بانک اشعار امام حسن مجتبی (ع) - پاسخ 20
::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::
بانک اشعار امام حسن مجتبی (ع) - پاسخ 20
www.rozex.rozblog.com
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

صفحه اصلی / بانک اشعار امام حسن مجتبی (ع) ◄ پاسخ 20

پایگاه اینترنتی عاشورائیان ***مرکز آموزش تخصصی مداحی***
vahid آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 73
عضويت : 6 /3 /1393
پاسخ : 20 RE :
از عالم بالاست شمیمی که رسیدهاین سفرهٔ رنگین و نعیمی که رسیده امشب به در خانه معبود ببخشندهر بنده عاصی و رجیمی که رسیده اینان همه یک نور ز یک خُلق عظیمندپس اوست همان خُلق عظیمی که رسیده معراج طلوعش پر جبریل بسوزدسوغاتی عرش است حریمی که رسیده آقای کرم هست ولی بهترش این استگوییم خداوند کریمی که رسیده... ** باز اسم شما شور به جان غزل آوردوصف تو نوشتم لب شعرم عسل آورد بر مصحف دل تا که زدم دست تفعّلبر طالع مجنون تو خیرالعمل آورد مختل شده از سیل بروها و بیاهاجایی که رُخت روی به اهل محل آورد با آمدنت فتنه کفار به هم خوردتیغت چه بلایی سر آل جمل آورد؟ دشمن همه جا گفت: که مانند علی کیست؟کو هر چه به دنیا پسر آورد یل آورد ** از مصحف لب هات کلامی اگر آیدتیری است در اندیشه خامی اگر آید با دستِ پُر از نزد تو دل می رود حتیصرفاً جهت عرض سلامی اگر آید دیگر گره ی کار کسی بسته نمانددر بین دعاها ز تو نامی اگر آید سلمان رود از خرمن الطاف نگاهتامثال همان مردک شامی اگر آید مدیون تو و صلح تو و صبر تو باشداز بعد تو تا حشر امامی اگر آید با همت تو بیرق اسلام به پا ماندصلح تو بنا بود اگر کرب و بلا ماند آن قدر بلندی که مرا پست نوشتنداز بود تو نابودِ مرا هست نوشتند آن قدر کریمی که در این میکده ما رااز باده سر ریز تو بد مست نوشتند آن قدر کریمی تو که الگوی کرم رااز زاویه بخشش آن دست نوشتند آن قدر کریمی که دگر راهِ گدا رادر کوی کرم بعد تو بن بست نوشتند آن قدر وسیعست کرم خانه قلبتبر سفره تو هر که رسیدست نوشتند یک بوسه ببخش از لب خود کام مرا همبنویس هلاک نگهت نام مرا هم هر چند سر کوی تو بی چیز و فقیریمتا وصله نعلین تو هستیم امیریم تو سبزترین خطه سر سبز خداییما خشک ترین منظره زرد کویریم منت کش آقای کریم خودمانیماز دست کسی غیر تو منت نپذیریم دیوانگی عشق تو بر ما حرجی نیست«ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست»مگذار به پشت در میخانه بمیریم تا صاحب این خانه کسی غیر شما نیستمیخانه چرا جای من بی سر و پا نیست؟ تنهایی و غربت همه جا یار دلت بودیک عمر فقط درد، کَس و کار دلت بود سنگینی دستی که تو را اشک نشین کردچل سال غم و غصهٔ سر بار دلت بود چون موی زمستانی ات از بین نمی رفتآن لکه خونی که به دیوار دلت بود پس خوب شد آن زهر به داد دلت آمدور نه که به جز زهر مددکار دلت بود؟ با این که خودت هر نفست مقتل دردی است«لایوم...» ولی روضه خون بار دلت بود با گنبد و گل دسته و یک صحن خیالیسر می کند این دل... که رسد روز وصالی محمد علی بیابانی

سه شنبه 06 خرداد 1393 - 23:12
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش

تمامي حقوق محفوظ است . طراح قالبــــ : روزیکســــ