بانک اشعار حضرت عباس (ع)
::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::
بانک اشعار حضرت عباس (ع)
www.rozex.rozblog.com
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

صفحه اصلی بانک اشعار حضرت عباس (ع)

پایگاه اینترنتی عاشورائیان ***مرکز آموزش تخصصی مداحی***
تعداد بازدید : 230
نویسنده پیام
sajjad آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 48
عضويت : 13 /3 /1393
تشکر ها: 5
بانک اشعار حضرت عباس (ع)
آن جا که صحبت از ادب اولیا کنند
اول حکایت از پسر مرتضی کنند

محفل فروز زهره جبینان فاطمی
کز مه مثل بر آن قمر دلربا کنند

آنان که شرح خوبی یوسف نوشته اند
گو بعد از این حکایت یوسف رها کنند

جایی که او نشسته به باب الحوائجی
حاجات عالمی به نگاهی روا کنند

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند

قامت قیامتی که به دیوار رستخیز
از قامتش هزار قیامت به پا کنند

خوبان روزگار بر او غبطه می خورند
روزی که پرده از رخ آن ماه وا کنند

روزی که بر سریر جلالت کند جلوس
اهل بهشت ناله ی وا حسرتا کنند

امروز برده اند به نامش ز دل قرار
تا روز حشر با دل مردم چه ها کنند

خال سیه به کنج لبانش نشانده اند
تا نقش خضر بر لب آب بقا کنند

الماس دارد از رخ عباس التماس
شاید به این بهانه وجودش بها کنند

رویش ندیده وقت کرم سائلی هنوز
تا مردم فقیر مبادا حیا کنند

نام بنی کلاب عرب تا عجم گرفته
زان مادری که ام بنینش صدا کنند

مرد آفرین زنی که انوار فاطمی
تشریف نور بر سرش از کبریا کنند

این افتخار لایق هر زن نمی شود
که او را کنیز حضرت زهرا صدا کنند

هر چند بود عروس کنیزانه زد قدم
تا زینبش از او دل خود را رضا کند

شیر شرف ز سینه ی ایمان خورده است
طفلی که شیر بیشه ی عشقش ندا کند

از کودکی کمر به وفا بسته در قمار
مردان چنین به عهد محبت وفا کنند

عباس باید آن که امیر سپه شود
تا لشکر عدو همه هول و هراس کنند

در پاسبانی حرم شاه دین یکی
شیری که روبهان ز مصافش ابا کنند ...
تصویر: http://axgig.com/images/12862564855777075157.jpg

سه شنبه 13 خرداد 1393 - 19:41
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
sajjad آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 48
عضويت : 13 /3 /1393
تشکرها : 5
پاسخ : 1 RE :
تصویر: http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/abalfazl/Veladat/kamel/09.jpg

هركه از سيره ي سقا خبري داشت پريد
هركه از راهِ ادب بال و پري داشت پريد
تصویر: http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/abalfazl/Veladat/kamel/13.jpg
دل من حرف به اندازه ي دنيا دارد
هر چه امروز قلم حرف زند جا دارد
چشم طبعم به قد و قامت سروي خورده
كه چنين قامت شعرم قد و بالا دارد
يا الهي به ابالفضل شده مشق شبم
لفظ بي صحبت از دوست چه معنا دارد
بين خورشيدترين هاي دو عالم امشب
ماهي از راه رسيده كه تماشا دارد
شوق بانوي كلابيّه عظيم است كه حال
تُحفه اي پيشكش حضرت زهرا دارد
جان به قربان كسي كه ز امامش حكم
انّ العباس دَقّ العلم و دَقّا دارد
پرورش يافته ي آل عبا عباس است
عالِم غير معلم به خدا عباس است
از دلِ تو به خدا نيست دلي درياتر
از دو چشم تو نديده ست كسي گيراتر
به خدا ماهِ شب چهاردهم مُعتَرف است
نيست از ماهِ بني هاشميان زيباتر
در دلِ جنگ چناني كه همه ميگويند
بعد مولا نبُوَد از تو كسي مولاتر
آن كه گفته رفع الله به ما فهمانده
نيست از رايت عباس علمي بالاتر
گرچه سيراب دهد آب به تشنه ساقي
آنكه لب تشنه دهد آب... بُوَد سقاتر
شب ميلاد تو با حالِ خراب آمده ام
با لب تشنه پي ِجرعه ي آب آمده ام
دلِ من جز تو نبوده است گرفتار كسي
نه گرفتار كسي نه پي ِديدار كسي
مرغ باغ ملكوتِ توام و ننشينم
غير ديوار تو يك لحظه به ديوار كسي
جز سر كوي تو جايي خبري نيست كه نيست
مشتري ات نرود بر سر بازار كسي
سر سال آمده و آمده ام محضر تو
راه انداختن ِ من ، نبُوَد كار كسي
زير دِين احدي نيستم الّا عباس
نشوم غير تو يك لحظه بدهكار كسي
دلم از بس كه نديده است تورا سنگ شده
به هواي حرم علقمه دلتنگ شده
تصویر: http://dl.aviny.com/Album/mazhabi/ahlbeit/abalfazl/Veladat/kamel/31.jpg
علقمه گفتم و ديدم دلم از پا افتاد
ياد لبهاي علي اصغر و دريا افتاد
علقمه گفتم و ديدم كه سواري بي دست
تير آنقدر به او خورد كه از نا افتاد
علقمه گفتم و ديدم كه عمودي آمد
ناگهان در وسط معركه سقا افتاد
شيري افتاد ز پا و همگي شير شدند
گذر گرگ به آهوي حرم ها افتاد
وسط اين همه سرنيزه و شمشير و سنان
ناگهان چشم علمدار به زهرا افتاد
روضه ي دست بريده وسط علقمه بود
روضه خوان دست بدون رمق فاطمه بود
(محسن عرب خالقي)
این شعر قشنگ برگرفته از وب زیبای «من غلام قمرم»

سه شنبه 13 خرداد 1393 - 19:42
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
sajjad آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 48
عضويت : 13 /3 /1393
تشکرها : 5
پاسخ : 2 RE :
به شام تيرگي فانوس عشقيكلام عشق در قاموس عشقيكجا لب تشنه ي آبي ابالفضل؟!تو دريا نه كه اقيانوس عشقي

سه شنبه 13 خرداد 1393 - 19:58
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
sajjad آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 48
عضويت : 13 /3 /1393
تشکرها : 5
پاسخ : 3 RE :
الا اي پيكر صد چاك! عبّاس!دلت پاك و روانت پاك! عبّاس!فداي قطره قطره آب مشكتكه مي ريزد به روي خاك! عبّاس! شاعر: سیدحبیب حبیب پور

سه شنبه 13 خرداد 1393 - 20:03
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
ali آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 87
عضويت : 11 /3 /1393
پاسخ : 4 RE :
سقا كنار حضرتِ سقا نشسته است
دستِ علي به دستِ ابالفضل بسته استتنها براي كرب و بلا حرف ميزند
از حرفهاي ديگر اين شهر خسته استوقتي حسين را به ابالفضل ميسپرد
انگار ديد پشتِ حسينش شكسته استشكر خدا عليِ دگر جلوه ميكند
با اينكه روي آينه از هم گسسته استاينجا سكوتِ زينب كبري شكسته شد
بابا! مگر حسين من از پا نشسته است؟فرمود نه عزيز دلم روز پُر بلا
روزي رسد كه آب به هر خيمه بسته استآنجا فقط پناه همه خيمه ها عموست
فرياد العطش روي لبها نشسته استسيلي و تازيانه كه آزاد ميشود
چشمم به نيزه ي سرِ عباس بسته است

پنجشنبه 15 خرداد 1393 - 23:09
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
ali آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 87
عضويت : 11 /3 /1393
پاسخ : 5 RE :
سقا كنار حضرتِ سقا نشسته است
دستِ علي به دستِ ابالفضل بسته استتنها براي كرب و بلا حرف ميزند
از حرفهاي ديگر اين شهر خسته استوقتي حسين را به ابالفضل ميسپرد
انگار ديد پشتِ حسينش شكسته استشكر خدا عليِ دگر جلوه ميكند
با اينكه روي آينه از هم گسسته استاينجا سكوتِ زينب كبري شكسته شد
بابا! مگر حسين من از پا نشسته است؟فرمود نه عزيز دلم روز پُر بلا
روزي رسد كه آب به هر خيمه بسته استآنجا فقط پناه همه خيمه ها عموست
فرياد العطش روي لبها نشسته استسيلي و تازيانه كه آزاد ميشود
چشمم به نيزه ي سرِ عباس بسته است

پنجشنبه 15 خرداد 1393 - 23:09
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
ali آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 87
عضويت : 11 /3 /1393
پاسخ : 7 RE :
مائیم و دل و دست و پناه تو اباالفضل

در حسرت یک جرعه نگاه تو اباالفضل
عالم همه بند است به آن گوشه ی چشمت

محشر به همان طَرفِ کلاه تو اباالفضل
دیریست که سینه زن بین الحرمین ایم

زیر عَلَم سبز و سیاه تو اباالفضل
در لحن عراقی و حجازی تو غرق ایم

مدهوشِ رجز های سه گاه تو اباالفضل
دل می بَرَد و می بَرَد و می بَرَد از ما

لبخندی از آن روی چو ماه تو اباالفضل
روزی اگَرَت از عطش و عشق بپرسند

دستان بریده ست گواه تو اباالفضل
ما تشنه ی آب ایم از آن مشک سیاهت

مست نگه گاه به گاه تو اباالفضل
با لشکری از اشک به پابوس تو آئیم

مائیم شهیدان سپاه تو اباالفضل
آن قدر بلند است به تکرار ملائک

در نزد خدا عزّت و جاه تو اباالفضل
تو چشم به راهی که ز در فاطمه آید

ما نیز بدان چشم به راه تو اباالفضل
" علی کفشگر "

پنجشنبه 15 خرداد 1393 - 23:40
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
ali آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 87
عضويت : 11 /3 /1393
پاسخ : 9 RE :
جمعمان جمع كه تا نقش خیالی بزنیم

كوچه باغی برویم و پر و بالی بزنیم
پای حافظ مِی ای از شعر زلالی بزنیم

جمعمان جمع بیایید كه فالی بزنیم
شاهِ شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان

كه به مژگان شكند قلب همه صف شكنان
بگذارید از این فاصله بویی بكشیم

درِ خُم را بگشاییم و سبویی بكشیم
تیغ ابروی كجش را به گلویی بكشیم

صد و سی و سه نفس نعره ی هویی بكشیم
از دلِ ما چه به جا مانده؟ كه غارت كرده

پسر سوم زهراست قیامت كرده
ماه و خورشید دو حیران و دو سرگردانند

سال ها دل سرِ این طایفه می گردانند
بال در بال فرشته غزلی می خوانند

ما همه بنده و این قوم خداوندانند
آمده تا ز علی تیغ دو دَم را گیرد

قد برافرازد و بر دوش علم را گیرد
جمع مِهر و غضب و جذبه و زیبایی را


در تو دیدیم مسیحایی و موسایی را
محشری كن كه ببینند دل آرایی را

برده ای ارث از این سلسله آقایی را
حق بده مات شود چشم، تماشا داری

هر چه خوبان همه دارند تو یك جا داری
آسمان پیش قدم هات به حیرت افتاد

كهكشان وقت تماشات به زحمت افتاد
موج برخاست و از آن همه هیبت افتاد

كوه تا نام تو را بُرد به لكنت افتاد

این علی هست خودش هست جنابش آمد

خوش به حال دلِ زینب كه ركابش آمد
تشنه خاكیم و ترك خورده ولی دریا تو

شوره زاری همه با ماست وَ باران با تو
و نوشتیم كه یا هیچ پناهی یا تو

دلمان قُرص بُوَد، قُرص چرا؟ زیرا تو
بعد مرگم به هوای حرمت پر گیرم

من كفن پاره كفن زندگی از سر گیرم
رگِ پیشانی تو تا كه تَوَرم می كرد

لشگر انگار كه با مرگ تكلم می كرد
دست و پا را نه فقط راهِ نفس گم می كرد

بیرقت در وسط دشت تلاطم می كرد
تو سلیمانی و تختت وسط میدان است

چقدر سر ز سرِ تیغ تو سرگردان است
می كشی تا وسط معركه ها طوفان را

بند آورده نگاهت نفس میدان را
تا كه ارباب بگیرد به سرت قرآن را

می درد نعره ی تو زَهره ی سرداران را
شورِ آن قله كه آتش فوران كرد تویی

آن كماندار كه ابروش كمان كرد تویی
سایه بان دلِ زینب دلِ ما هم با توست

حاجتی گر چه نگفتیم فراهم با توست
ماهِ شب های محرم تویی و دم با توست

ای علمدارِ ادب شور محرم با توست
دستِ ما نیست كه در پای غمت می گرییم

لطف زهراست كه زیر علمت می گرییم
بی تو از چشم حرم خونِ جگر می ریزد

خون از ساقه ی صد تیر و تبر می ریزد
و رباب اشك به لب های پسر می ریزد

خیز از خاك و ببین خاك به سر می ریزد
ابرویت بند دلش بود كه از هم وا شد

وای بر حال سكینه كه سرت دعوا شد

" حسن لطفی "

پنجشنبه 15 خرداد 1393 - 23:43
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
abasaleh آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 68
عضويت : 10 /3 /1393
تشکرها : 4
پاسخ : 10 RE :
از بس نوشته اند جمالت منور است
رویت سزای گفتن الله اکبر است
ای حمزه ی رسول گرامی کربلا
محو تو سید الشهدای پیمبر است
ای نافذ البصیره کجا سیر می کنی
چشمت شبیه هیبت چشمان حیدر است
از آن زمان که تو پسر فاطمه شدی
دستت شفیع امت زهرای اطهر است
سرو قدت اگر چه به ام البنین بَرد
کی هیبتت به هیبت زینب برابر است
آنان که نام ماه بنی هاشمت دهند
رخسارشان منور صد ماه و اختر است
فضل و کمال را به تو تفویض کرده اند
آنان که فضلشان همه از فضل داور است
روز جزا به مرتبه ات غبطه می خورند
آنان که از شهادتشان فیض محشر است
دل را شراب صحبت تو مست می کند
ما را خمار بوسه بر آن دست می کند
روز ازل که روز علمداری تو بود
آب حیات تشنه لب یاری تو بود
روزی که جام عشق عطشناک مرد بود
آن روز، روز سید و سالاری تو بود
کافی نبود سر بکشد جام عشق را
تنها کسی که شاهد می خواری تو بود
روزی که هیچ صحبت دلداگی نبود
صحن الست صحنه ی دلداری تو بود
دل دادی و شد آتش دلبر به کام تو
لب تشنگی متاع خریداری تو بود
چشم و سر و دو دست تو دادُ الست داد
شرم شریعه از عرق جاری تو بود
وقتی تنت نشست ز مستی میان نور
عرشی عظیم گرم عزاداری تو بود
بر خلق نوری تو خدا افتخار کرد
فخر خدا برای گرفتاری تو بود
آن روز هم در عالم ذر مثل کربلا
زهرا کنار علقمه در یاری تو بود
آن ساقی آفرین که تو را آفریده است
مشک تو را و اشک تو یک جا خریده است
" محمود ژولیده "

پنجشنبه 15 خرداد 1393 - 23:52
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
abasaleh آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 68
عضويت : 10 /3 /1393
تشکرها : 4
پاسخ : 11 RE :
می آید از بهشت خبرها یكی یكی
امشب گشوده شد همه درها یكی یكی
وقتی علی دوباره قدم می زند به خاك
مبهوت می شوند نظرها یكی یكی
بالا بلندی آمده و پیش قامتش
خم می شوند كوه و كمرها یكی یكی
تنها خلیل نیست كه یعقوب هم رسید
قربانیش كنند پسرها یكی یكی
یك قوم از جمالش و یك قوم از جلال
دل نَه كه می درند جگرها یكی یكی
خورشیدی از قبیله ی هاشم دمیده تا
حیران كُنَد نگاه قمرها یكی یكینامش حماسه را به غزل بند می زند
اُمّ البنین به فاطمه لبخند می زندای جامع جمیع نشانیِّ مرتضی
عباس نَه تمام جوانیِّ مرتضیگیسوی توست رشته ی جان امیر عشق
ابروی توست طاق كمانیِّ مرتضیوقت ركوع میرسد از دستهای تو
بر دست ما عقیق یمانیِّ مرتضیبا تو گدا میان مدینه نیافتم
ای سفره دار سفره ی خوانیِّ مرتضیوقت نبرد بازوی تو ارث برده است
حال و هوای ضربه ی آنیِّ مرتضیزینب به روی خاك محال است پا نهد
جز با ركاب حضرت ثانیِّ كربلاتوحید، رستگاریِ از تو شنفتن است
آموزش نبرد فقط از تو گفتن استباید برای فرش تو شهپر بیاورند
باید برای عرض ادب سر بیاورندباید برای وصف تو از بین واژه ها
هنگام رزم واژه ی حیدر بیاورندخاك زمین تحمل جولان تو نداشت
باید هزار عرصه ی محشر بیاورندباید فقط به خاطر تفریح تیغ تو
هر قدر می شود صف لشگر بیاورندقدری رجز بخوان كه همان اول نبرد
جنگاوران به پای تو خنجر بیاورندباید میان خیل سیاهی لشگرت
صدها سپاه مالك اشتر بیاورندشب را اشاره ی تو به زنجیر می كشد
حتی خدا برای تو تكبیر می كشدما را دلی ست بس كه خراباتی شماست
از آب و خاك صحن سماواتیِ شماستاین اشك چشم را به امیری نمی دهم
این قطره قطره ها همه سوغاتی شماستمردم مرا به چشم غلامیت دیده اند
این ها هم از عنایت ساداتی شماستشاید شبی به كوچه ی ما هم گذر كنی
با سر رسیده ایم كه خیراتی شماستدست مرا به پای غمت بسته علقمه
دستم بگیر حضرت بی دستِ علقمه" امیرحسین وطن دوست "

پنجشنبه 15 خرداد 1393 - 23:52
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
abasaleh آفلاین

کاربر فعال

ارسال‌ها : 68
عضويت : 10 /3 /1393
تشکرها : 4
پاسخ : 12 RE :
بس که دست دلبرم مشکل گشایی می کند
خلق می گویند این سقا خدایی می کندگر چه از فرط گنه بیگانه گشتم با دلش
اوست دائم با دل من آشنایی می کندتا بگیرد دست هر کس ناتوان است در جهان
دست هایش از بدن میل جدایی می کندهر که سوگندش دهد بر مادرش ام البنین
با نگاهی روزی اش را کربلایی می کندقبله ی اصحاب ممتاز حسین ابروی اوست
بر قلوب عاشقان فرمانروایی می کندهر که خواهد حاجتی مردانه از باب حسین
این اباالفضل است بر او خوش عطایی می کندبی نیاز از هر دو عالم می شود بر حق قسم
هر که بر درگاه این آقا گدایی می کندآن چنان جا در دل زهرای اطهر کرده است
فاطمه در ماتمش صاحب عزایی می کندچشم او با تیر لب وا کرد و گفت از غصه اش
قطره قطره خون او قصه سرایی می کندچشم من شرمنده ی لب های خشک اصغر است
مادرش همراه لالایی دعایی می کنددست دادم، چشم دادم، تا رسانم آب را
لیک این مشک است با من بی وفایی می کند" جواد حیدری "

پنجشنبه 15 خرداد 1393 - 23:53
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.



تمامي حقوق محفوظ است . طراح قالبــــ : روزیکســــ