هویدایت کرد

تا ثمر داد نهالی که خدا کاشته بود
باهمه جلوه تو را شاخه طوبایت کرد

ریخت آب و سر مشک از کف هر ساقی رفت
بسکه مستانه و مبهوت تماشایت کرد

تا که اثبات شود بر همگان ابتر کیست
پسر ارشد صدیقه کبرایت کرد

تاشوی بعد علی میر بنی هاشمیان
صاحب صولت و شخصیت طاهایت کرد

بسکه ذات احدی خاطر لعلت می خواست
شیر نوش از جگر حضرت زهرایت کرد

با توسرچشمه کوثر شده زهرا یاهو
کوری عایشه مادر شده زهرا یاهو

انقطاع تو زِ هر سوز و گدازت پیدا
فاطمی بودنت از عشوه و نازت پیدا

سر سجاده تو گوشه ای از عرش خداست
سیر عرفانی ات از حال نمازت پیدا

هرکه آمد به در خانه تو آقا شد
هرچه جود و کرم از سفره بازت پیدا

گریه دار است چرا زمزمه قرآنت
حزن زهراییت از صوت حجازت پیدا

آتشی بر جگرت مانده که پنهان کردی
ولی آثارش ازین سوز و گدازت پیدا

وارث پیر مناجاتی نخلستانی
این هم از ناله شبهای درازت پیدا

محرم مادری و از سر گیسوی سپید
درد پنهانی و یک گوشه رازت پیدا

کاش مهمان تو و چشم پر آبت باشم
روضه خوان حرم وصحن خرابت باشم

روح تطهیر کجا وسوسه ناس کجا
دلبری پاک کجا خدعه خناس کجا

خون دلها وسط تشت به هم می گفتند
جگری تشنه کجا سوده الماس کجا

در چهل غمی که جگرت را سوزاند
ضرب دیوار کجا برگ گل یاس کجا

خانه ای سوخته و دست ز کار افتاده
ورم دست کجا گردش دسداس کجا

ای کفن پاره شده علقمه جایت خالی
بوسه تیر کجا دیده عباس کجا

داغ عباس چه آورد سر اهل حرم
غارت خیمه کجا جوری اجناس کجا

چون دل سوخته و جگرم می سوزد
تن و تابوت تو را تیر به هم می دوزد

قاسم نعمتی

*******************

سالها چشم به دنبال عبایی میگشت
سالها حُسن پِی قبله نمایی میشگت

عاقبت گمشده بردست علی پیدا شد
عشق در نیمه ماه رمضان زیبا شد

خانه وحی که عطر گل مریم دارد
جلوه های علوی جذبه خاتم دارد

خانه وحی اگرچه درِ عالم دارد
کلبه ای هست که یک قبله نما کم دارد

سفره هر سحرش بال ملک میخواهد
سفره حضرت زهراست نمک میخواهد

جلوه ای کرد خدا باز در این خانه و بعد
باز شد پنجره با دست کریمانه و بعد

خانه پر شد ز گل و لاله و پروانه و بعد
چشم ها مات شد از خنده دردانه و بعد

گوئیا روح علی باز به تن آمده است
باز اسفند بریزید حسن آمده است

چشم وا کردی و دل رفت ز دل هایی که
در تماشای تو بودند تماشایی که

همه مجنون شده از دیدن لیلایی که
برده دل از علی و حضرت زهرایی که

با نگاهش به همه عرض و سما عیدی داد
نه فقط مادر سادات خدا عیدی داد

یکی از کوچه نشینان تو دنیا شده است
یکی از کاسه به دستان تو موسی شده است

آنکه از جام تو نوشیده مسیحا شده است
آنکه روی تو ندیده است زلیخا شده است

یوسفان گرم تماشای شما مست شدند
کوچه ها وقت عبورت همه بن بست شدند

آنکه سودا زده ات نیست که آدم نشود
آنکه سر باخته ات نیست که محرم نشود

نشود آنکه اسیر تو مکرم نشود
نشود هرکه گدایت به جهنم... نشود

که خدا بیرق خود را لب بامت زده است
هرچه در ملک خودش بود به نامت زده است
**
اجرا شده توسط حاج محمود کریمی

*******************


بالی برای پر زدنم دست و پا کنید
از قید و بند غصه دلم را رها کنید

ای روزه دارهای سر سفره ی کرم
حالی چو دست داد برایم دعا کنید

وقت سحر که فیض مناجات کامل است
منت گذاشته و مرا هم صدا کنید

ای سائلان پشت در خانه کریم
راهی برای رد شدن عشق واکنید

خیرات میدهند به هرکس که آمده
جانی بیاورید و به پایش فدا کنید
**
روزی که پا به دیده ی دنیا نهاده ای
رنگی دگر به جلوه مهتاب داده ای

در زیر پای تو سر خیل ملائک است
آن لحظه ای که در سفر حج پیاده ای

امشب اگر اراده کنی ذبح میشوم
جانم فدای منت و همچون اراده ای

سجاده ی تو عرش؛ در آن لحظه ای که تو
تکبیر گفته و به نماز ایستاده ای

نام تو را ادامه ی زهرا نوشته اند
تو مادری ترین پسر خانواده ای

هرکس که عشق حضرت مولا نمیشود
هر یوسفی که یوسف زهرا نمیشود

در طالعم اسیر حسن را رقم زدند
روزی که نقش خلقت من را رقم زدند

از روی سرو قامت لیلایی حسن
در شعر عشق سرو چمن را رقم زدند

بر روی لوح سینه بیتابم از ازل
با رنگ سبز نام حسن را رقم زدند

صبر حسن مقدمه ی ظهر کربلاست
این گونه شد که داغ کفن را رقم زدند

ای صبر تو مقدمه ی کار کربلا
پیش تو سر به زیر علمدار کربلا
**
اجرا شده توسط حاج محمود کریمی

*******************

نذری کنید تا که دمی با خدا شویم
از این قفس که ساخته شیطان رها شویم

باری که روی دوش گرفتیم از گناه
روی زمین گذاشته و با صفا شویم

امشب شب در آمدن ماه فاطمه است
دیگر بس است باید از این خواب پا شویم

تا نیمه های ماه دگر صبر هم بس است
راهی بیت حضرت خیر النسا شویم

باید هزار سال عبادت کنیم تا
از سائلان واقعی مجتبی شویم

آقا عنایتی کن از این تن در آمده
قدری تو را صدا زده تا بی ریا شویم

قدری به ما نگاه کن آقا که تا ابد
گندم فروش صحن نگاه شما شویم

امشب به یمن آمدنت دست ما بده
آن باده ای که بر کرمت مبتلا شویم

حسنت مرا مقیم سرِ دار میکند
امشب علی ز لعل تو افطار میکند

وقتی تو را ز عرش فراتر گذاشتند
یعنی به روی دست پیمبر گذاشتند

در راه تو تمام خلائق نشسته اند
دل برده ای که نام تو دلبر گذاشتند

ماهی نبود تا که در این ماه گل کند
اینجا تو را به دامن مادر گذاشتند

خورشید را به امر خدا مثل هدیه ای
یک گوشه پیش هدیه حیدر گذاشتند

موسی برای مهد تو گهواره ساخت و
عیسی و دیگران روی آن پر گذاشتند

تا این که حاجت دل عالم روا شود
هفت آسمان به پای شما سر گذاشتند

امشب برای شادی زهرا و مرتضی
تاجی به روی فرق تو از زر گذاشتند

این افتخار ماست که با مقدم شما
ما را در آستان تو نوکر گذاشتند

با بودن تو فاطمه حس کرد مادر است
یعنی که اولین پسر چیز دیگر است

با مقدم تو دین خدا زنده میشود
ماه خدا کنار شما زنده میشود

عیسی به ناز مقدم تو ناز میکند
موسی که هیچ با تو عصا زنده میشود

ماه مبارک است در این نیمه های شب
با مقدم تو حال دعا زنده میشود

امشب که فاطمه به تو لبخند میزند
شهر مدینه غرق صفا زنده میشود

آقا خوش آمدی که در این لحظه های خوش
سلول های مرده ما زنده میشود

امشب تو آمدی و نبی گفت با علی
یک ضلع از حدیث کسا زنده میشود

وقتی شروع نهضت ارباب با شماست
با تو حسین و کرب و بلا زنده میشود

چشمان تو به چشم علی تا که وا شده
از آن به بعد نام شما مجتبی شده

شوری میان سینه من پا گرفته است
عشقی میان قلب و دلم جا گرفته است

مثل علی ست با نمک است و خدایی است
قنداقه ای که حضرت زهرا گرفته است

گویا دوباره موقع افطار آمده
با بوسه ای که از لبش آقا گرفته است

او که کریم خانه ی زهرا و حیدر است
رونق ز کار و بار مسیحا گرفته است

از سوی جنت آمده یا از سوی خدا
دسته گلی که حضرت موسی گرفته است

معمار گاهواره او دست جبرئیل
یعنی که کار عشق چه بالا گرفته است

یوسف رسیده است به پابوسی حسن
مجنون شده است و دامن لیلا گرفته است

با چشم خود دل از همه دل ها ربوده است
این ارث را ز ام ابیها گرفته است

آنقدر بیت حضرت زهرا شلوغ بود
یک هفته است نوح نبی جا گرفته است

ای برکت همیشه افطار ما حسن
خوش آمدی به خانه صدیقه یا حسن

از بس که مثل حضرت زهرا منور است
مست اند اهل خانه به قدری معطر است

حیدر ز شوق، محو تماشای روی اوست
گفتم که گفت فاطمه، او چیز دیگر است

گفته نبی عقیقه کند زودتر علی
آنقدر روی دلبر نوزاد محشر است

کی گفته است این که حسن مرد جنگ نیست
نیزه به دست حضرت فتاح خیبر است

گفتند نیست آشنا با فنون جنگ
جنگ جمل رسید همه دیدند حیدر است

با ضربه اش چو عایشه را زد به روی خاک
دیدند مستحق صد الله اکبر است

وقت نماز کنده شود از دل زمین
بیخود نبوده است که او مست کوثر است

در حلم و در عبادت و در سجده های شب
هم مثل مرتضی ست و هم چون پیمبر است

این را بدان کسی که به تن فخر میکند
محشر خدا به خلق حسن فخر میکند

مظلوم تر ز حیدر کرار یا حسن
ای نیمه شب به دوش شما بار یا حسن

ای صاحب تمام مکاتب ،امام عشق
استاد درس رزم علمدار یا حسن

ای قبله گاه خلق دو عالم بقیع تو
ای از دل شکسته خبردار یا حسن

پیری زود رس ز چه آمد سراغ تو
از غصه های کوچه عزادار یا حسن

ای زیر بار تهمت و دشنام بین شهر
ای از تمام شهر طلبکار یا حسن

آقا شنیده ام که قدت را شکسته اند
وقتی که سوخت آن در و دیوار یا حسن

آقا شب ولادت و روضه حلال کن
این روضه را زمینه عشق و وصال کن

مهدی نظری

*******************

اول تو را سرشته و انسان درست کرد
شرح تو را نوشته و قرآن درست کرد

بعداً گِل اضافیتان را افاضه کرد
تا از من خراب مسلمان درست کرد

می خواست رحمتش همه جا را بغل کند
با اشک های چشم تو باران درست کرد

باید برای بندگی سجده هایمان
یک مسجدی به نام حسن جان درست کرد

سه شنبه 06 خرداد 1393 - 23:07
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
vahid آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 73
عضويت : 6 /3 /1393
پاسخ : 4 RE :
در ساحل زیبای دو دریاست ظهورت
ای هر دو جهان مست تو و ساغر نورت

افطارِ علی بوسه‌ای از جام دو چشمت
کوثر سر ذوق آمده از مستی و شورت

با پای پیاده نرو ای قبله! تو بنشین
تا کعبه سراسیمه بیاید به حضورت

در کوچه، دلِ مرده‌ی من منتظر توست
تا زنده شود رقص کنان، وقت عبورت

از دست تو نان داشت عجب عطر عجیبی
این شعله‌ی عشق است مگر زیر تنورت

چون لوح و قلم مستم و صد بار نوشتم:
دیوانه آقای جوانان بهشتم

***

دیدند جوان گشته و باز آمده حیدر
از میمنه تا میسره مبهوت تو لشکر

توفانی و چون برگ در اطراف مسیرت
از اهل جمل ریخته بر روی زمین سر

یک سوی تو ماه آمده یک سوی تو خورشید
به به! به شکوهت وسط این دو برادر

از آخرِ صف سر زده تیغ تو به اول
از اول صف کشته نگاه تو به آخر

راضی است علی پس همه اعمال دو عالم
با ضربت یوم الجملت گشته برابر

این نیزه هم از برکت دست تو کریم است
در طعنه‌ی آن هر دل بی عشق سهیم است

اینگونه اگر مست ترین مست جهانم
شور حسن ابن علی افتاده به جانم

جا نیست بنوشم، به سرم باده بریزید
تا غرق شراب آیه‌ی تطهیر بخوانم

در مأذنه‌ی میکده افزوده‌ای امشب
یک «اشهد اَنّ الحسن»ی هم به اذانم

افتادم ازآن رویِ پر از نور به سجده
بند آمد ازآن زلفِ پر از تاب زبانم

خوب است پدر! با تو یتیمی، اگر امشب
با دست کریمت بدهی لقمه‌ی نانم

ای ساقی افلاک که خاکی است مزارش
ای صاحب صحنی که شراب است غبارش

ای گوهر ظاهر شده از قلب دو دریا
شاهین نشسته به سر شانه‌ی طاها

ای شیر که جنگاوریت رفته به حیدر
ای ماه که نازک دلیت رفته به زهرا

ای نیمه‌ی گمگشته ماه رمضان‌ها
در روشنی ماه تمامت شده پیدا

از روز ازل نور تو در عرش خدا بود
تا سیر بیایند ملائک به تماشا

آیینه‌ی ذاتی تو و معبود صفاتی
گشتند به دور قد و بالای تو اسما

سلطان کرم نیست مگر نام تو ، آخر
در کوچه فقیری است ؛کجا پس بزند در

قاسم صرافان

********************


از عالم بالاست شمیمی که رسیده
این سفرهٔ رنگین و نعیمی که رسیده

امشب به در خانه معبود ببخشند
هر بنده عاصی و رجیمی که رسیده

اینان همه یک نور ز یک خُلق عظیمند
پس اوست همان خُلق عظیمی که رسیده

معراج طلوعش پر جبریل بسوزد
سوغاتی عرش است حریمی که رسیده

آقای کرم هست ولی بهترش این است
گوییم خداوند کریمی که رسیده...

**

باز اسم شما شور به جان غزل آورد
وصف تو نوشتم لب شعرم عسل آورد

بر مصحف دل تا که زدم دست تفعّل
بر طالع مجنون تو خیرالعمل آورد

مختل شده از سیل بروها و بیاها
جایی که رُخت روی به اهل محل آورد

با آمدنت فتنه کفار به هم خورد
تیغت چه بلایی سر آل جمل آورد؟

دشمن همه جا گفت: که مانند علی کیست؟
کو هر چه به دنیا پسر آورد یل آورد

**

از مصحف لب هات کلامی اگر آید
تیری است در اندیشه خامی اگر آید

با دستِ پُر از نزد تو دل می رود حتی
صرفاً جهت عرض سلامی اگر آید

دیگر گره ی کار کسی بسته نماند
در بین دعاها ز تو نامی اگر آید

سلمان رود از خرمن الطاف نگاهت
امثال همان مردک شامی اگر آید

مدیون تو و صلح تو و صبر تو باشد
از بعد تو تا حشر امامی اگر آید

با همت تو بیرق اسلام به پا ماند
صلح تو بنا بود اگر کرب و بلا ماند

آن قدر بلندی که مرا پست نوشتند
از بود تو نابودِ مرا هست نوشتند

آن قدر کریمی که در این میکده ما را
از باده سر ریز تو بد مست نوشتند

آن قدر کریمی تو که الگوی کرم را
از زاویه بخشش آن دست نوشتند

آن قدر کریمی که دگر راهِ گدا را
در کوی کرم بعد تو بن بست نوشتند

آن قدر وسیعست کرم خانه قلبت
بر سفره تو هر که رسیدست نوشتند

یک بوسه ببخش از لب خود کام مرا هم
بنویس هلاک نگهت نام مرا هم

هر چند سر کوی تو بی چیز و فقیریم
تا وصله نعلین تو هستیم امیریم

تو سبزترین خطه سر سبز خدایی
ما خشک ترین منظره زرد کویریم

منت کش آقای کریم خودمانیم
از دست کسی غیر تو منت نپذیریم

دیوانگی عشق تو بر ما حرجی نیست
«ما زنده به آنیم که آرام نگیریم

موجیم که آسودگی ما عدم ماست»
مگذار به پشت در میخانه بمیریم

تا صاحب این خانه کسی غیر شما نیست
میخانه چرا جای من بی سر و پا نیست؟

تنهایی و غربت همه جا یار دلت بود
یک عمر فقط درد، کَس و کار دلت بود

سنگینی دستی که تو را اشک نشین کرد
چل سال غم و غصهٔ سر بار دلت بود

چون موی زمستانی ات از بین نمی رفت
آن لکه خونی که به دیوار دلت بود

پس خوب شد آن زهر به داد دلت آمد
ور نه که به جز زهر مددکار دلت بود؟

با این که خودت هر نفست مقتل دردی است
«لایوم...» ولی روضه خون بار دلت بود

با گنبد و گل دسته و یک صحن خیالی
سر می کند این دل... که رسد روز وصالی
محمد علی بیابانی

********************



روزی حسینی، حسنی دارم و بس
در مملکت ری وطنی دارم و بس

عشاق ره عشق سبکبال ترند
من نیز فقط پیرهنی دارم و بس

دوری مسافت نشود مانع من
تا شوق اُویس قرنی دارم وبس

حالا که حرم نیست، مرا شمع کنید
امشب هوس سوختنی دارم و بس

دنیا تو اگر یوسف کنعان داری
من نیز امام حسنی دارم و بس

تا لطف حسن هست، خریداری هست
تا زلف حسن هست، گرفتاری هست

باید سر ما را به طنابی بزنند
در مقدم خورشید جنابی بزنند

عشاق نشستند سر راه کسی
تا دست به حسن انتخابی بزنند

باید که به جای چلچراغ و گنبد
بالای بقیع، آفتابی بزنند

حالا که در رحمت زهرا باز است
زشت است اگر حرف عذابی بزنند

آن طایفه ای که پسر زهرایند
خوب است که در شهر نقابی بزنند

ای یوسف کنعان علی ادرکنی
ای ذکر حسن جان علی ادرکنی

ما از قِبَل تو لقمه نانی داریم
مثل سگ کهف، استخوانی داریم

هر جا کرم است سائلی در کار است
ما با تو همیشه داستانی داریم

تو واسطه می شوی که هنگام دعا
این گونه خدای مهربانی داریم

اصلا چه نیاز لیله القدری هست
تا نیمه ماه رمضانی داریم

ای سوره ی یوسف مدینه، در شهر
ما ترس نظر ز این و آنی داریم

این قد رشید تو تماشا دارد
لا حول ولا قوه الا . . . دارد

ماییم و تقاضای نظر داشتنت
یک شب ز محله ام گذر داشتنت

ای یوسف ما به ازدحام عادت کن
ماییم و تویی و درد سر داشتنت

تو صبر و سکوت کرده ابراهیمی
قربان تو و چنین تبر داشتنت

تو بانی کربلا شدی و حتی
روزی حسین شد پسر داشتنت

مبهوت شدند لشگریان جمل
از یک تنه این همه جگر داشتنت

ای آیینه عَزّ و جلّ ادرکنی
ای حیدر کرار جمل ادرکنی

تو میوه هر سال جمل می گشتی
پرواز پر و بال خودت می گشتی

هر وقت مقابل علی می رفتی
آیینه ی اجلال خودت می گشتی

حیف است که با مردم دنیا باشی
جا داشت فقط مال خودت می گشتی

بهتر که همان پیش خدا می ماندی
با مردم امثال خودت می گشتی

گفتند: تو گوشواره ی زهرایی
در کوچه به دنبال خودت می گشتی

هیهات از آن دست بدی که بد زد
دستی که میان کوچه تا آمد زد
علی اکبر لطیفیان

********************


باز هم زائر سپيده شدم
در حوالي عشق ديده شدم

مرده بودم و با نگاه شما
مثل روحي به تن دميده شدم

تا بيايم مرا صدا زده اي
نام من گفتي و شنيده شدم

از قدم هاي با طراوت تو
مثل باران شدم چكيده شدم

ميوه ي كال شاخه اي بودم
كه به لطف شما رسيده شدم

تا به بار آمدم مرا كندي
با دو دستي كريم چيده شدم

تو مرا از خودم جدا كردي
و براي خودت سوا كردي

مثل باران هميشه مي باري
با قدومت بهار مي آري

در كوير دلم بگو آيا
دانه عشق خود نمي كاري

طعم لبهاي توچه شيرين است
بسكه زيبايي و نمك داري

تا كه بر هر غريبه رو نزنم
دست خالي مرا نميذاري

منهم از راه دور آمده ام
مي دهي اين غريبه را ياري؟

تشنه لطف جام دست توأم
دعوتم مي كني به افطاري؟

**

ما به لطف شما غزل داریم
عشق را با تو لم یزل داریم

حرفت آمد که ناگهان دیدیم
روی لبهای خود عسل داریم

تا که حرف کریم می آید
از کرامات تو مثل داریم

از کسی جز خدا نمی ترسیم
چون که شیرافکن جمل داریم

سر زیبایی تو با یوسف
بین اشعارمان جدل داریم

مثل تو نیست ورنه صد یوسف
در همین جا ، همین بغل داریم

هرکسی عاشق تو آقا شد
رنگ لیلا گرفت و زیبا شد

اي به لبهاي من ترانه حسن
بهترين حس عاشقانه حسن

تا كه نام تو را به لب بردم
در دلم زد گلي جوانه حسن

پرتوي از جمال تو كرده
رخنه در عمق هركرانه حسن

كوچه ها را ببين كه بند آمد
منشين پشت درب خانه حسن

مزني شانه گيسويت كه دلم
كرده در زلفت آشيانه حسن

تا به دست آورم دل زهرا
روضه ات را كنم بهانه حسن

صلح تو شد پيام عاشورا
ابتداي قيام عاشورا

اي تمام سخا و جود خدا
اكرم الاكرمين اكرمنا

با هزاران اميد آمده ام
دست خالي ردم مكن آقا

ماه كامل شد از همان روزي
كه شما آمدي در اين دنيا

بخدا كم نمي شود از تو
قدمي رنجه كن به محفل ما

خواب ديدم مدينه آمده ايم
تا بگيريم اجازه از زهرا

كه برايت حرم درست كنيم
مثل مشهد شبيه كرب و بلا

تا كه گرديم سائل خانت
اي فداي مزار ويرانت

اي فقط ناله اي صداي اشك
اي وجود تو مبتلاي اشك

گيسوانت سپيد شد آقا
پيكرت آب شد به پاي اشك

حرف من نيست فضه ميگويد
بين خانه تويي خداي اشك

قتل تو بين كوچه ها رخ داد
زهر يارت شده دواي اشك

شب جشن است پس چرا گريه
تو بگو پاسخ چراي اشك

چقدر گريه ميكني آقا
روضه ات را بخوان به جاي اشك

ماجرايي كه زود پيرت كرد
آنچه از زندگيت سيرت كرد

چه بگويم از آن گل پرپر
چه بگويم ز داغ نيلوفر

چه بگويم سياه شد روزم
اول كودكي شدم مضطر

حرف من خاطرات يك لحظه است
لحظه اي كه نبود از آن بدتر

ايستادم به پنجه پايم
تا كنم روبروش سينه سپر

مثل طوفاني از سرم رد شد
دست او بود و صورت مادر

ناگهان ديدمش زمين خوردو
كاري از دست من نيامد بر

بعد آن غصه بود و خون جگر
ديدن روي قاتل مادر

محمد بیابانی

********************

سروده دل غزلي را به رنگ چشمانت
به رنگ آبي رنگين كمانت رضوانت

دراين سپيده دمان بهار پرور عشق
نشسته مرغ خيالم درون ايوانت

چه نغمه هاي لطيفي به گوش جانم خورد
ببين كه بلبل طبعم شده غزل خوانت

ضريح دست كريمت به رنگ سبز سخا
هزار حاتم طايي فقير احسانت

به اين كوير نيازي كه پيش راه شماست
دوباره جان بده با چند قطره بارانت

رسيده نيمه ي ماه ضيافت وهمگي
به دور سفره ي فضلت شديم مهمانت

امير کشوردل ،پادشاه آينه ها
كنار كاخ تو جبريل گشته دربانت

ميان بازي چوگان عشق دست توأم
بزن هر آنچه كه خواهي به گوي ميدانت

چقدر سجده به جا آوري! امام خشوع
خداي عزوجل گشته مات عرفانت

وضو گرفتي و از ترس حق تنت لرزيد
هزار عابد و عارف شدند حيرانت

تمامي گره هايي كه خورده در كارم
دوباره باز شود با نسيم دستانت

غروب ياس كبود مدينه را ديدي
فداي موي سپيد و دو چشم گريانت

وحید قاسمی

********************

گفتند بي بديلي و ديديم برتري
از هرچه گفته اند و شنيديم بهتري

خُلق و جمال و خوي و خصالت محمّديست
آيينه ی تمام نماي پيمبري

استاد رزم توست علي شاه لافتي
آموزگار قاسم و عباس و اکبري

چه در زمان صلح، چه هنگام جنگ و رزم
در هر دو حال، باز امامي و رهبري

کوريِ چشم طايفه ابتر و حسود
تو اولين پياله صهباي کوثري

با ديدن تو چشم همه مات مي شود
زهرا پس از تو مادر سادات مي شود

ما کيستيم سائل دست کريم تو
ما کيستيم ريزه خوران قديم تو

تو سفره دار سفره ماه ضيافتي
ما ميهمان دائم خوان نعيم تو

دشنام داده‌اند و تو اکرام کرده اي
بي انتهاست رأفت قلب رحيم تو

تو سايه ی سرِ همه عالمي ولي
بي زائر است و سايه ندارد حريم تو

حتي نوادگان تو صاحب حرم شدند
جانم فداي حضرت عبدالعظيم تو

بر ما کرم نما که گدائيم، يا کريم
ما ياکريمِ بام شمائيم، يا کريم

تا آفتاب روز جمل آشکار شد
تيغ حسن برنده تر از ذوالفقار شد

سربند يا علي به سرش بست مجتبي
با ذکر فاطمه به روي زين سوار شد

فرياد زد انا بن علي فاتح حنين
فريادِ يک سپاه، فرار الفرار شد

با هيبتي تمام به اسبش نهيب زد
يک لشکر از يسار و يمين، تار و مار شد

تيغي به دست و پاي شتر زد که ناگهان
فتنه گر جمل به زمين خورد و خار شد

فرزند آفتاب، بجز اين نميشود
شاگرد بوتراب بجز اين نميشود

اي آفتابِ روشنِ شبهاي فاطمه
گيسو کمند خوش قد و بالاي فاطمه

تو آمدي و حيدر کرار شد پدر
خنده نشست بر روي لبهاي فاطمه

دردانه نبي، پسر ارشد علي
عشق حسين، يوسف زيباي فاطمه

اي همره هميشگيِ مادرت، فقط
تنها توئي، تو محرم غمهاي فاطمه

با ما بگو چه کرد عدو بين کوچه ها
شيواترين جواب معماي فاطمه

دستي ميان کوچه غرور تو را شکست
نامرد بي هوا زد و مادر زمين نشست
**
مصطفی رب دوست

********************



جان می تپد از خوبی یاری که گرفتیم
آقای کریم است نگاری که گرفتیم

پاکیزه شد آیینه محراب سحر ها
رفته غم آن گرد و غباری که گرفتیم

از ثانیه تا ثانیه اش عطر بهشت است
با این همه احساس بهاری که گرفتیم

دیدند قلمکاریتان را به دل ما
زیباست خط و نقش و نگاری که گرفتیم

نذر نفس گرم شما بود... دو نان از
نانوای خیابان کناری که گرفتیم

با لقمه ای از سفره تان تا به همیشه
سیریم از این داری و نداری که گرفتیم

گفتند اذان وقت غزلخوانی من شد
افطار طربناک لبم نام حسن شد

ای چتر بلندت به سر بی سر و پاها
بی مثل ترین است گل نام شماها

انگار نشسته است به حسن سکناتت
راه و منش فاطمه آرامش طاها

آغاز کریمانه هر وعده از این سو
آن سوی کرم خانه ی تو تا به کجاها

خالی نشده کوچه احسان نگاهت
هر لحظه پر از سیل بروها و بیاها

هر وقت که بند آمده راه نفس شهر
یعنی دمِ در آمده آقای گداها

جبریل چه بی صبر و پر از دغدغه پرسید
کی میرسد ای خوبترین نوبت ماها

شیرین و گواراست حسن جان محمد
شادابترین سبزه و ریحان محمد

تصویر خدا چشم زلالی که تو داری
احرام ببندیم به خالی که تو داری

لرزید تنت وقت نماز آمده انگار
اوقات تماشایی حالی که تو داری

آغاز حسین است گل صلح سپیدت
دیدند و ندیدند خیالی که تو داری

یکبار که نه دیده شده وقف خدا شد
دارایی هر ثروت و مالی که تو داری

تو قله نشین بوده ای و عالم و آدم
در سایه ی با عزت بالی که تو داری

ای سید بخشنده ما خانه ات آباد
گنجینه ی دنیا پَر شالی که تو داری

تا روز ابد سلطنتت زنده و جاوید
تا کور شود چشم هر آنکه نتوان دید

خوابید جمل تا تب طوفان تو آمد
تا رخشش شمشیر سر افشان تو آمد

خیبر شکنی در رگ و در خون شماهاست
بی باکی حیدر همه در جان تو آمد

آنقدر به زیر ضرباتت سر و تن ریخت
تا فتنه خون دست به دامان تو آمد

شمشیر بزن تا که بدانند ابالفضل
از جذر و مد آتش میدان تو آمد

ما لب به لب از کفر کویری شده بودیم
تا اینکه نظر کردی و باران تو آمد

معنای مسلمان شدنم طرز نگاهت
توحید من از کوثر چشمان تو آمد

بر پای کریم چه کسی سر بگذاریم
ما غیر نگاه تو پناهی که نداریم

آباد شد آنجا که شما پا بگذاری
صد پنجره رو به خدا جا بگذاری

در شهر ری چشم من از نسل کریمت
یک سید عالی نسبی را بگذاری

تا مملکت از آبرویش امن بماند
در ساحلش آرامش دریا بگذاری

در کام پسر بچه خود جام عسل را
تا روز دهم روز مبادا بگذاری

لا یوم کیومک همه ی درد تو بوده
تو سر به حسینیه غم ها بگذاری

انگار تویی در دل گودال که بازو
در تاب و تب و تیغ در آنجا بگذاری

محبوب ترین داغ نصیب تو حسین است
غمنامه ی چشمان غریب تو حسین است

دلشوره ی زهرا شده چشم تر کوچه
تو دیده ای آغاز و تا آخر کوچه

گفتند در این شهر که از سنگ کشیدند
نقاشی دیواری سر تا سر کوچه

دست تو به چادر ،نفسی که پر درد است
طوفان شد و بر هم زده بال و پر کوچه

افتاد زمین آینه ی شرم و نجابت
بر شانه ی تو زخم شد آن مادر کوچه

ای بغض گلوگیر نرو حوصله ای کن
بردار تو این زینتی و گوهر کوچه

باید که مزار تو غریبانه بماند
ای خاک نشین گل غم پرور کوچه

ای بی حرم شهر مدد بر تو بگریم
تا فاطمه خوشحال شود بر تو بگریم

علیرضا لک

********************

مسیر عشقبازان سوی یار است
زمین عشقبازی کوی یار است

به هر جان بنگری بینی خدا را
که دائم در تجلی روی یار است

اگر دعوت شدی در این ضیافت
زیمن مقدم نیکوی یار است

شب قدری که قرآن گشته نازل
همه قدرش زعطر بوی یار است

اگر دلها در این شبها خدایی است
بدان ماه مبارک مجتبایی است

حسن سرمایه ی زهرا و حیدر
مبارک سوره ی قرآن داور

دلیل برکت نسل محمد
حسن زیباترین تفسیر کوثر

پس از جد و آب و ام، مجتبی هست
برای چهارده معصوم، سرور

زیا محسن اگر حاجت بخواهی
قسم براو بده، با دیده ی تر

بود نزد خدایش آبرو دار
به نام او گنه از دوش بردار

خدا را شکر نامت بر لب ماست
که نام تو صفای مکتب ماست

حسینت بر تو ما را رهنمون است
رسیدن بر تو اوج مذهب ماست

اگر اهل مناجات خدایی
نگاه تو صفای هر شب ماست

دوچشمت از گدا خسته نباشد
درت بر سائلان بسته نباشد

نبی هنگام دیدار تو، مدهوش
که دیدار تو از سر می برد هوش

بدی دیگران و خوبی خود
کنی با حسن خلق خود فراموش

ادب سازی کنی، در کودکی هم
به نزد مرتضی هستی تو خاموش

بود عمری که از زهرا بخواهیم
کند ما را به راه تو کفن پوش

اگر از نام ثاراله مستیم
رهین لطف و احسان تو هستیم

تو قرآن کریم و راستینی
خداوند کرم روی زمینی

تمام سوره ی المومنونی
که فرزند امیرالمومنینی

زتو کم خواستن نوعی گناه است
تو دست باز رب العالمینی

تو آنی که بدون شک بگویم
حسین و کربلا می آفرینی

تو با صلحی که اندر کوفه کردی
مسیر عشق را مکشوفه کردی

الا ای که به هر دوران غریبی
نشان تو بود، جانان غریبی

معاویه تو را بهتر شناسد
که تو در لشگر یاران غریبی

زیارتنامه هم حتی نداری
قسم بر تربت ویران غریبی

امام دوم خانه نشینی
زنامردی نامردان غریبی

تو کودک بودی و غربت کشیدی
تو مادر را به خاک کوچه دیدی

جواد حیدری

********************

صدای شر شر باران شعر می آید
کسی دوباره به ایوان شعر می آید

غزل ،قصیده، نمیدانم، این که در راه است
چقدر ساده به دیوان شعر می آید

زبان روزه پیاده نزول فرموده
خبر دهید که مهمان شعر می آید

همیشه در وسط قحطی از دل دریا
به یاریم به بیابان شعر می آید

غزل به وزن دو ابروی او اگر گویم
دو وزن تازه به اوزان شعر می آید

کمیت لنگ غزل می شود چو شعر کمیت
اگر نظر بنماید کریم اهل البیت

خبر رسیده که امشب کریم می آید
به خاک صاحب روحی عظیم می آید

کسی که نفحه باغ بهشت نفحه اوست
چقدر ساده سوار نسیم می آید

کسی که بودن او تا همیشه خواهد بود
کسی که زمزمه اش از قدیم می آید

کسی که پشت سر خشم او بدون شک
هزار دسته عذاب الیم می آید

ز فیض چشم کریمش رحیم خواهد شد
دلی که مثل شیاطین رجیم می آید

اذان مغرب افطار پای سفره‌ی او
چقدر اسیر و فقیر و یتیم می آید

اگر رسیده در این مه برای خاطر ماست
خدا برای سر سفره اش نمک می خواست

مدرسی که ادب هم بود مودب او
نشسته هر چه پیمبر به پای مکتب او

به گرد پای صعودم نمیرسی جبرییل
اگر کبوتر جانم شود مقرب او

تمام عمر شده نام او مخاطب من
چه خوب می شد اگر می شدم مقرب او

چه راکبی که فلک هم ندیده مانندش
چه راکبی که رسول خداست مرکب او

مسیر خانه‌ی‌شان چند کوچه بند آید
برای خواندن قرآن چو وا شود لب او

فقط نه اهل زمین دل سپرده‌اش هستند
که عرشیان خدا کشته مرده‌اش هستند

هوای بزم کریمانه نگاه شما
دوباره سائلتان را کشیده است اینجا

چه خوب می شد از نخل چشمتان امشب
برای سفره‌ی افطارمان دهی خرما

در آستین شما دست فضل حضرت حق
و بر زبان شما معجز بیان خدا

اگر رسد به سراب تو می شود سیراب
هر آنکه تشنه برون آید از دل دریا

قسم به مهر لب روزه دارتان عمریست
که مُهر مِهر شما خورده روی سینه‌ی ما

کجاست یوسف صدیق تا خودش بیند
خداست مشتری حُسن یوسف زهرا

دل برادرت آقا اگر چه خواهری است
دل کبوتری تو عجیب مادری است

ببار ابر کرامت که خوب می باری
چقدر چشمه ز چشمان خود کنی جاری

بریز ، کاسه به دستان تو فراوانند
تبرک همه‌ی سفره های افطاری

مساحت دل ما نذر باغبانی توست
به اختیار خودت هر چه بذر می کاری

زمان دیدن تو مادرت چه حالی داشت
شب تولد خود را به یاد می آری؟

چه زود فصل زمستان گیسویت آمد
چه دیده ای وسط کوچه های بی یاری

چه بود آنچه شکست و سپس زمین افتاد
چه هست اینکه تو باید ز خاک بر داری

ببین شکسته شده ای ببین که تا شده ای
از آن زمان که تو با شانه ات عصا شده ای

محسن عرب خالقي

سه شنبه 06 خرداد 1393 - 23:07
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
vahid آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 73
عضويت : 6 /3 /1393
پاسخ : 5 RE :
ای دل از این نداری خود دست برندار
از چشم نو بهاری خود دست برندار
یعنی ز وضع جاری خود دست برندار
از حسن هم جواری خود دست برندار
*********** هر لحظه فرصت نفحاتی دوباره هست
وقتی کریم هست یقین کن که چاره هست
گفتم بیایم از نفست زیر و رو شوم دنبال نان سفرۀ تو کو به کو شوم مثل نسیم با کرمت روبرو شوم من هم به لطف عام تو با آبرو شوم دیدم ته صفوفِ گداها نشسته ام یک کوچه مانده آخر دنیا نشسته ام پر می کشند با پر و بالت نسیم ها تا آن سوی بلندی قد حریم ها خواهش بهانه ای ست که از آن قدیم ها افتاده در نگاه همه یا کریم ها دست مرا بگیر مرا یک ستاره نیست «در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست» «یک» خواستم، عطای تو چندین برابر است لطف کم تو از سر دنیا فراتر است اصلا کلید باغ بهشتی بر این در است «از هر زبان که می شنوم نامکرر است» یک قصه بیش نیست که ما سر سپرده ایم هر نان تازه را سر این سفره خورده ایم تو می رسی و غنچهٔ لبخند می رسد اردیبهشت در تب اسفند می رسد در خانۀ ولیّ خدا قند می رسد زیباترین نتیجۀ پیوند می رسد قدری بخند دور و بر تو حبیب هست «در غنچه ای هنوز و صدت عندلیب هست» تو نور پر فروغ محلات خوب ها آیینۀ بهاری آیات خوب ها یعنی شروع سلسله سادات خوب ها ماهی میان ماه مناجات خوب ها وقت نماز آمده در انتظار تو ای ما فدای آن بدن لرزه دار تو! تو بر فراز کوه کرم ایستاده ای شاهی به روی خاک ولی سر نهاده ای با این همه شبیه نفس صاف و ساده ای حاجی عشق می شوی اما پیاده ای چشم عنایت از همه سو دوختی به ما راهِ چگونه زیستن آموختی به ما جولان تیغ دست تو بیداد می کند یک لشگر از قیام تو فریاد می کند کشته کنار داغ جمل باد می کند دل را طنین «یا حسن» آباد می کند طوفان تیغ را به تماشا گذاشتی بر عرشِ افتخار و شرف پا گذاشتی بغض کبود یاس خدا در گلو شکست حق در سکوت بود و صدا در گلو شکست آن گریه های عقده گشا در گلو شکست تصویر تلخ خاطره ها در گلو شکست آری عصای مادر آیینه ها شدی پاره جگر! تو هم جگر داغ ما شدی از ناله های پر غم مادر که بگذریم از کوچه و شقایق پرپر که بگذریم از لحظه های پشت همان در که بگذریم از غربت شبانۀ حیدر که بگذریم از تو غروب کرب و بلا می توان شنید «لا یوم کَیومَکَ» را می توان شنید علیرضا لک

سه شنبه 06 خرداد 1393 - 23:08
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
vahid آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 73
عضويت : 6 /3 /1393
پاسخ : 6 RE :
چه سفره اي ، چه كرم خانه اي ، چه مهماني
چه ميزباني و چه روزي ِ فراواني
چه ازدحام عجيبي يقينا آقا نيست…
…گدايي درِ اين خانه كار آساني
دخيل دست كريمت شده ست ميكائيل
فقط نه اينكه تو روزي دهِ هر انساني
به رازقيّت تو ميخورم قسم كه تورا
رها نمي كنم آني و كمتر از آني
هر آينه دل من چون كوير مي خشكد
بدون لطف تويي كه جناب باراني
بيا و بر دلم امروز يك دقيقه ببار
بيا و با نَفَست بويي از بهشت بيار
من و هواي تو و شوق نوكري كردن
تو و حوالي دنيا و سروري كردن
دلم اسير تو شد ، چشم هاي معصومت
چه خوب ياد گرفته است دلبري كردن
من عادتي شده ام ، عادتي اين اطراف
من و فراز بقيعت كبوتري كردن
هميشه روزي من را تو داده اي ؛ننگ ست...
....كنار سفره ي تو ميل ديگري كردن
كريم شهر مدينه چقدر مي آيد
به دست هاي شما ذره پروري كردن
مرا كه ذره ي ناچيزتر ز ناچيزم
بيا و پرورشم ده كه دست آوريزم
به غير وصله ي نعلين يا عباي تو نيست
و جز گليم پر از نور زير پاي تو نيست
كرم نما ، به من سائلت هم احسان كن
كه تكيه گاه دلم غير دست هاي تو نيست
شروع مي شوي از انتهاي آقايي
تويي كه نوكري شيعه جز براي تو نيست
كسي كه از همه در آخرت فقير تر است
همان كسي ست كه در اين سرا گداي تو نيست
چقدر بي كس و تنهاست آنكه در دنيا
هميشه با تو غريبه ست و آشناي تو نيست
مرا گداي خودت كرده اي خدا را شكر
و آشناي خودت كرده اي خدا را شكر
مسعود يوسف پور

سه شنبه 06 خرداد 1393 - 23:08
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
vahid آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 73
عضويت : 6 /3 /1393
پاسخ : 7 RE بانک اشعار امام حسن مجتبی (ع) :
اول تو را سرشته و انسان درست کرد
شرح تو را نوشته و قرآن درست کرد
بعداً گِل اضافیتان را افاضه کرد
تا از من خراب مسلمان درست کرد
می خواست رحمتش همه جا را بغل کند
با اشک های چشم تو باران درست کرد
باید برای بندگی سجده هایمان
یک مسجدی به نام حسن جان درست کرد
بالم اگر به درد پریدن نمی خورد
یک سایبان که می شود از آن درست کرد
من زندۀ نسیم مسیحا دم توأم
آدم اگرشدم به خدا آدم توأم
تو ابتدای نسل طهورای کوثری
تو رود خانۀ زهرای اطهری
باید علی و فاطمه ای ظرف هم شوند
تا اینکه آفریده شود چون تو گوهری
کار خداست این که پیمبر پسر نداشت
وقتی توئی نیاز ندارد به دیگری
نسل مطهر نبوی، نسل دختری است
با این حساب تو حسن ابن پیمبری
گفتند زاده ی اسد الله غالبی
صبح جمل که شد همه دیدند حیدری
می خواستند پیش همه کوچکت کنند
کوری چشم عایشه ها از همه سری
یک روز اشک و گریه برای تو میکند....
...با شصت روز اشک حسینی برابری
ای ارشد تمام پسر های فاطمه
ای اولین حسین سحر های فاطمه
ای آسمان تر ازهمه بالا تر از همه
ای بی کران تر از همه دریا تر از هم
تو زودتر به دامن زهرا نشسته ای
پس این توئی تو ،بچه زهرا تر ازهمه
ما از تو هیچ وقت نفرما ندیده ایم
ای جملۀ همیشه بفرما تر ازهمه
ما سالهاست رهگذر کوچۀ توأیم
مانند یک فقیر سرِکوچۀ توأیم
مهتاب چشمهای تو خورشید پرور است
هرکس که طالعش حسنی نیست کافر است
اصلاً نیاز نیست قیامت به پا کنی
یک قاسمی خدا به تو داده که محشر است
اصلاً شما نیاز نداری به معرکه
وقتی لب سکوت تو شمشیر حیدر است
قسمت نبود تا که ببینند مردمان
بازوی تو ادامۀ فتّاح خیبر است
فردا ملک به نام تو تکبیر می زند
صاحب زمان به جای تو شمشیر می زند
امشب اگر نگات هوای قرن کند
امید می رود که نگاهی به من کند
زیبنده است بال و پر صد فرشته را
زهرا ببافد و تن تو پیرهن کند
کُشتی بگیر پیش همه با برادرت
شاید کسی بیاید وجانم حسن کند
بهتر همان که در به در هر گذر شود
بالی که روی بام تو فکر چمن کند
این یا کریم مثل همه قصد کرده است....
...بر روی گنبدی که نداری وطن کند
بعد از تو ای امیر کفن پاره ها کسی
لازم نکرده است تنم را کفن کند
**علی اکبر لطیفیان

سه شنبه 06 خرداد 1393 - 23:08
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
vahid آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 73
عضويت : 6 /3 /1393
پاسخ : 8 RE بانک اشعار امام حسن مجتبی (ع) :
نذری کنید تا که دمی با خدا شویماز این قفس که ساخته شیطان رها شویم باری که روی دوش گرفتیم از گناهروی زمین گذاشته و با صفا شویم امشب شب در آمدن ماه فاطمه استدیگر بس است باید از این خواب پا شویم تا نیمه های ماه دگر صبر هم بس استراهی بیت حضرت خیر النسا شویم باید هزار سال عبادت کنیم تااز سائلان واقعی مجتبی شویم آقا عنایتی کن از این تن در آمدهقدری تو را صدا زده تا بی ریا شویم قدری به ما نگاه کن آقا که تا ابدگندم فروش صحن نگاه شما شویم امشب به یمن آمدنت دست ما بدهآن باده ای که بر کرمت مبتلا شویم حسنت مرا مقیم سرِ دار میکندامشب علی ز لعل تو افطار میکند وقتی تو را ز عرش فراتر گذاشتندیعنی به روی دست پیمبر گذاشتند در راه تو تمام خلائق نشسته انددل برده ای که نام تو دلبر گذاشتند ماهی نبود تا که در این ماه گل کنداینجا تو را به دامن مادر گذاشتند خورشید را به امر خدا مثل هدیه اییک گوشه پیش هدیه حیدر گذاشتند موسی برای مهد تو گهواره ساخت و عیسی و دیگران روی آن پر گذاشتند تا این که حاجت دل عالم روا شودهفت آسمان به پای شما سر گذاشتند امشب برای شادی زهرا و مرتضیتاجی به روی فرق تو از زر گذاشتند این افتخار ماست که با مقدم شماما را در آستان تو نوکر گذاشتند با بودن تو فاطمه حس کرد مادر استیعنی که اولین پسر چیز دیگر است با مقدم تو دین خدا زنده میشودماه خدا کنار شما زنده میشود عیسی به ناز مقدم تو ناز میکندموسی که هیچ با تو عصا زنده میشود ماه مبارک است در این نیمه های شببا مقدم تو حال دعا زنده میشود امشب که فاطمه به تو لبخند میزندشهر مدینه غرق صفا زنده میشود آقا خوش آمدی که در این لحظه های خوشسلول های مرده ما زنده میشود امشب تو آمدی و نبی گفت با علییک ضلع از حدیث کسا زنده میشود وقتی شروع نهضت ارباب با شماستبا تو حسین و کرب و بلا زنده میشود چشمان تو به چشم علی تا که وا شدهاز آن به بعد نام شما مجتبی شده شوری میان سینه من پا گرفته استعشقی میان قلب و دلم جا گرفته است مثل علی ست با نمک است و خدایی استقنداقه ای که حضرت زهرا گرفته است گویا دوباره موقع افطار آمدهبا بوسه ای که از لبش آقا گرفته است او که کریم خانه ی زهرا و حیدر استرونق ز کار و بار مسیحا گرفته است از سوی جنت آمده یا از سوی خدادسته گلی که حضرت موسی گرفته است معمار گاهواره او دست جبرئیلیعنی که کار عشق چه بالا گرفته است یوسف رسیده است به پابوسی حسنمجنون شده است و دامن لیلا گرفته است با چشم خود دل از همه دل ها ربوده استاین ارث را ز ام ابیها گرفته است آنقدر بیت حضرت زهرا شلوغ بودیک هفته است نوح نبی جا گرفته است ای برکت همیشه افطار ما حسنخوش آمدی به خانه صدیقه یا حسن از بس که مثل حضرت زهرا منور استمست اند اهل خانه به قدری معطر است حیدر ز شوق، محو تماشای روی اوستگفتم که گفت فاطمه، او چیز دیگر است گفته نبی عقیقه کند زودتر علیآنقدر روی دلبر نوزاد محشر است کی گفته است این که حسن مرد جنگ نیستنیزه به دست حضرت فتاح خیبر است گفتند نیست آشنا با فنون جنگجنگ جمل رسید همه دیدند حیدر است با ضربه اش چو عایشه را زد به روی خاکدیدند مستحق صد الله اکبر است وقت نماز کنده شود از دل زمینبیخود نبوده است که او مست کوثر است در حلم و در عبادت و در سجده های شبهم مثل مرتضی ست و هم چون پیمبر است این را بدان کسی که به تن فخر میکندمحشر خدا به خلق حسن فخر میکند مظلوم تر ز حیدر کرار یا حسنای نیمه شب به دوش شما بار یا حسن ای صاحب تمام مکاتب ،امام عشقاستاد درس رزم علمدار یا حسن ای قبله گاه خلق دو عالم بقیع توای از دل شکسته خبردار یا حسن پیری زود رس ز چه آمد سراغ تواز غصه های کوچه عزادار یا حسن ای زیر بار تهمت و دشنام بین شهرای از تمام شهر طلبکار یا حسن آقا شنیده ام که قدت را شکسته اندوقتی که سوخت آن در و دیوار یا حسن آقا شب ولادت و روضه حلال کناین روضه را زمینه عشق و وصال کن مهدی نظری **********************

سه شنبه 06 خرداد 1393 - 23:08
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
vahid آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 73
عضويت : 6 /3 /1393
پاسخ : 9 RE :
بالی برای پر زدنم دست و پا کنیداز قید و بند غصه دلم را رها کنید ای روزه دارهای سر سفره ی کرمحالی چو دست داد برایم دعا کنید وقت سحر که فیض مناجات کامل استمنت گذاشته و مرا هم صدا کنید ای سائلان پشت در خانه کریمراهی برای رد شدن عشق واکنید خیرات میدهند به هرکس که آمدهجانی بیاورید و به پایش فدا کنید**روزی که پا به دیده ی دنیا نهاده ایرنگی دگر به جلوه مهتاب داده ای در زیر پای تو سر خیل ملائک استآن لحظه ای که در سفر حج پیاده ای امشب اگر اراده کنی ذبح میشومجانم فدای منت و همچون اراده ای سجاده ی تو عرش؛ در آن لحظه ای که توتکبیر گفته و به نماز ایستاده ای نام تو را ادامه ی زهرا نوشته اندتو مادری ترین پسر خانواده ای هرکس که عشق حضرت مولا نمیشودهر یوسفی که یوسف زهرا نمیشود در طالعم اسیر حسن را رقم زدندروزی که نقش خلقت من را رقم زدند از روی سرو قامت لیلایی حسندر شعر عشق سرو چمن را رقم زدند بر روی لوح سینه بیتابم از ازلبا رنگ سبز نام حسن را رقم زدند صبر حسن مقدمه ی ظهر کربلاستاین گونه شد که داغ کفن را رقم زدند ای صبر تو مقدمه ی کار کربلاپیش تو سر به زیر علمدار کربلا**

سه شنبه 06 خرداد 1393 - 23:08
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
vahid آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 73
عضويت : 6 /3 /1393
پاسخ : 10 RE :
همدم یار شدن دیده تر می خواهدپیر میخانه شدن اشک سحر می خواهد عاشقی کار دل مصلحت اندیشان نیستقدم اول این راه جگر می خواهد بال و پرهای به دور و بر شمع ریخته گفت:بشنود هرکه ز معشوق خبر می خواهد هرکه عاش شده خاکستر او بر باد استعاشق از خویش کجا رد و اثر می خواهد هنر آن نیست نسوزی به میان آتش پر زدن در وسط شعله هنر می خواهد در ره عشق طلا کردن هر خاک سیاهفقط از گوشه چشم تو نظر می خواهد ظرف آلوده ما در خور سهبای تو نیستاین ترک خورده سبو رنگ دگر می خواهد زدن سکه سلطانی عالم، تنهایک سحر از سر کوی تو گذر می خواهد تا زمانی که خدایی خدا پا بر جاستپرچم حسن حسن در همه عالم بالاست در کرمخانه حق سفره به نام حسن استعرش تا فرش خدا رحمت عام حسن است بی حرم شد که بدانند همه مادری استورنه در زاویه عرش مقام حسن است بس که آقاست به دنبال گدا می گرددناز عشاق کشیدن ز مرام حسن است دست ما نیست اگر سینه زن اربابیماین مسلمانی ایران ز کلام حسن است هرکه خونش حسنی شد ز خودی حرف شنیدغربت از روز ازل باده جام حسن است حرم و نام و وجودش همه شد وقف حسینهرحسینیه که بر پاست خیام حسن است او چهل سال بلا دید بماند اسلامصبر شیرازه اصلی قیام حسن است ما گدائیم ولی شاه کریمی داریمهرچه داریم ز تو یار قدیمی داریم تاخدا با همه حُسن خود املایت کردچون جلالیت خود آیت عظمایت کرد تا که در صورت تو عکس خودش را بکشدهمچونان روی نبی این همه زیبایت کرد تا که قرص قمر ماه علی کامل شدپرده برداشت ز رخسار و هویدایت کرد تا ثمر داد نهالی که خدا کاشته بودباهمه جلوه تو را شاخه طوبایت کرد ریخت آب و سر مشک از کف هر ساقی رفتبسکه مستانه و مبهوت تماشایت کرد تا که اثبات شود بر همگان ابتر کیستپسر ارشد صدیقه کبرایت کرد تاشوی بعد علی میر بنی هاشمیانصاحب صولت و شخصیت طاهایت کرد بسکه ذات احدی خاطر لعلت می خواستشیر نوش از جگر حضرت زهرایت کرد با توسرچشمه کوثر شده زهرا یاهوکوری عایشه مادر شده زهرا یاهو انقطاع تو زِ هر سوز و گدازت پیدافاطمی بودنت از عشوه و نازت پیدا سر سجاده تو گوشه ای از عرش خداستسیر عرفانی ات از حال نمازت پیدا هرکه آمد به در خانه تو آقا شدهرچه جود و کرم از سفره بازت پیدا گریه دار است چرا زمزمه قرآنتحزن زهراییت از صوت حجازت پیدا آتشی بر جگرت مانده که پنهان کردیولی آثارش ازین سوز و گدازت پیدا وارث پیر مناجاتی نخلستانیاین هم از ناله شبهای درازت پیدا محرم مادری و از سر گیسوی سپیددرد پنهانی و یک گوشه رازت پیدا کاش مهمان تو و چشم پر آبت باشمروضه خوان حرم وصحن خرابت باشم روح تطهیر کجا وسوسه ناس کجادلبری پاک کجا خدعه خناس کجا خون دلها وسط تشت به هم می گفتندجگری تشنه کجا سوده الماس کجا در چهل غمی که جگرت را سوزاندضرب دیوار کجا برگ گل یاس کجا خانه ای سوخته و دست ز کار افتادهورم دست کجا گردش دسداس کجا ای کفن پاره شده علقمه جایت خالیبوسه تیر کجا دیده عباس کجا داغ عباس چه آورد سر اهل حرمغارت خیمه کجا جوری اجناس کجا چون دل سوخته و جگرم می سوزدتن و تابوت تو را تیر به هم می دوزد قاسم نعمتی *********************

سه شنبه 06 خرداد 1393 - 23:10
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
vahid آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 73
عضويت : 6 /3 /1393
پاسخ : 11 RE :
ای در هوای پاک نگاهت سلامهانامت نداشت سابقه ای بین نامها ماهی قلب کوچک ما را گرفته ایدر موج دست آبی خود صبح و شامها ای هیبت بهار خدا ، سیر می شوند........از عطر سفره های حضورت مشام ها سائل به حکم واجب عینی است بی گمانوقتی گدا به چشم تو دارد مقامها بیرون بیا و چشم مرا هم قدم بزنهمسفره فروتن جمع غلامها در کوچه ات کسی به کسی جا نمی دهدمکثی بکن به اشتیاق چنین ازدحامها هر کس که خورد زخم ترا می کند حرامتلخی منت همه التیامها یک روز سرنوشت تو سر زد به کوچه ایخالی ز رنگ و بوی همه احترامها یک روز سرنوشت تو آمد به کوچه ایبا مادرت شبیه گلی زیر گامها خونین جگر شدی و همه حرف بودنتزد یادگار تا به ابد روی جامها تنها ترین غریبترین مهربانتریناین است سرنوشت تمام امامها**شرمنده شاعر پیدا نشد ******************* ای امتداد سوره ی کوثر خوش آمدی

ای روشنای قلب پیمبر خوش آمدی

آییینه دار حضرت حیدر خوش امدی

کوری چشم دشمن ابتر خو ش آمدی



از مقدم تو فاطمه مادر خطاب شد

لفظ ابوالحسن لقب*بوتراب شد




خیلی بلند قرائت قران مکن پسر

در بین کوچه راه بندان مکن پسر

مجنون شهرا تو پریشان مکن پسر

لیلاترین ، غمزه به آسمان مکن پسر



امشب دوباره راهی بیت و الحسن شدم

مست جمالت هستم و خالی ز (من) شدم




پهن است ابتدای کوچه بساط گدائیم

با تو به سر شده است غم ِ بی نوائیم

از برکت دعای شما من خدائیم

با لطف توست اگر کربلائیم



گیریم مرد شامی آمده اینجا نگاه کن

دست مرا بگیر مرا سر به راه کن




ما خانوادتاٌ همگی نوکر شما

تو خانوادتاٌ ، مسیحا ، گره گشا

من با قبیله ام ، گدایان مجتبی

تو با عشیره ات ، عزیزان قلب ما



یا ایها الکریم بده روزی مرا

هرگز ندیده ایم که تو رد کنی گدا




یک روز می رسد حرمت را بنا کنیم

با طرح و نقشه های حریم رضا کنیم

صحنت زمرد و گنبد طلا کنیم

بعدش نشسته در حریم شما و صفا کنیم



در وصف و شرح حال تو این کامل است و بس

شاگرد مکتب تو ابوفاضل است و بست




مرد جمل دلاوریت حیرت آورست

تکبیرهای حیدریت حیدر آورست

رزم آوری و برتریت حیرت آور است

با یک سپاه برابریت حیرت آورست



ختم به خیر قائله فرما اراده کن

آن فتنه را بگیر و زاشتر پیاده کن




روشن کن و بگو خواص را نفاق چیست ؟

آقا بگو که بین گذر اتفاق چیست ؟

آتش کشیدن دل یاس های باغ چیست ؟

آقا بگو که درد کدام است و داغ چیست ؟



ای کوه صبر ، حضرت سردار بی سپاه

من آه می کشم زغمت ..... آه پشت آه


یاسر مسافر ********************دستی که شعر دفتر دل را نوشته استدست مرا به پای تمنا نوشته است چون دید اشک شوق، سحر موج میزندچشم مرا ادامه ی دریا نوشته است دستان عشق ،نام امام کریم را زیباترین ترانه دنیا نوشته است آنکس که داد جان به تنم با نگاه توآقا تو را امام مسیحا نوشته است نام تو را به صفحه پیشانی ام خدابا رنگ سبز حضرت زهرا نوشته است تو آمدی و خواهش دستان من شدیارشدترین ستاره زهرا ، حسن شدی اعجاز ناز چشم تو اعجاز دلبری استعیناً شبیه معجزه های پیمبری است خیرات تو همیشه سر سفره های ماستآقا کریم بودن تان چیز دیگری است اصلاً بعید نیست که سلمان مان کنیجایی که کار چشم شما ذره پروری است محشر فقط قیامت و هول و هراس نیستنام حسن خودش بخدا نام محشری است گویا حسن ستاره همزاد فاطمه استاز بس که اولین پسر خانه مادری است ای اولین ستاره شب های فاطمهلالایی شبانه ی لب های فاطمه در ازدحام کوچه نشسته گدای توتا که دخیل اشک ببندد به پای تو قرآن بخوان و باز ببین بند آمدهاین کوچه از تلاوت گرم صدای تو وقتی که نقش حضرت تو آفریده شدتبریک گفت بر خودش حتی خدای تو جانا کنار سفره افطار خود علیافطار کرده با نمک خنده های تو تو آسمان خانه زهرای اطهریچون روی دوش حضرت مولاست جای تو آقا دوباره بر تن مان جان نمی دهی؟امشب به دست خالی مان نان نمی دهی؟ رخصت بده که عاشق شیدایی ات شوممجنون سرو قامت لیلایی ات شوم من را بیا به خاطر زهرا قبول کنتا اینکه خاک مقدم زهرایی ات شوم من آمدم کنار تمام فرشته ها تا که اسیر جذبه زیبایی ات شوم باید بمیرم از سر شوق رسیدنتتا زنده ی نگاه مسیحایی ات شوم ما را برای نوکریت انتخاب کنیا که مرا غلام غلامت خطاب کن با زهر دشمنی که نفس را گرفته بودآتش میان سینه او پا گرفته بود حتی مدینه محرم درد دلش نبودشهری که بوی غربت مولا گرفته بود تیری که خورد گوشه تابوت مجتبیقبلاً به کوچه در دل او جا گرفته بود دستی پلید پیش غرور نگاه اوبرق نگاه مادر او را گرفته بود بنگر به مرتضی که در این ماه ،روضه رابا بوسه از لب حسن افطار میکند

سه شنبه 06 خرداد 1393 - 23:10
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
vahid آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 73
عضويت : 6 /3 /1393
پاسخ : 12 RE :
ای وسعت بهاری بی انتهای سبزمرد غریب شهر ولی آشنای سبزروح اجابت است به دست تو بسکه داشتباغ دعای هر شب تو ربنای سبزهر شب مدینه بوی خدا داشت تا سحراز عطر هر تلاوت تو با صدای سبزسرسبزی بهشت خدا چیست ؟ رشته ایاز بالهای آبیتان آن عبای سبزاز لطف اشکهای سحر غنچه داده استدر دامن قنوت شبم این دعای سبزکی می شود که سایه کند بر مزار تویک گنبد طلا ئی و گلدسته های سبزآن وقت تا قیام قیامت به لطفتانداریم در بقیع تو یک کربلای سبزیا می شود دلم گل و خشت حریم تویا می شود کبوتر تو ، یا کریم توتو سرو قامتی تو سراپا ملاحتیآقا تو حسن مطلقی و بی نهایتیخاک زمین که عطر حضور تو را گرفتاز یاد رفت قصة یوسف به راحتیایوب که پیمبر صبر و رضا شدهاز لطف توست دارد اگرحلم وطاقتیبی شک و شبهه دست توسل زده مسیحبر دامنت اگر شده صاحب کرامتییاد پیامبر به خدا زنده می شودوقتی که گرم ذکر و دعا و عبادتیحتماً برای خواهش دست نیازمنددست تو داشت پاسخ سبز اجابتیوقتی میان معرکه شمشیر می کشیتنها تویی که مرد نبرد و رشادتیبا تیغ ذوالفقار که در دستهای توستبر پا شده به عرصه ی میدان قیامتیبر دوش سید الشهدا بود رایتتعباس بود آینه دار شجا عتتخورشید آسمانی ماه خدا حسنهمسایه قدیمی دنیای ما حسنپرواز بالهای خیالی فهم ماکی می رسد به اوج مقام شما حسنروشن ترین تجسم آیات و سوره هایاسین و قدر و کوثری و هل أتی حسنصفین شاهد تو و شور و حماسه اتشیر دلیر بیشه شیر خدا حسنالله اکبر تو بلند است وقت رزمآیات فتح روز نبردی تو یا حسنصلح شکوهمند تو هرگز نداشتهچیزی کم از قیامت کرب و بلا حسنصلحت حماسه بود نه سازش که اینچنینشد سربلند پرچم اسلام راستیندر خانه تو غیر کرامت مقیم نیستاینجا به غیر دست تو دستی رحیم نیستتو سفره دار هر شب شهر مدینه ای جز تو کسی که لایق لفظ کریم نیستاز بسکه داشت دست شما روح عاطفهشد باورم که کودکی اینجا یتیم نیستجز سر زدن به خانة دلخستگان شهرکاری برای هر سحرت ای نسیم نیستاینجا که نیست گنبد و گلدسته ای بگوجایی برای پر زدن یا کریم نیست؟داغ ضریح و مرقد خاکیت ای غریب امروزی است غربت عهد قدیم نیستبا این همه غریبی و دلتنگی ات بگوجایی برای اینکه فدایت شویم نیست ؟گل داشت باغ شانة تو از سخاوتتآقا زبانزد همه می شد کرامتتاینگونه در تجلی خورشید وار توگم می شود ستارة دل در مدار توروشن شده است وسعت هفت آسمان عشقاز آفتاب روشن شمع مزار توبوی بهشت، عطر پر و بال جبرئیلمی آورد نسیم سحر از دیار تودلهای ما زمینی و ناقابلند پسیک آسمان درود الهی نثار توهر شب به یاد قبر تو پر می زند دلم تا خلوت سحرگه آئینه زار توتا که شبی بیائی و بالی بیاوریماندیم مات و غمزده چشم انتظار توبالی که آشنای تو باشد ابوتراب !یا وقف صحن خاکی و پر از غبار توبالی که سمت تربت تو وا کنیم و بعدباشیم تا همیشه فقط در کنار توبا عطر یاس تربت تو گریه می کنیمآنجا فقط به غربت تو گریه می کنیمچشمی که در مصیبتتان تر نمی شودشایستة شفاعت حیدر نمی شودچشم همیشه ابریتان یک دلیل داشتهر ماتمی که ماتم مادر نمی شودمرهم به زخمهای دل پر شراره اتجز خاک چادر و پر معجر نمی شودیک عمر خون دل بخورد هم کسی دگروالله از تو پاره جگر تر نمی شودیک طشت لخته های جگر پاره های دلاز این که حال و روز تو بهتر نمی شودیک چیز خواستی تو از این قوم پر فریبگفتند نه ....کنار پیمبر نمی شودگل کرد بر جنازة تو زخم سرخ تیرهرگز گلی شبیه تو پرپر نمی شودپر شد مدینه از تب داغ غمت ولیبا کربلا و کوفه برابر نمی شود....زینب کنار نیزه کشید آه سرد و گفت:سالار من که یک تن بی سر نمی شوددیگر تمام قامت زینب خمیده بود از بسکه روی نیزه سر لاله دیده بودیوسف رحیمی

سه شنبه 06 خرداد 1393 - 23:10
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
vahid آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 73
عضويت : 6 /3 /1393
پاسخ : 13 RE :
صدای شر شر باران شعر می آیدکسی دوباره به ایوان شعر می آید غزل ،قصیده، نمیدانم، این که در راه استچقدر ساده به دیوان شعر می آید زبان روزه پیاده نزول فرمودهخبر دهید که مهمان شعر می آید همیشه در وسط قحطی از دل دریابه یاریم به بیابان شعر می آید غزل به وزن دو ابروی او اگر گویمدو وزن تازه به اوزان شعر می آید کمیت لنگ غزل می شود چو شعر کمیتاگر نظر بنماید کریم اهل البیت خبر رسیده که امشب کریم می آیدبه خاک صاحب روحی عظیم می آید کسی که نفحه باغ بهشت نفحه اوستچقدر ساده سوار نسیم می آید کسی که بودن او تا همیشه خواهد بودکسی که زمزمه اش از قدیم می آید کسی که پشت سر خشم او بدون شکهزار دسته عذاب الیم می آید ز فیض چشم کریمش رحیم خواهد شددلی که مثل شیاطین رجیم می آید اذان مغرب افطار پای سفره‌ی اوچقدر اسیر و فقیر و یتیم می آید اگر رسیده در این مه برای خاطر ماستخدا برای سر سفره اش نمک می خواست مدرسی که ادب هم بود مودب اونشسته هر چه پیمبر به پای مکتب او به گرد پای صعودم نمیرسی جبرییلاگر کبوتر جانم شود مقرب او تمام عمر شده نام او مخاطب منچه خوب می شد اگر می شدم مقرب او چه راکبی که فلک هم ندیده مانندشچه راکبی که رسول خداست مرکب او مسیر خانه‌ی‌شان چند کوچه بند آیدبرای خواندن قرآن چو وا شود لب او فقط نه اهل زمین دل سپرده‌اش هستندکه عرشیان خدا کشته مرده‌اش هستند هوای بزم کریمانه نگاه شمادوباره سائلتان را کشیده است اینجا چه خوب می شد از نخل چشمتان امشببرای سفره‌ی افطارمان دهی خرما در آستین شما دست فضل حضرت حقو بر زبان شما معجز بیان خدا اگر رسد به سراب تو می شود سیرابهر آنکه تشنه برون آید از دل دریا قسم به مهر لب روزه دارتان عمریستکه مُهر مِهر شما خورده روی سینه‌ی ما کجاست یوسف صدیق تا خودش بیندخداست مشتری حُسن یوسف زهرا دل برادرت آقا اگر چه خواهری استدل کبوتری تو عجیب مادری است ببار ابر کرامت که خوب می باریچقدر چشمه ز چشمان خود کنی جاری بریز ، کاسه به دستان تو فراوانندتبرک همه‌ی سفره های افطاری مساحت دل ما نذر باغبانی توستبه اختیار خودت هر چه بذر می کاری زمان دیدن تو مادرت چه حالی داشتشب تولد خود را به یاد می آری؟ چه زود فصل زمستان گیسویت آمدچه دیده ای وسط کوچه های بی یاری چه بود آنچه شکست و سپس زمین افتادچه هست اینکه تو باید ز خاک بر داری ببین شکسته شده ای ببین که تا شده ایاز آن زمان که تو با شانه ات عصا شده ای محسن عرب خالقي

سه شنبه 06 خرداد 1393 - 23:10
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
vahid آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 73
عضويت : 6 /3 /1393
پاسخ : 14 RE :
مسیر عشقبازان سوی یار استزمین عشقبازی کوی یار است به هر جان بنگری بینی خدا راکه دائم در تجلی روی یار است اگر دعوت شدی در این ضیافتزیمن مقدم نیکوی یار است شب قدری که قرآن گشته نازلهمه قدرش زعطر بوی یار است اگر دلها در این شبها خدایی استبدان ماه مبارک مجتبایی است حسن سرمایه ی زهرا و حیدرمبارک سوره ی قرآن داور دلیل برکت نسل محمدحسن زیباترین تفسیر کوثر پس از جد و آب و ام، مجتبی هستبرای چهارده معصوم، سرور زیا محسن اگر حاجت بخواهیقسم براو بده، با دیده ی تر بود نزد خدایش آبرو داربه نام او گنه از دوش بردار خدا را شکر نامت بر لب ماستکه نام تو صفای مکتب ماست حسینت بر تو ما را رهنمون استرسیدن بر تو اوج مذهب ماست اگر اهل مناجات خدایینگاه تو صفای هر شب ماست دوچشمت از گدا خسته نباشددرت بر سائلان بسته نباشد نبی هنگام دیدار تو، مدهوشکه دیدار تو از سر می برد هوش بدی دیگران و خوبی خودکنی با حسن خلق خود فراموش ادب سازی کنی، در کودکی همبه نزد مرتضی هستی تو خاموش بود عمری که از زهرا بخواهیمکند ما را به راه تو کفن پوش اگر از نام ثاراله مستیمرهین لطف و احسان تو هستیم تو قرآن کریم و راستینیخداوند کرم روی زمینی تمام سوره ی المومنونیکه فرزند امیرالمومنینی زتو کم خواستن نوعی گناه استتو دست باز رب العالمینی تو آنی که بدون شک بگویمحسین و کربلا می آفرینی تو با صلحی که اندر کوفه کردی مسیر عشق را مکشوفه کردی الا ای که به هر دوران غریبینشان تو بود، جانان غریبی معاویه تو را بهتر شناسد که تو در لشگر یاران غریبی زیارتنامه هم حتی نداریقسم بر تربت ویران غریبی امام دوم خانه نشینیزنامردی نامردان غریبی تو کودک بودی و غربت کشیدیتو مادر را به خاک کوچه دیدیجواد حیدری

سه شنبه 06 خرداد 1393 - 23:11
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
vahid آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 73
عضويت : 6 /3 /1393
پاسخ : 15 RE :
جان می تپد از خوبی یاری که گرفتیمآقای کریم است نگاری که گرفتیم پاکیزه شد آیینه محراب سحر هارفته غم آن گرد و غباری که گرفتیم از ثانیه تا ثانیه اش عطر بهشت استبا این همه احساس بهاری که گرفتیم دیدند قلمکاریتان را به دل مازیباست خط و نقش و نگاری که گرفتیم نذر نفس گرم شما بود... دو نان ازنانوای خیابان کناری که گرفتیم با لقمه ای از سفره تان تا به همیشهسیریم از این داری و نداری که گرفتیم گفتند اذان وقت غزلخوانی من شدافطار طرب¬ناک لبم نام حسن شد ای چتر بلندت به سر بی سر و¬ پاهابی مثل ترین است گل نام شماها انگار نشسته است به حسن سکناتتراه و منش فاطمه آرامش طاها آغاز کریمانه هر وعده از این سوآن سوی کرم خانه ی تو تا به کجاها خالی نشده کوچه احسان نگاهتهر لحظه پر از سیل بروها و بیاها هر وقت که بند آمده راه نفس شهریعنی دمِ در آمده آقای گداها جبریل چه بی صبر و پر از دغدغه پرسیدکی میرسد ای خوب¬ترین نوبت ماها شیرین و گواراست حسن جان محمدشاداب¬ترین سبزه و ریحان محمد تصویر خدا چشم زلالی که تو داریاحرام ببندیم به خالی که تو داری لرزید تنت وقت نماز آمده انگاراوقات تماشایی حالی که تو داری آغاز حسین است گل صلح سپیدتدیدند و ندیدند خیالی که تو داری یکبار که نه دیده شده وقف خدا شددارایی هر ثروت و مالی که تو داری تو قله نشین بوده ای و عالم و آدمدر سایه ی با عزت بالی که تو داری ای سید بخشنده ما خانه ات آبادگنجینه ی دنیا پَر شالی که تو داری تا روز ابد سلطنتت زنده و جاویدتا کور شود چشم هر آنکه نتوان دید خوابید جمل تا تب طوفان تو آمدتا رخشش شمشیر سر افشان تو آمد خیبر شکنی در رگ و در خون شماهاستبی باکی حیدر همه در جان تو آمد آنقدر به زیر ضرباتت سر و تن ریختتا فتنه خون دست به دامان تو آمد شمشیر بزن تا که بدانند ابالفضلاز جذر و مد آتش میدان تو آمد ما لب به لب از کفر کویری شده بودیمتا اینکه نظر کردی و باران تو آمد معنای مسلمان شدنم طرز نگاهتتوحید من از کوثر چشمان تو آمد بر پای کریم چه کسی سر بگذاریمما غیر نگاه تو پناهی که نداریم آباد شد آنجا که شما پا بگذاریصد پنجره رو به خدا جا بگذاری در شهر ری چشم من از نسل کریمتیک سید عالی نسبی را بگذاری تا مملکت از آبرویش امن بمانددر ساحلش آرامش دریا بگذاری در کام پسر بچه خود جام عسل راتا روز دهم روز مبادا بگذاری لا یوم کیومک همه ی درد تو بودهتو سر به حسینیه غم ها بگذاری انگار تویی در دل گودال که بازودر تاب و تب و تیغ در آنجا بگذاری محبوب ترین داغ نصیب تو حسین استغم¬نامه ی چشمان غریب تو حسین است دلشوره ی زهرا شده چشم تر کوچهتو دیده ای آغاز و تا آخر کوچه گفتند در این شهر که از سنگ کشیدندنقاشی دیواری سر تا سر کوچه دست تو به چادر ،نفسی که پر درد استطوفان شد و بر هم زده بال و پر کوچه افتاد زمین آینه ی شرم و نجابتبر شانه ی تو زخم شد آن مادر کوچه ای بغض گلوگیر نرو حوصله ای کنبردار تو این زینتی و گوهر کوچه باید که مزار تو غریبانه بماندای خاک نشین گل غم پرور کوچه ای بی حرم شهر مدد بر تو بگریمتا فاطمه خوشحال شود بر تو بگریمعلیرضا لک

سه شنبه 06 خرداد 1393 - 23:11
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
vahid آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 73
عضويت : 6 /3 /1393
پاسخ : 16 RE :
گفتند بي بديلي و ديديم برترياز هرچه گفته اند و شنيديم بهتري خُلق و جمال و خوي و خصالت محمّديستآيينه ی تمام نماي پيمبري استاد رزم توست علي شاه لافتيآموزگار قاسم و عباس و اکبري چه در زمان صلح، چه هنگام جنگ و رزم در هر دو حال، باز امامي و رهبري کوريِ چشم طايفه ابتر و حسودتو اولين پياله صهباي کوثري با ديدن تو چشم همه مات مي شودزهرا پس از تو مادر سادات مي شود ما کيستيم سائل دست کريم توما کيستيم ريزه خوران قديم تو تو سفره دار سفره ماه ضيافتيما ميهمان دائم خوان نعيم تو دشنام داده‌اند و تو اکرام کرده ايبي انتهاست رأفت قلب رحيم تو تو سايه ی سرِ همه عالمي وليبي زائر است و سايه ندارد حريم تو حتي نوادگان تو صاحب حرم شدندجانم فداي حضرت عبدالعظيم تو بر ما کرم نما که گدائيم، يا کريمما ياکريمِ بام شمائيم، يا کريم تا آفتاب روز جمل آشکار شدتيغ حسن برنده تر از ذوالفقار شد سربند يا علي به سرش بست مجتبيبا ذکر فاطمه به روي زين سوار شد فرياد زد انا بن علي فاتح حنينفريادِ يک سپاه، فرار الفرار شد با هيبتي تمام به اسبش نهيب زديک لشکر از يسار و يمين، تار و مار شد تيغي به دست و پاي شتر زد که ناگهانفتنه گر جمل به زمين خورد و خار شد فرزند آفتاب، بجز اين نميشودشاگرد بوتراب بجز اين نميشود اي آفتابِ روشنِ شبهاي فاطمهگيسو کمند خوش قد و بالاي فاطمه تو آمدي و حيدر کرار شد پدرخنده نشست بر روي لبهاي فاطمه دردانه نبي، پسر ارشد عليعشق حسين، يوسف زيباي فاطمه اي همره هميشگيِ مادرت، فقط تنها توئي، تو محرم غمهاي فاطمه با ما بگو چه کرد عدو بين کوچه هاشيواترين جواب معماي فاطمه دستي ميان کوچه غرور تو را شکستنامرد بي هوا زد و مادر زمين نشست**مصطفی رب دوست

سه شنبه 06 خرداد 1393 - 23:11
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
vahid آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 73
عضويت : 6 /3 /1393
پاسخ : 17 RE :
آموزش مداحی و اشعار مذهبی آموزش تخصصی اصول و فنون و اخلاق مداحی به همراه زیباترین اشعار در مدح اهل بیت علیهم السلام اشعار ولادت امام حسن مجتبی(ع)1 / 5 / 1392برچسب: اشعار ولادت امام حسن مجتبی(ع) , مهدی وحیدی,








:: :: نويسنده : مهدی وحیدی


مرد كريم خانه ي مهمان نواز ها
در دست توست حاجت رفع نياز ها

تو پادشاه و عالم امكان گداي توست
محتاج بذل و بخشش دست عطاي توست

از سفره هاي هر شبه ات نان گرفته ايم
روزي كه زير سايه ي تو جان گرفته ايم

وقتي كه آمدي كرم و حُسن خلق و جود
يكجا مقابل رخت افتاد در سجود

از پشت درب خانه ي تو هيچ سائلي
امكان نداشت رد شود اي واجب الوجود

با اين سخاوت تو يقينا زمان تو
دوران پادشاهي هر چه فقير بود

گفتند: بي صعود شده خاك اين كوير
باران شدي و از ملكوت آمدي فرود

از موج خير خواهي تو آب مي خورد
هر قطره زلال قنات و روان رود

رنگين كمان عرش خدا بعد بارشت
مشغول مي شود به سجود و پرستشت

زيرا تويي كه منشأ نور سمائي و
پروردگار جلوه عرش خدايي و

باراني از حياتي و فرزند كوثري
از سلسبيل و زمزم و تسنيم هم سري

آئينه تمام نماي پيمبري
حتي براق را تو به معراج مي بري

رزقي ، جدا ز خواهش مردم نمي شوي
اوج كرامتي و تجسم نمي شوي

عطر بهشت مي وزد از عرش سمت ما
آقا دوباره گرم تبسم نمي شوي ؟

گفتند خدا به شوق تو بوده است نعمتش
در سِيِّدي شبابِ اهالي جنتش

اي سوره بهشت! به آيات تو قسم
چون خوانده ام تو را به جهنم نمي روم

دست فقير پرورتان در مقابل است
يعني كه باز پشت در خانه سائل است

حتي فرشته اي كه دهد رزق خلق را
هر روز بر گدايي اين خانه شاغل است

محصور نيست فضل شما در كرم كه اين
خُلق كريم ، شمه اي از آن فضائل است

سمت بقيع پهن شده جانماز من
قبله كمي به سمت مزار تو مايل است

مسعود يوسف پور
*************************

پروازمان دهید که بی بال و پر شدیم
یک عمر در هوای شما در به در شدیم

کالیم و خشک و زرد، خدا را چه دیده ای
شاید به لطفِ یک نفست بارور شدیم

تو آب زاده ای پدرت هم ابوتراب
رزقی به ما دهید که بی برگ و بر شدیم

هرچه شما کریم تری ما گدا تریم
از اعتبار نام شما معتبر شدیم

ما را به راه راست کشاندی تو یا کریم
ما در مسیر تو ز خدا با خبر شدیم

آقاییِ تو شاملِ حالِ گدا شد و...
ماهم به نوکری شما مفتخر شدیم

ما را به نامتان "حسنی" ثبت کرده اند
ما سال هاست حلقه ی آویزِ در شدیم

آقاترین جوانِ جوانانِ جنتی
بی بارگاه و صحن ولی با کرامتی

باید برای قبر تو گلدان بیاوریم
باید ضریح و سنگ براتان بیاوریم

پهن است سفره ی کرمت در بقیع پس
باید ز سفره ی کرمت نان بیاوریم

فهم و زبان ما به شما قد نمی دهد
باید برای وصف تو قرآن بیاوریم

پای پیاده بیست سفر مکه رفته ای
تا در مسیر رفتنت ایمان بیاوریم

جایی که رحمت حسنی موج می زند
زشت است حرفی از نم باران بیاوریم

اینکه سه بار ثروت خود نصف کرده ای
کافیست تا به لطف تو اذعان بیاوریم

تا نوکری کند به کرمخانه ی شما
صدها بزرگ مثل سلیمان بیاوریم

باید فقط برابر یک تار موی تان
صدها هزار یوسف کنعان بیاوریم

آمد کریم پس همه ی ما گدا شویم
شاه جهان شویم اگر اینجا گدا شویم
*************************

خورشید گرم ظهرهای آسمان هستی
تا صبح تا شب تا سحر پیشم بمان هستی

تو ممکن نا ممکنی های هر امکانی
در ناگهانِ نیستی ها ناگهان هستی

تنها تو با زخم زبان ها خوش زبانی و
تنها تو با نامهربانی ها مهربان هستی

آنان که می گفتند تو باقی نمی مانی
رفتند و رفتند و ... تو اما همچنان هستی

وقت عبورت کوچه ی ما بند می آید
تو یوسف پیغمبر در این زمان هستی

باید برای تو عقیقه کرد بسیاری
آخر تو خیلی در نگاه این و آن هستی

اصلاً مزار تو برای ما خودش روضه است
یعنی همین که سال ها بی سایبان هستی

گیرم جواب گرمی ات را سرد می دادند
تو گرمی خورشید ظهری تو همان هستی

علی اکبر لطیفیان

*************************

شعر و غزل برای تو گفتن عنایت است
از بس که لطف حضرتتان بی نهایت است
اینجا سیاه کردن دفتر عبادت است
اصلاً به افتخار تو ماه ضیافت است
ابر کرم ببار که هنگام رحمت است

از گوشه های لعل لبت می چکد عسل
دیوانه تو بوده و هستیم از ازل
آقا بگیر دست مرا نیز لااقل
ای قهرمان عرصه پیکار در جمل
وقتی قیام می کنی اصلاً قیامت است

خاکی تر از تمامی شاهان عالمی
زیباترین سروده دیوان عالمی
در امتداد دست تو چشمان عالمی
قربان خال هاشمیت جان عالمی
آن نقطه ای که نقطه آغاز خلقت است

ای سفره دار شهر نبی ای بزرگوار
ای توده های ابر کرم! بر زمین ببار
وا می کنم به نام تو لبهای روزه دار
هرگز نمی روم به خداوند زیر بار
باور نمی کنم که مزار تو خلوت است

تا می وزید بوی شما در فضای شهر
می آمدند مردمی از جای جای شهر
در ازدحام، کوچه و پس کوچه های شهر
تا بنگرند جلوه یوسف نمای شهر
یعنی نگاه کردن رویت عبادت است

بر سفره هاست روزی و ماهانه هایتان
گرمی گرفت خانه پروانه هایتان
دیوانه ایم و عاشق دردانه هایتان
سنگین شده ز پستی ما شانه هایتان
این عبد رو سیاه چه اسباب زحمت است

با قاتلت چگونه به یک خانه زیستی
زخم زبان شنیدی و هر شب گریستی
باید که پای درد صبوری بایستی
یا للعجب! کریم مدینه! تو کیستی؟
درد تو درد بی کسی و درد غربت است

دشنام ها شنیده ولی خنده می کنی
دشنام داده را تو چه شرمنده می کنی
هر کیش را به دین خودت بنده می کنی
تو خاطرات فاطمه را زنده می کنی
یک گوشه نگاه تو ما را کفایت است

در بین بچه ها ز همه مادری تری
یعنی تو از تمامیشان کوثری تری
با این عبای سبز، تو پیغمبری تری
پایش بیفتد از همه شان حیدری تری
شمشیر هم به دست تو تمثال غیرت است

کم کم به روضه پای مرا می کشی خودت
شمع مذاب در وسط آتشی خودت
پس طعم درد فاطمه را می چشی خودت
در این مسیر روضه مرا می کشی خودت
در روضه ات هلاک شدن هم شهادت است

امیرحسین الفت

*************************

از ستاره می گیرم اذن احترامم را
می برم زیارت گاه شعر نا تمامم را

عرش تا که می بیند مستیِ سلامم را
یک فرشته می پرسد اسم و رسم و نامم را

من به خاک می افتم لحظهٔ قیامم را
می دهم نشان آن گاه خانه امامم را

من که دست بر سینه هی سلام می خوانم
سائل نمک گیر خانهٔ کریمانم

علم و حلم را در عرش بیم کاسه ای هم زد
هی کرم اضافه کرد از کرامتش دم زد

نور روی او پاشید برق بین عالم زد
صنع بی نظیرش را در تنی مجسم زد

روی صورتش نقشی از نبی اکرم زد
هیبتش که بر او رفت نبض او منظم زد

باطنش که زهرا بود ظاهرش علی گردید
خلقت حسن مثل خلقت نبی گردید

دست سبز احسانش که بهار می بخشد
آیه های انفاقش بی شمار می بخشد

کل زندگیش را دو سه بار می بخشد
او به ما نمی بخشد او به یار می بخشد

به گدا به غیر از این اعتبار می بخشد
بر کویر احساسش سبزه زار می بخشد

چون نمی گذارد او ردی از سپاسش را
سائلی نمی بیند روی ناشناسش را

جذبه های چشمانش چه حکایتی دارد
هر که را که می بیند شوق دعوتی دارد

دست شوق می گیرد؛ چه ارادتی دارد
هر که گشته مهمانش چه سعادتی دارد

سفره اش غذاهای ناب حضرتی دارد
خود میان سفره نیست چون خجالتی دارد

سفره پذیراییش سفره های اربابی
سفره خودش نانی دارد و کمی آبی

استخاره ای کردم جلوه های رنگین داشت
یک شباهتی مثل سوره های یاسین داشت

اسم مستعاری هم بین سوره تین داشت
هل آتای چشمانش آیه آیه مسکین داشت

بین سوره یوسف قصه های شیرین داشت
سوره نگاه او آیه آیه آمین داشت

یک فرشته ای فرمود بس کن این جهان گردی
این حسن که قرآن است در پی چه می گردی

داستان عشق او عمر یک ازل دارد
با دو چشم او تنها عشق راه حل دارد

بین شعر عاشورا بیست و سه غزل دارد
ده بهار و سیزده تا کندوی عسل دارد

تیغ قاسمش گویا ارثی از جمل دارد
با وجود او عباس پهلوان و یل دارد

کاروان عاشورا بی حسن نشد عازم
جلوه حسین اکبر، جلوه حسن قاسم

دست آسمان چیده دست سوره کوثر
میوه های رویایی از درخت پیغمبر

پس تو عزت عرشی از بهشت هم برتر
تو بهشت بابایی زیر سایه مادر

گاه جنت الزهرا گاه جنت الحیدر
پس تو را نمی خوانیم یک غریب بی لشگر

تو که لشگری برتر از فرشته ها داری
هر که دیده ات گفته هیبت خدا داری

عده ای تو را حوض سلسببل می خوانند
عده ای تو را یکتا؛ بی بدیل می خوانند

عده ای تو را پیوسته خلیل می خوانند
یا که منجی موسی بین نیل می خوانند

عده ای که خود را اصحاب فیل می خوانند
مثل خود تو را آقا هی ذلیل می خوانند

تو عزیز زهرایی تو که تاج سر هستی
گر چه خون دل خوردی گر چه خون جگر هستی

صحبت از غریبیِّ، مرد خون جگرها شد
باز روضه مردی که غریب و تنها شد

باز روضه آقا روضه های زهرا شد
باز بین یک کوچه مادری رو به اعدا شد

ناگهان جسارت ها کینه ها هویدا شد
مادری زمین خورد و قامت پسر تا شد

بین کوچه این کودک گرد و خاک بر پا کرد
زیر دست و پا افتاد جان فدای زهرا کرد

رحمان نوازنی

*************************
اگر کریم تویی مابقی گدا هستند
همیشه در طلبت دست بر دعا هستند

طبیب را چه نیازی است ، نسخه کافی نیست
تمام مردم این شهر مبتلا هستند

بگو که حاتم طائی بیاید آقا جان
بگو که مدعیان کرم کجا هستند؟

تویی که زندگی ات را سه بار بخشیدی
بقیه پیش تو در حد بچه ها هستند

کریم زاده همین است ، دست او باز است
بقیه جیره خور سفره شما هستند

تو ارث برده ای از آفتاب و آئینه
یتیم ، اسیر ، گدا با تو آشنا هستند

تو کافی است که لب تر کنی وگرنه همه
به وقت وصف تو در اصل با خدا هستند

خدا چقدر مرا دوست دارد آقا جان
وگرنه اینهمه مردم که بی شما هستند...!!!

خدا کند که کریمان همیشه خوش باشند
که تکیه گاه دل خلق بینوا هستند

مهدی صفی یاری
نظرات (0) اشعار ولادت امام حسن مجتبی(ع)1 / 5 / 1392برچسب: اشعار ولادت امام حسن مجتبی(ع) , مهدی وحیدی,








:: :: نويسنده : مهدی وحیدی
این حرف ها حرف دل یک یا کریم است
غصه نخور ای دل خدای ما کریم است

از مشکلات اقتصادی بیم مان نیست
تا ذکر لب ها لا اله الّا کریم است

هرکس پی رزقش به هر در میزند لیک
روزی ما از روز اول با کریم است

آن که خدا ما را گدای او نوشته
یک چشمه یک دریا نه یک دنیا کریم است

امشب شب تغییر در ضرب المثل هاست
هر چه گدا کاهل بود آقا کریم است

آن کس که رزق عشق من را مینویسد
بر سینه ام نام حسن را مینویسد

چشم انتظار این سحر چشم سحر ها
در جستجوی این قمر چشم قمرها

کوه نمک آمد بگو هرجا که رفتی
شیرین تر از قند است اینگونه خبرها

مولا پدر شد مصطفی صاحب پسر شد
پس خوش به حال این پسر با این پدر ها

کوری چشم شور آن بیوه زنی که
میترسد از فردای سبز این پسرها

باید عقیقه کرد باید حرز انداخت
باید بپوشانی رخش را از نظرها

مولای ما اسپند میسوزاند امشب
زهرا برایش چار قل میخواند امشب

آن حضرتی که عالمی در محضرش بود
از کودکی عیسا مرید منبرش بود

زهرا از او نوبر نمود آیات حق را
پیغمبری کوچک برای مادرش بود

العزةُ لله این ذکر شریف
نقش نگین حلقه ی انگشترش بود

پیش جذامی ها به رحمت می نشست و
هم سفره با هر مستمند کشورش بود

هر روز میلرزید اگر بین وضویش
از ترس قبر و خوف روز محشرش بود

با اینکه رفته حج پیاده بیست باری
گوید چه گویم پیش حق از شرمساری

فرمایشاتت چون چراغ بین راه است
در پای درست هرکه ننشیند تباه است

فرموده ای که دستگیری ار فقیران
محبوب تر از اعتکاف چند ماه است

فرموده ای که غفلت از یاد خداوند
از ریشه های اصلی نخل گناه است

فرموده ای هرکس که حسن خلق دارد
چون روزه دار دائم الذکر و صلاح است

هرکس که با نامحرمی خلوت نماید
مثل کسی باشد که پیش پرتگاه است

امشب به نام یاکریم العفو گوئیم
با یاعلی و یاعظیم العفو گوئیم
**
اجرا شده توسط حاج محمد رضا طاهری در شب پانزدهم ماه رمضان ۹۱

*********************


وقتی که خدا هم گرفتار حسن شد
خلقت همه یکباره خریدار حسن شد

جایی که شود خالق ما عاشق مخلوق
اینجاست که دل عاشق و بیمار حسن شد

دانی که مجنونی مجنون ز کجا بود
آن روز که او لایق دیدار حسن شد

پرسند کجا یوسف کنعان شده عاشق
آن روز که خود راهی بازار حسن شد

موسای نبی هر چه به کف داشت به اعجاز
خود زنده ز یک غمزه ی دلبار حسن شد

آتش به خلیل است اگر بَرد و سلامت
یک دم متوسل سوی انوار حسن شد

از بس که هلال رمضان زلف شکن بود
کامل شد و آئینه ی رخسار حسن شد

عباس اگر هست علمدار برادر
دیده ست که ارباب علمدار حسن شد

انگار دوباره متجلّا شده حیدر
زهراست که مادر شده ،بابا شده حیدر
**
اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب پانزدهم ماه رمضان۹۱

*********************

کریم های دو عالم به نام زاده شدند
زبانزد همه ی خاص و عام زاده شدند

اگر که ظرف نباشد توقع مِی نیست
شراب ها همه از فیض جام زاده شدند

چقدر خام شدم تا مرا کمی بپزند
پیاله ها همه از خشت خام زاده شدند

تو امر کردی و تکوینا استجابت شد
و عاشقان تو با یک کلام زاده شدند

جواب دادن تو اشتیاق می آرد
سلام ها ز علیک السلام زاده شدند

چه خوب شد که محبان حلال زاده ی عشق
و دشمنان حسن هم حرام زاده شدند

حسن حسین و یقینا حسین هم حسن است
نشسته ام که ببینم کدام زاده شدند

همین دو تا پسر فاطمه همان اول
امامزاده شدند و امام زاده شدند

چقدر دور و بر تو فرشته ریخته است
بزرگ ها همه با احترام زاده شدند

بساط نوکری ما کنار تو پهن است
از اول ایل و تبارم غلام زاده شدند

عجیب نیست به دنبال گنبدت هستیم
کبوتران همه بالای بام زاده شدند

چه بهتر است که بشینی و سکوت کنی
که از قعود تو صدها قیام زاده شدند
**
اجرا شده توسط حاج منصور ارضی در شب پانزدهم ماه رمضان 91

*********************

با نیت نگاه تو آغاز می کنم
احساس خویش را به تو ابراز می کنم

شوقی درون سینه من جا گرفته است
حسی غریب در دل من پا گرفته است

حسی میان غربت و شادی و شوق و غم
حسی که گاه می چکد از چشم در حرم

ماه مبارک رمضان روی ماه توست
باید سرود شعر که مضمون نگاه توست

من زائر نگاه توام از دیار دور
آن ذره ام که آمده تا پیشگاه نور

در نام تو چه حس غریبی نهفته است
در نام تو چه خاطره ها می شود مرور

آقا غریب هستی و وقت سرودنت
حسی غریب در دل من می کند ظهور

من هم غریب مثل تو یا ایهالغریب
من کی صبور مثل تو یا ایهالصبور

با تو چقدر ماهیتم فرق می کند
مانند ایستادن شب در حضور نور

در پیشگاه آینه مرد مقربی
تو بضعة الرسولی و ریحانة النبی

ای نور روشنای دل و خانه نبی
ای جایگاه عرشی تو شانه نبی

روح تو آسمان نه که هفت آسمان کم است
نور تو ابتدای جهان روح عالم است

از قلب تو ندیده ام آقا رحیم تر
از بخشش و کرامت دستت کریم تر

حاتم به دست بخشش تو بوسه ها زده است
نزد فقیر بر لب تو نه نیامده است

مضمون بی بدیل غزل ها تبسمت
می آورد به وجد غزل را تبسمت

غمگین ترین روایت دنیاست اشک تو
شیرین ترین حکایت دنیا تبسمت

در هر نگاه تو چقدر غم نشسته است
غم می چکد ز چشم تو اما تبسمت...

یک شهر پیش روی تو دشنام هم دهد
پاسخ نمی دهی تو مگر با تبسمت

شیرین تر است نزد فقیران کدامیک
خرمای دست بخشش تو یا تبسمت؟

سنگ صبور مامن غم ها و درد ها
ای خانه ات پناه همه کوچه گرد ها

صلحت حماسه ای ست که با روضه توام است
صلحت چقدر آینه دار محرم است

باید شناخت صبر و شکیبایی تو را
باید گریست یک دهه تنهایی تو را

در لحظه لحظه زندگی تو غم است آه
غربت همیشه با دل تو توام است آه

هرلحظه ی تو بوده نشان از غریبیت
وای از غم دل تو امان از غریبیت

هر روز شهر بر غمت افزود وای من
دشنام بود و نام علی بود وای من

عمری غریب بوده ولی صبر کرده ای
مانند لحظه های علی صبر کرده ای

شیعه همیشه داشته داغی وسیع را
داغ وسیع غربت تلخ بقیع را

یک قطعه خاک وسعت یک غربت مدام
یک قطعه خاک مدفن چار آسمان امام

یک قطعه که شنیدن آن گریه آور است
آن قطعه ای که مدفن مخفی مادر است

شیعه همیشه داشته داغی وسیع را
داغ وسیع غربت تلخ بقیع را

در این هجوم درد و غم و داغ بی امان
صبری دهد خدا به دل صاحب الزمان

سید محمد رضا شرافت

*********************

چه سفره اي ، چه كرم خانه اي ، چه مهماني
چه ميزباني و چه روزي ِ فراواني

چه ازدحام عجيبي يقينا آقا نيست…
…گدايي درِ اين خانه كار آساني

دخيل دست كريمت شده ست ميكائيل
فقط نه اينكه تو روزي دهِ هر انساني

به رازقيّت تو ميخورم قسم كه تورا
رها نمي كنم آني و كمتر از آني

هر آينه دل من چون كوير مي خشكد
بدون لطف تويي كه جناب باراني

بيا و بر دلم امروز يك دقيقه ببار
بيا و با نَفَست بويي از بهشت بيار

من و هواي تو و شوق نوكري كردن
تو و حوالي دنيا و سروري كردن

دلم اسير تو شد ، چشم هاي معصومت
چه خوب ياد گرفته است دلبري كردن

من عادتي شده ام ، عادتي اين اطراف
من و فراز بقيعت كبوتري كردن

هميشه روزي من را تو داده اي ؛ننگ ست...
....كنار سفره ي تو ميل ديگري كردن

كريم شهر مدينه چقدر مي آيد
به دست هاي شما ذره پروري كردن

مرا كه ذره ي ناچيزتر ز ناچيزم
بيا و پرورشم ده كه دست آويزم

به غير وصله ي نعلين يا عباي تو نيست
و جز گليم پر از نور زير پاي تو نيست

كرم نما ، به من سائلت هم احسان كن
كه تكيه گاه دلم غير دست هاي تو نيست

شروع مي شوي از انتهاي آقايي
تويي كه نوكري شيعه جز براي تو نيست

كسي كه از همه در آخرت فقير تر است
همان كسي ست كه در اين سرا گداي تو نيست

چقدر بي كس و تنهاست آنكه در دنيا
هميشه با تو غريبه ست و آشناي تو نيست

مرا گداي خودت كرده اي خدا را شكر
و آشناي خودت كرده اي خدا را شكر

مسعود يوسف پور
*********************

ای دل از این نداری خود دست برندار
از چشم نو بهاری خود دست برندار
یعنی ز وضع جاری خود دست برندار
از حسن هم جواری خود دست برندار

هر لحظه فرصت نفحاتی دوباره هست
وقتی کریم هست یقین کن که چاره هست

گفتم بیایم از نفست زیر و رو شوم
دنبال نان سفرۀ تو کو به کو شوم
مثل نسیم با کرمت روبرو شوم
من هم به لطف عام تو با آبرو شوم

دیدم ته صفوفِ گداها نشسته ام
یک کوچه مانده آخر دنیا نشسته ام

پر می کشند با پر و بالت نسیم ها
تا آن سوی بلندی قد حریم ها
خواهش بهانه ای ست که از آن قدیم ها
افتاده در نگاه همه یا کریم ها

دست مرا بگیر مرا یک ستاره نیست
«در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست»

«یک» خواستم، عطای تو چندین برابر است
لطف کم تو از سر دنیا فراتر است
اصلا کلید باغ بهشتی بر این در است
«از هر زبان که می شنوم نامکرر است»

یک قصه بیش نیست که ما سر سپرده ایم
هر نان تازه را سر این سفره خورده ایم

تو می رسی و غنچهٔ لبخند می رسد
اردیبهشت در تب اسفند می رسد
در خانۀ ولیّ خدا قند می رسد
زیباترین نتیجۀ پیوند می رسد

قدری بخند دور و بر تو حبیب هست
«در غنچه ای هنوز و صدت عندلیب هست»

تو نور پر فروغ محلات خوب ها
آیینۀ بهاری آیات خوب ها
یعنی شروع سلسله سادات خوب ها
ماهی میان ماه مناجات خوب ها

وقت نماز آمده در انتظار تو
ای ما فدای آن بدن لرزه دار تو!

تو بر فراز کوه کرم ایستاده ای
شاهی به روی خاک ولی سر نهاده ای
با این همه شبیه نفس صاف و ساده ای
حاجی عشق می شوی اما پیاده ای

چشم عنایت از همه سو دوختی به ما
راهِ چگونه زیستن آموختی به ما

جولان تیغ دست تو بیداد می کند
یک لشگر از قیام تو فریاد می کند
کشته کنار داغ جمل باد می کند
دل را طنین «یا حسن» آباد می کند

طوفان تیغ را به تماشا گذاشتی
بر عرشِ افتخار و شرف پا گذاشتی

بغض کبود یاس خدا در گلو شکست
حق در سکوت بود و صدا در گلو شکست
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
تصویر تلخ خاطره ها در گلو شکست

آری عصای مادر آیینه ها شدی
پاره جگر! تو هم جگر داغ ما شدی

از ناله های پر غم مادر که بگذریم
از کوچه و شقایق پرپر که بگذریم
از لحظه های پشت همان در که بگذریم
از غربت شبانۀ حیدر که بگذریم

از تو غروب کرب و بلا می توان شنید
«لا یوم کَیومَکَ» را می توان شنید

علیرضا لک


*********************


نیمه ماه رسید و قمری می آید
خبر آمد که مبارک سحری می آید

ماه در لاک خودش رفت و نیامد بیرون
تا شنید از خود او ماه تری می آید

رفت خورشید پی کار خودش تا گفتند:
صبح خورشید ز سمت دگری می آید

حاتم از فرط نداری به گدایی افتاد
تا شنید از همه بخشنده تری می آید

ای کرم زاده ، کرم پیشه ، کریم بن کریم
ای علی زاده ی از ریشه کریم بن کریم

ای حسن نام و حسن خلق و حسن جلوه حسن
کرده الطاف تو یک عمر به من جلوه حسن

همه را با کرم ات مست گدایی کردی
عبد بودی و خدا خواست خدایی کردی

لطف تو آمد و دلهای ولایی را برد
کرم ات آبروی حاتم طایی را برد

آنقدر جود نمودی که دلم بی تاب است
هر کجا اسم شما هست گدایی باب است

دو سه باری همه زندگی ات بخشیدی
دشمن ات را تو به بخشندگی ات بخشیدی

تو در اوجی و به پایین نظرها داری
تو عزیزی و به مسکین نظرها داری

به همه از کرم و لطف شما خیر رسید
کرم ات هم به محبان تو هم غیر رسید

سفره انداختی و اینهمه مهمان داری
تو خودت معجزه ای ، آیه قرآن داری

یک جهان عبد و گداهای پریشان داری
فکر کردم نکند ملک سلیمان داری!

مثل موسایی و اعجاز عصایت جاری است
نه نگفتی به کسی ، دست عطایت جاری است

چه کسی مثل تو اعجاز مسیحا دارد؟
چه کسی مثل تو یک مادر زهرا دارد؟

چه کسی مثل تو باباش ولی الله است؟
هر که شد منکر آقاییِ تو گمراه است

ای کریمان همه در پیش عطایت بی چیز
ای کرامت ز وجود حسناتت لبریز

به جهانی همه دم لطف و عطای تو رسید
چه کسی در کرم و جود به پای تو رسید؟

اسم تان آمد و گلهای زمین وا شده اند
پیش پاهای شما جن و ملک پا شده اند

ای که در طایفه جود کریم ات خواندند
مثل بسم الله رحمن رحیم ات خواندند

پای این سفره نشاندید و بفرما گفتید
باز انعام رساندید و بفرما گفتید

سر این سفره به والله نشستن دارد
روی ارباب خداییش که دیدن دارد

پسر شاه شدن شاه شدن هم دارد
پسر ماه شدن ماه شدن هم دارد

ای کریم از تو ما به هر چه بگویید رسید
دل من از تو به سر منشاءتوحید رسید

مهدی صفی یاری

*********************


ما را نشانده اند سر سفره ی کریم
یکباره خوانده اند سر سفره ی کریم

از عرش هم تمام ملائک یکی یکی
گیسو فشانده اند سر سفره ی کریم

از بس کریم بود که انگشت بر دهن
یک عده مانده اند سر سفره ی کریم

حاتم که هیچ، طایفه ی حاتمان همه
خود را رسانده اند سر سفره ی کریم

مهمان ِ خوانده هست ولی باز بیشتر
خیل نخوانده اند سر سفره ی کریم

اصلا بهشت را به پشیزی نمی خرند
آنها که مانده اند سر سفره ی کریم

مهدی صفی یاری

*********************


گفتم غزلی در خور نامت بنویسم
اندازه ی وسعم ز مقامت بنویسم

ای محشر امروز چه تشبیه بیارم
از قد تو فردای قیامت بنویسم

من قطره ام از عهده ی من بر نمی آید
از حضرت دریای کرامت بنویسم

لطف تو مرا پشت در خانه ات آورد
تا اینکه علیکم به سلامت بنویسم

شان تو نگنجید و از این قاب در آمد
دیدم که غزل مثنوی از آب در آمد

من ایل و تبارم سر این سفره نشستند
جمع کس و کارم سر این سفره نشستند

در باغ نگاه تو من کال رسیدم
پر سوخته بودم به پر و بال رسیدم

هم رنگ نگاه تو شده دامن دریا
آئینه زده ریسه به پیراهن دریا

اول نوه ی دختری خلق عظیمی
تو جلوه ی پیغمبری خلق عظیمی

مدیون تو هستند همه مردم عالم
نان عمل توست سر سفره ی آدم

مضمون سخاوت ز تو الهام گرفته
از صندوق قرض الحسنت وام گرفته

حرف کرَم تو همه جا ورد زبان است
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است

صابر خراسانی

*********************


وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد

جد تو نبی بود نه اینطور بگویم
شک نیست که جد تو پیمبر شده باشد

جز بر در این خانه ندیدیم امامت
تقسیم میان دو برادر شده باشد

خورشید سفالی است که در سیر جمالی
از بوسه بر این گونه منور شده باشد

بو میکشم ایام تو را- باید از اخلاق
یک تکه تاریخ معطر شده باشد

ای حوصله محض چه تشبیه سخیفی است
با حلمت اگرکوه برابر شده باشد

با اینکه قضا دست تو را بست ندیدیم
جز آنچه بخواهی تو مقدر شده باشد

از عمر تو یک روز جمل آیه فتح است
با صلح اگر مابقی اش سر شده باشد

فریاد سکوت تو چه آهنگ رسایی است
شاید پس از آن گوش جهان کر شده باشد

دق داد محبان تو را گرچه سکوتت
غوغای تو روزی است که محشر شده باشد

روزی که به اعجاز تو مبهوت بمانند
شک ها همه تبدیل به باور شده باشد

خون جگرت ریخت نه در تشت که در دشت
داغ گل سرخیست که پرپر شده باشد

در مکتب تو رشد سریع است عجب نیست
فرزند تو هم قامت اکبر شده باشد

آن چشم که گریان نشود روز قیامت
چشمیست که از غصه تو تر شده باشد

باور نتوان کرد که خاکیست مزارت
جز آنکه ضریح تو کبوتر شده باشد

ای جان علی ریشه غم را بکن از دل
هرچند که اندازه خیبر شده باشد

هادی جانفدا

*********************

چه میشود که دوباره مجالمان بدهی
و وسعتی به فضای خیالمان بدهی

برای آنکه بیاییم در بقیع شما
برای آنکه بیاییم بالمان بدهی

چه میشود که برای گرفتن حاجت
برای اینهمه پاسخ سوالمان بدهی

کنار حج که دعای مدام این ماه است
سفر به شهر مدینه به فالمان بدهی

و چند ساعت دیگر از این ضیافت را
قنوت و اشک و دعا، حس و حالمان بدهی

برای آنکه ضریحت به قم بنا گردد
چه میشود که شما هم مدالمان بدهی

شما ترنم زیبای شعر بارانی
تو آن دلی که ربودی دگر نمی رانی

رطب بده به گدایت برای افطارش
شفا بده به دل و سینه ی گرفتارش

کمک کنید نیفتد درون این دنیا
دعا کنید نیفتد به دوزخ آمارش

نوشته اند غلامت بهشت می آید
بهشت می برد او را خودش به اصرارش

هر آنکه وقف تو شد با نگاه مادرتان
عجیب رونق خوبی گرفت بازارش

خرابه های دل و فکر و ذهن را آقا
سپرده ام به نگاهت به دست معمارش

شمیم یاس مدینه ز سمت خانه ی توست
برای آنکه بیابد تو را طرفدارش

شفاعت است برایم قنوت سبز شما
حماسه است همیشه سکوت سبز شما

کریم این دل ما باز یاکریم شماست
و تحت لطف و عنایات مستقیم شماست

شما که خانه یتان این دل است حرفی نیست !!
دل رمیده ی من نیز در حریم شماست

و تا اجازه ندادی به غایتت برسد
نشسته گریه کنان در حرم مقیم شماست

نشسته گوشه ای از کوچه ی بنی هاشم
گدایتان که همان سائل قدیم شماست

نشسته تا که بیایی عنایتی بکنی
نشسته منتظر رحمت نسیم شماست

مدد نما که محرم به قله ات برسم
تمام قیمت من گریه بر یتیم شماست

پدر و مادرم آقا فدای قاسمتان
چه بی حد است برای زمین مکارمتان

از این سیاهی دنیا حجاب میگیریم
جواب ادعیه را مستجاب میگیریم

برای آنکه همیشه حوالیت باشیم
سه شب بروی سر خود کتاب میگیریم

کتاب را که به حق شما قسم دادیم
از این تلولو سبز آفتاب میگیریم

و بعد از آن دو سه بیت از بقیع می خوانیم
برای شستن قبرت گلاب میگیریم

برای پنجره ها یک دخیل از احساس
و ذکر نام تو را بی حساب میگیریم

برای آنکه بسازیم بارگاه تو را
برای دیدن مهدی شتاب میگیریم

چه خوب با همه ی شهر عاشقت باشیم
چه خوب تا ابد الدهر عاشقت باشیم

مجتبی کرمی
نظرات (0) اشعار ولادت امام حسن مجتبی(ع)1 / 5 / 1392برچسب: اشعار ولادت امام حسن مجتبی(ع) , مهدی وحیدی,








:: :: نويسنده : مهدی وحیدی

نا امیدی نرود دست تهی از در او
ای فقیران دلتان شاد کریم آمده است
نکند فرق به وقت کرمش دشمن و دوست
خانه هاتان همه آباد کریم آمده است
**
بی‌نقاب آمده ای کوچه ؛به این رهگذران...
...حق بده روی شما خیره شدن هم دارد
رو بگیر ای پسر با نمک حضرت عشق
پیچش موی شما خیره شدن هم د ارد
**
هر زمان می رود از خانه برون
فاطمه دود کن اسپند که چشمش نزنند
گوشزد کن به ملائک که پی رفع بلا
چارقل ختم بگیرند که چشمش نزنند
**
پشت در تا که خجالت نکشد سائل او
قبل از اظهار نیازش کرمت را دیده است
ندهد فرصت گفتار به محتاج فقیر
گوش این طایفه او از گدا نشنیدست

صابر خراسانی

********************


ما را غلام کوی حسن آفریده اند
مبهوت و مات روی حسن آفریده اند

ما را پیاله نوش شرابش رقم زدند
مست از خم و سبوی حسن آفریده اند

خورشید را به این همه نقش و نگارها
از طلعت نکوی حسن آفریده اند

روشن ز نور روی مهش گشته روزها
شب را اسیر موی حسن آفریده اند

آری ز مقدمش همه جا بوی گل گرفت
گل را ز رنگ و بوی حسن آفریده اند

از انبیاء و اولیا همه را صف به صف ببین
مدهوش خلق و خوی حسن آفریده اند

میل نگاه هر چه گدایان شهر را
ولله سمت و سوی حسن آفریده اند

میلاد یعقوبی

********************


این خانواده آینه های خدائی اند
در انتهای جاده ی بي انتهائي اند

خیل ملک مقابلشان سجده می کنند
اینها خدا نی اند ولیکن خدائی اند

هر کس که می رسد سر اطعام می برند
فرقی نمی کند که فقیران کجائی اند

یک "السلام" و یک "و علیک السلام "سبز
اینها همان مقدمه ی آشنائی اند

صدها هزار مثل سلیمان در این حرم
مشغول لحظه های شریف گدائی اند

سوگند ميخوريم كه پروانه زاده ايم
همسايه ي قديمي اين خانواده ايم

تو آسمان جودي ما يا كريم تو
پرواز ميكند دل ما تا حريم تو

احساس ميكنم به تو نزديك ميشوم
وقتي كه مي وزد سر راهم نسيم تو

وقت كرامت است كه از راه آمده است
آن آشناي كوچه نشين قديم تو

قرآن بي بديل ، حروف مقطّعه
كي ميرسم به فهم الف لام ميم تو

سوگند ميدهيم خدا را در اين سحر
بر پينه هاي رحمت دست كريم تو

ما را هميشه سائل دست شما كند
ما را به زير پاي شما خاك پا كند

دست مرا بگير كه عاشق ترم كني
سلمان خانواده ي پيغمبرم كني

من در قنوت نيمه شبت دور ميزنم
شايد مرا بگيري و انگشترم كني

آن شاخه ي گلم كه به دست تو داده اند
تا هركجا كه خواست دلت پرپرم كني

من آمدم كه بين سحرهاي اشتياق
بال مرا بگيري و خرج حرم كني

بال و پر شكسته به دردم نميخورد
انگار بهتر است كه خاكسترم كني

روزي آب و سفره ي نان مني حسن
ماهِ مباركِ رمضان مني حسن

اي در هواي پاك نگاهت سلام ها
نامت نداشت سابقه اي بين نامها

اي سبزي بهار خدا سير ميشوند
از عطر سفره هاي حضورت مشام ها

بيرون بيا و چشم مرا هم قدم بزن
هم سفره ي فروتن جمع غلام ها

در كوچه ات كسي به كسي جا نميدهد
مكثي نما به شوق چنين ازحام ها

سائل شدن كنار نگاه تو واجب است
وقتي گدا به چشم تو دارد مقام ها

تو سفره دار شهر خدا ما گداي تو
مثل كبوتريم و اسير هواي تو

آنكس كه پيش پاي شما خم نميشود
در خانه ي فرشته هم آدم نميشود

آقاي من بدون توسل به نام تو
حالي براي توبه فراهم نميشود

دست مرا بگير و به سمت خدا ببر
چيزي كه از بزرگيتان كم نميشود

آرامش تو باعث طوفان كربلاست
بي صلح تو قيام مُحَرم نميشود

هركس كه بر نجابتِ صلح و سكوت تو
مؤمن نميشود ، به جهنّم نميشود

تا كربلا رسيد صداي سكوت تو
اين قيل و قال ها به فداي سكوت تو

اي از هزار حاتم طائي كريم تر
لطف تو از تمام كريمان قديم تر

مي آوري به وجد تو پروردگار را
اي از زبان حضرت موسي كليم تر

تو ابتداي نسل طهوراي كوثري
هركس حسودتر به تو باشد عقيم تر

در اين مسير رو به خدايي نديده ايم
از رد پاي گيوه ي تو مستقيم تر

در كربلا به آينه ات سنگ ميزنند
هركس شبيه تر به تو جرمش عظيم تر

آقا تو در كلام خلاصه نميشوي
در حضرت و امام خلاصه نميشوي

اي ياكريم خسته چه كردند با پرت
اين زهر ِ پر شراره چه آورده بر سرت

از لحظه اي كه رنگ نگاهت كبود شد
رنگي دگر نرفته مناجات خواهرت

با اينكه اي غريب ، تو بودي امام شهر
اما كسي نخواند نمازي به پيكرت

تابوت را نشانه گرفتند به تيرها
آن هم كجا به پيش دو چشم برادرت

دلهاي ما به ياد تو اي بي حرمترين
پر ميزند به سمت بقيع مطهرت

تا كِي لبم به خاك بقيعت نميرسد
بر آستان پاكِ رفيعت نميرسد

علي اكبر لطيفيان
[font=arial]
********************



عاشق شدن ز خیمه ی لیلا شروع شده است
دیوانگی ز دامن صحرا شروع شده است

مجنون شدیم و دربه در کوچه ها شدیم
آوارگی ما هم از اینجا شروع شده است

ما را به سمت کوچه ی عشاق برده اند
جایی که جلوه های تمنا شروع شده است

دیگر زمان دربه دری ها تمام شد
حالا زمان عاشقی ما شروع شده است

تو آمدی و حضرت حیدر پدر شده
دوران مادرانه ی زهرا شروع شده است

ای ابتدای سوره ی کوثر خوش آمدی
ای اولین حسین پیمبر خوش آمدی

تو آمدی و شاخه ی طوبی ثمر گرفت
آخر دعای سبز پیمبر اثر گرفت

ای بانمک ترین پسر های فاطمه
تو آمدی و بوسه ز رویت پدر گرفت

ای قوت همیشه ی بازوی مرتضی
فتح الفتوح کردی و لشگر جگر گرفت

وقتی که می زنی به دل لشگر جمل
دیگر نمی شود دم تیغت سپر گرفت

از دست نعره های بلندت به معرکه
دشمن فرار کرده و راه مفر گرفت

بالا بزن نقاب خودت را یل جمل
معنا بده به جمله احلی من العسل

روزه گرفته ایم که باران بیاورید
از سفره ی کریم کمی نان بیاورید

عمری است روزی ام ز سر سفره ی شماست
از این به بعد نان فراوان بیاورید

ما را غبار کوی شما زنده می کند
بر این دل سیاه کمی جان بیاورید

یا ایها الکریم، تصدّق... گدا رسید
بر این گدا رحمت و احسان بیاورید

زهرا به گریه بر حسنش شاد می شود
لطفی کنید دیده ی گریان بیاورید

ای بانی همیشه ی اشک و بکا حسن
ای روضه خوان اول کرببلا حسن

سر را بگیر و راه خدا را نشان بده
وقت نماز مغرب ما تو اذان بده

هرجا که سفره ی کرمی پهن می شود
از آن بساط روزی افطارمان بده

قرآن بخوان تا که مسلمان تو شویم
دل را شبیه مردک شامی تکان بده

من گریه می کنم برای تو، پس تو هم
از کوری ام به روز قیامت امان بده

حالا که تو کریمی و آقای عالمی
ما را به کربلا ببر آنجا مکان بده

هر سفره ایی که سفره آقا نمی شود
هر بچه ایی که بچه ی مولا نمی شود

شان تو را خدای به موسی نداده است
از معجزات تو که به عیسی نداده است

شاهان روزگار گدای در تواند
رزق تو را به سفره ی آنها نداده است

صلحی که کرده ای تو، کم از کربلا نداشت
دیگر به کس شبیه تو تقوا نداده است

باید عصای فاطمه باشی به کوچه ها
بی خود تو را خدای به زهرا نداده است

از اشک چشم توست اگر گریه می کنم
بر روضه های پاره جگر گریه می کنم

امیر حسین محمود پور

********************



از آسمان هفتم دنیا خبر رسید
بر شانه های اهل زمین بال و پر رسید

زنجیر کرده اند شیاطین نفس را
آزاد شد که مهلت شیطان به سر رسید

شب زنده دار گیسوی آن ماه را بگو
بعد از چارده شب یلدا سحر رسید

او دومین تجسم سیب بهشتی است
از شاخه سار نور نبوت ثمر رسید

اذن خداست زائر کعبه پدر شود
بر دست های مادر هستی پسر رسید

من آمدم کبوتر بامت شوم حسن
امروز تا همیشه غلامت شوم حسن

از روح تو به کالبد من دمیده است
آن که مرا ز خاک شما آفریده است

بنگر که دست حق چه قدر خوب دلبرا
عکس تو را به قاب نگاهم کشیده است

از لحظه ی ولادت تو شیر مادرت
با طعم یا علی به دهانت چکیده است

با گریه تا محله ی سادات هاشمی
با کاسه ای به دست، گدایت دویده است

از خانه ی علی به همه کوچه های شهر
بوی غذای نذری زهرا رسیده است

امشب نگاه من به در خانه ی شماست
روزی من به دست کریمانه ی شماست

ای ماه روی ماه تو الگوی آفتاب
روی شما کجا و بَر و روی آفتاب؟!

از آسمان ابری گهواره ریخته است
بر صورت لطیف تو گیسوی آفتاب

تو آمدی که دِق کند آن ابتر حسود
از مادریِ فاطمه بانوی آفتاب

کم گفتم اوج مرتبه ات را حلال کن
ای ایستاده بر سر سکوی آفتاب

از بس دلت به حال گداهای شهر سوخت
می آید از مزار شما بوی آفتاب

دارای ات به راه گداها نثار شد
یک بار نه دو بار نه بلکه سه بار شد

من میهمان هر شبه ی میزبانیت
ای میزبان فدای تو و میهمانیت

همسفره ی غروب گدای مدینه ای
حاتم به وجد آمده از مهربانیت

فهمیدن مسیر عبور تو سخت نیست
از کشته های عشق گرفتم نشانیت

در پیش چشم حیدر کرار بوده است
تصویری از جوانی زهرا، جوانیت

اول کسی که می رسد از راه فاطمه است
هر جا به پاست مجلس مرثیه خوانیت

با این مزار خاکی و بام کبوتری
می خواستی نشان بدهی مادری تری

هر گاه از تو میل به گفتار می کنم
هم چون نسیم روی به گل زا

سه شنبه 06 خرداد 1393 - 23:12
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
vahid آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 73
عضويت : 6 /3 /1393
پاسخ : 18 RE :
باز هم زائر سپيده شدمدر حوالي عشق ديده شدم مرده بودم و با نگاه شمامثل روحي به تن دميده شدم تا بيايم مرا صدا زده اينام من گفتي و شنيده شدم از قدم هاي با طراوت تومثل باران شدم چكيده شدم ميوه ي كال شاخه اي بودمكه به لطف شما رسيده شدم تا به بار آمدم مرا كنديبا دو دستي كريم چيده شدم تو مرا از خودم جدا كرديو براي خودت سوا كردي مثل باران هميشه مي باريبا قدومت بهار مي آري در كوير دلم بگو آيادانه عشق خود نمي كاري طعم لبهاي توچه شيرين استبسكه زيبايي و نمك داري تا كه بر هر غريبه رو نزنمدست خالي مرا نميذاري منهم از راه دور آمده اممي دهي اين غريبه را ياري؟ تشنه لطف جام دست توأمدعوتم مي كني به افطاري؟ ** ما به لطف شما غزل داریمعشق را با تو لم یزل داریم حرفت آمد که ناگهان دیدیمروی لبهای خود عسل داریم تا که حرف کریم می آیداز کرامات تو مثل داریم از کسی جز خدا نمی ترسیمچون که شیرافکن جمل داریم سر زیبایی تو با یوسفبین اشعارمان جدل داریم مثل تو نیست ورنه صد یوسفدر همین جا ، همین بغل داریم هرکسی عاشق تو آقا شدرنگ لیلا گرفت و زیبا شد اي به لبهاي من ترانه حسنبهترين حس عاشقانه حسن تا كه نام تو را به لب بردمدر دلم زد گلي جوانه حسن پرتوي از جمال تو كردهرخنه در عمق هركرانه حسن كوچه ها را ببين كه بند آمدمنشين پشت درب خانه حسن مزني شانه گيسويت كه دلمكرده در زلفت آشيانه حسن تا به دست آورم دل زهراروضه ات را كنم بهانه حسن صلح تو شد پيام عاشوراابتداي قيام عاشورا اي تمام سخا و جود خدااكرم الاكرمين اكرمنا با هزاران اميد آمده امدست خالي ردم مكن آقا ماه كامل شد از همان روزيكه شما آمدي در اين دنيا بخدا كم نمي شود از توقدمي رنجه كن به محفل ما خواب ديدم مدينه آمده ايمتا بگيريم اجازه از زهرا كه برايت حرم درست كنيممثل مشهد شبيه كرب و بلا تا كه گرديم سائل خانتاي فداي مزار ويرانت اي فقط ناله اي صداي اشكاي وجود تو مبتلاي اشك گيسوانت سپيد شد آقاپيكرت آب شد به پاي اشك حرف من نيست فضه ميگويدبين خانه تويي خداي اشك قتل تو بين كوچه ها رخ دادزهر يارت شده دواي اشك شب جشن است پس چرا گريهتو بگو پاسخ چراي اشك چقدر گريه ميكني آقاروضه ات را بخوان به جاي اشك ماجرايي كه زود پيرت كردآنچه از زندگيت سيرت كرد چه بگويم از آن گل پرپرچه بگويم ز داغ نيلوفر چه بگويم سياه شد روزماول كودكي شدم مضطر حرف من خاطرات يك لحظه استلحظه اي كه نبود از آن بدتر ايستادم به پنجه پايمتا كنم روبروش سينه سپر مثل طوفاني از سرم رد شددست او بود و صورت مادر ناگهان ديدمش زمين خوردوكاري از دست من نيامد بر بعد آن غصه بود و خون جگرديدن روي قاتل مادر محمد بیابانی

سه شنبه 06 خرداد 1393 - 23:12
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
vahid آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 73
عضويت : 6 /3 /1393
پاسخ : 19 RE :
روزی حسینی، حسنی دارم و بسدر مملکت ری وطنی دارم و بس عشاق ره عشق سبکبال ترندمن نیز فقط پیرهنی دارم و بس دوری مسافت نشود مانع منتا شوق اُویس قرنی دارم وبس حالا که حرم نیست، مرا شمع کنیدامشب هوس سوختنی دارم و بس دنیا تو اگر یوسف کنعان داریمن نیز امام حسنی دارم و بس تا لطف حسن هست، خریداری هستتا زلف حسن هست، گرفتاری هست باید سر ما را به طنابی بزننددر مقدم خورشید جنابی بزنند عشاق نشستند سر راه کسیتا دست به حسن انتخابی بزنند باید که به جای چلچراغ و گنبدبالای بقیع، آفتابی بزنند حالا که در رحمت زهرا باز استزشت است اگر حرف عذابی بزنند آن طایفه ای که پسر زهرایندخوب است که در شهر نقابی بزنند ای یوسف کنعان علی ادرکنیای ذکر حسن جان علی ادرکنی ما از قِبَل تو لقمه نانی داریممثل سگ کهف، استخوانی داریم هر جا کرم است سائلی در کار استما با تو همیشه داستانی داریم تو واسطه می شوی که هنگام دعااین گونه خدای مهربانی داریم اصلا چه نیاز لیله القدری هستتا نیمه ماه رمضانی داریم ای سوره ی یوسف مدینه، در شهرما ترس نظر ز این و آنی داریم این قد رشید تو تماشا داردلا حول ولا قوه الا . . . دارد ماییم و تقاضای نظر داشتنتیک شب ز محله ام گذر داشتنت ای یوسف ما به ازدحام عادت کنماییم و تویی و درد سر داشتنت تو صبر و سکوت کرده ابراهیمیقربان تو و چنین تبر داشتنت تو بانی کربلا شدی و حتیروزی حسین شد پسر داشتنت مبهوت شدند لشگریان جملاز یک تنه این همه جگر داشتنت ای آیینه عَزّ و جلّ ادرکنیای حیدر کرار جمل ادرکنی تو میوه هر سال جمل می گشتیپرواز پر و بال خودت می گشتی هر وقت مقابل علی می رفتیآیینه ی اجلال خودت می گشتی حیف است که با مردم دنیا باشیجا داشت فقط مال خودت می گشتی بهتر که همان پیش خدا می ماندیبا مردم امثال خودت می گشتی گفتند: تو گوشواره ی زهراییدر کوچه به دنبال خودت می گشتی هیهات از آن دست بدی که بد زددستی که میان کوچه تا آمد زدعلی اکبر لطیفیان ********************

سه شنبه 06 خرداد 1393 - 23:12
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
vahid آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 73
عضويت : 6 /3 /1393
پاسخ : 20 RE :
از عالم بالاست شمیمی که رسیدهاین سفرهٔ رنگین و نعیمی که رسیده امشب به در خانه معبود ببخشندهر بنده عاصی و رجیمی که رسیده اینان همه یک نور ز یک خُلق عظیمندپس اوست همان خُلق عظیمی که رسیده معراج طلوعش پر جبریل بسوزدسوغاتی عرش است حریمی که رسیده آقای کرم هست ولی بهترش این استگوییم خداوند کریمی که رسیده... ** باز اسم شما شور به جان غزل آوردوصف تو نوشتم لب شعرم عسل آورد بر مصحف دل تا که زدم دست تفعّلبر طالع مجنون تو خیرالعمل آورد مختل شده از سیل بروها و بیاهاجایی که رُخت روی به اهل محل آورد با آمدنت فتنه کفار به هم خوردتیغت چه بلایی سر آل جمل آورد؟ دشمن همه جا گفت: که مانند علی کیست؟کو هر چه به دنیا پسر آورد یل آورد ** از مصحف لب هات کلامی اگر آیدتیری است در اندیشه خامی اگر آید با دستِ پُر از نزد تو دل می رود حتیصرفاً جهت عرض سلامی اگر آید دیگر گره ی کار کسی بسته نمانددر بین دعاها ز تو نامی اگر آید سلمان رود از خرمن الطاف نگاهتامثال همان مردک شامی اگر آید مدیون تو و صلح تو و صبر تو باشداز بعد تو تا حشر امامی اگر آید با همت تو بیرق اسلام به پا ماندصلح تو بنا بود اگر کرب و بلا ماند آن قدر بلندی که مرا پست نوشتنداز بود تو نابودِ مرا هست نوشتند آن قدر کریمی که در این میکده ما رااز باده سر ریز تو بد مست نوشتند آن قدر کریمی تو که الگوی کرم رااز زاویه بخشش آن دست نوشتند آن قدر کریمی که دگر راهِ گدا رادر کوی کرم بعد تو بن بست نوشتند آن قدر وسیعست کرم خانه قلبتبر سفره تو هر که رسیدست نوشتند یک بوسه ببخش از لب خود کام مرا همبنویس هلاک نگهت نام مرا هم هر چند سر کوی تو بی چیز و فقیریمتا وصله نعلین تو هستیم امیریم تو سبزترین خطه سر سبز خداییما خشک ترین منظره زرد کویریم منت کش آقای کریم خودمانیماز دست کسی غیر تو منت نپذیریم دیوانگی عشق تو بر ما حرجی نیست«ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست»مگذار به پشت در میخانه بمیریم تا صاحب این خانه کسی غیر شما نیستمیخانه چرا جای من بی سر و پا نیست؟ تنهایی و غربت همه جا یار دلت بودیک عمر فقط درد، کَس و کار دلت بود سنگینی دستی که تو را اشک نشین کردچل سال غم و غصهٔ سر بار دلت بود چون موی زمستانی ات از بین نمی رفتآن لکه خونی که به دیوار دلت بود پس خوب شد آن زهر به داد دلت آمدور نه که به جز زهر مددکار دلت بود؟ با این که خودت هر نفست مقتل دردی است«لایوم...» ولی روضه خون بار دلت بود با گنبد و گل دسته و یک صحن خیالیسر می کند این دل... که رسد روز وصالی محمد علی بیابانی

سه شنبه 06 خرداد 1393 - 23:12
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.



تمامي حقوق محفوظ است . طراح قالبــــ : روزیکســــ