بانک اشعار حضرت عباس (ع) - پاسخ 9
::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::
بانک اشعار حضرت عباس (ع) - پاسخ 9
www.rozex.rozblog.com
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

صفحه اصلی / بانک اشعار حضرت عباس (ع) ◄ پاسخ 9

پایگاه اینترنتی عاشورائیان ***مرکز آموزش تخصصی مداحی***
ali آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 87
عضويت : 11 /3 /1393
پاسخ : 9 RE :
جمعمان جمع كه تا نقش خیالی بزنیم

كوچه باغی برویم و پر و بالی بزنیم
پای حافظ مِی ای از شعر زلالی بزنیم

جمعمان جمع بیایید كه فالی بزنیم
شاهِ شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان

كه به مژگان شكند قلب همه صف شكنان
بگذارید از این فاصله بویی بكشیم

درِ خُم را بگشاییم و سبویی بكشیم
تیغ ابروی كجش را به گلویی بكشیم

صد و سی و سه نفس نعره ی هویی بكشیم
از دلِ ما چه به جا مانده؟ كه غارت كرده

پسر سوم زهراست قیامت كرده
ماه و خورشید دو حیران و دو سرگردانند

سال ها دل سرِ این طایفه می گردانند
بال در بال فرشته غزلی می خوانند

ما همه بنده و این قوم خداوندانند
آمده تا ز علی تیغ دو دَم را گیرد

قد برافرازد و بر دوش علم را گیرد
جمع مِهر و غضب و جذبه و زیبایی را


در تو دیدیم مسیحایی و موسایی را
محشری كن كه ببینند دل آرایی را

برده ای ارث از این سلسله آقایی را
حق بده مات شود چشم، تماشا داری

هر چه خوبان همه دارند تو یك جا داری
آسمان پیش قدم هات به حیرت افتاد

كهكشان وقت تماشات به زحمت افتاد
موج برخاست و از آن همه هیبت افتاد

كوه تا نام تو را بُرد به لكنت افتاد

این علی هست خودش هست جنابش آمد

خوش به حال دلِ زینب كه ركابش آمد
تشنه خاكیم و ترك خورده ولی دریا تو

شوره زاری همه با ماست وَ باران با تو
و نوشتیم كه یا هیچ پناهی یا تو

دلمان قُرص بُوَد، قُرص چرا؟ زیرا تو
بعد مرگم به هوای حرمت پر گیرم

من كفن پاره كفن زندگی از سر گیرم
رگِ پیشانی تو تا كه تَوَرم می كرد

لشگر انگار كه با مرگ تكلم می كرد
دست و پا را نه فقط راهِ نفس گم می كرد

بیرقت در وسط دشت تلاطم می كرد
تو سلیمانی و تختت وسط میدان است

چقدر سر ز سرِ تیغ تو سرگردان است
می كشی تا وسط معركه ها طوفان را

بند آورده نگاهت نفس میدان را
تا كه ارباب بگیرد به سرت قرآن را

می درد نعره ی تو زَهره ی سرداران را
شورِ آن قله كه آتش فوران كرد تویی

آن كماندار كه ابروش كمان كرد تویی
سایه بان دلِ زینب دلِ ما هم با توست

حاجتی گر چه نگفتیم فراهم با توست
ماهِ شب های محرم تویی و دم با توست

ای علمدارِ ادب شور محرم با توست
دستِ ما نیست كه در پای غمت می گرییم

لطف زهراست كه زیر علمت می گرییم
بی تو از چشم حرم خونِ جگر می ریزد

خون از ساقه ی صد تیر و تبر می ریزد
و رباب اشك به لب های پسر می ریزد

خیز از خاك و ببین خاك به سر می ریزد
ابرویت بند دلش بود كه از هم وا شد

وای بر حال سكینه كه سرت دعوا شد

" حسن لطفی "

پنجشنبه 15 خرداد 1393 - 23:43
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش

تمامي حقوق محفوظ است . طراح قالبــــ : روزیکســــ